- حجاب را میشود طور دیگرمعنا کرد!
«وقتی تو خود را به حجاب می آرایی
مثلِ یک ماه هستی،بین ابرهای تیره...
نورت را فقط معبودت میبیند...
در تاریکی شب برای خدا میدرخشی!»
درشبهایپُرفتنهٔدنیا،ماه باش وبدرخش.
ــــــــــــــــــــــــــــ🌜☁️ـــــــــــــــــــــ
#ریحانه 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عباس موزون در برنامه به افق فلسطین :
یکی از کودکانی که چندین ساعت زیر اوار بوده و بعد از چند ساعت نجات پیدا کرده گفته که تمام مدت فرشته ای در کنارش مراقب کودک بوده و زمانی رفته که گروه نجات امد.
فیلم این دختر رو که شبکه الجزیره پخش کرده ببینید
1_1977847669.mp3
3.04M
#کنترل_شهوت۱۸
🔻 خلوت ها، و تنهایی ها،
مهمترین عامل در تحریکات جنسی، و ابتلا به بیماری خودارضایی هستند...
برای خلوت هايمان برنامه ریزی کنیم
استاد شجاعی✅
وقتیکهروحانسانبهعالمِدیگر
رفتمیفهمدکهاینهمهتشریفات
دردنیا؛لازمنبود🚶🏻♂((:
#آیتاللهبهجت
_عروةالوثقی🇵🇸!
فقط اونجا که سید حسن گفت :
چشمهایتان به میدان باشد نه به سخنرانیها ؛ میدان عمل میکند ، میدان سخن میگوید :)
_عروةالوثقی🇵🇸!
دغدغهاش از شهادت ؛
کارِ فرهنگی بود !
به مادرش میگفت
دعا کنید من موثر باشم . .
شهید شدم یا نشدم ؛
مهم نیست !
هروقت هم که بحثِ
شهادت میشد ؛ میگفت
افوض امری الی الله
هرچه خدا بخواهد (:
#شهیدمصطفیصدرزاده
_عروةالوثقی🇵🇸!
33.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ایمان اشراقی، بعد از بیست و پنج سال جنگیدن اکنون به دنبال هویت گمشده خویش است. هویتی که مانند پتک مدام توی سر او کوبیده میشود. ایمان بزرگ شده، تن به غربت سپرده و اکنون میان جدال مرگ و زندگی ایستاده و با تفنگهایی که روی سرش قرار گرفته میجنگد.
#به_رنگ_کوچ
شما معرف ما باشید♥️✨
https://eitaa.com/ArwaalWaghti/19900
-عروةُ الوثقی!
https://eitaa.com/joinchat/18153575C0260695702
ali-fani..salam-bar.mp3
4.52M
السلام علیک یا حجه الله فی ارضک
-عروةُ الوثقی🇵🇸!
-عروةُالوثقی!
قسم به معنی لا یمکن الفرار از عشق که پر شده است جهان، از حسین سرتاسر -عروةُ الوثقی🇵🇸!
نگاه کن به زمین! ما رأیت إلا تن
به آسمان بنگر! ما رأیت إلا سر
-عروةُ الوثقی🇵🇸!
چند شب پیش در شبکه افق
برنامه به افق فلسطین بحثی بین دوتا مجری پیش اومد که مردم باید کالای اسرائیلی رو نخرن
و دوتا از کالاها پپسی و کوکاکولا سهامدارش اسراییلیه
وشریفی نیا میگفت نه ایرانیه
و حسینی با قاطعیت میگفت سهامداراش اسرائیلی هستند
و بالاخره با بررسی که انجام شد معلوم شد که بله پپسی و کوکا تحت لیسانس امریکا و سهامدارش اسرائیله،
بنابر این همه ما ناخواسته در این جنایتهای اسرائیل شریک بودیم ،
خدا از سر تقصیرات همه ما بگذره ولی از الان به بعد اگر کسی کوکا و پپسی بخره آگاهانه در قتل مردم غزه و فلسطین و هر جنایتی که مرتکب بشه قطعا شریکن و هیچ عذری در درگاه خدا نداره،
همه وظیفه دارن که مطلقا دیگه پپسی و کوکا نخرند
🚀🚀نه به برندهای اسراییلی🚀🚀
❌غذا و نوشیدنی❌
چی توز( cheetos)،دَنِت ,دُل( Dole) ,کیت کَت،نِسکوئیت،کافی میت،نِسله،گیگوز،پپسی،میراندا،فانتا،کوکا،کوکا زیرو،اسپرایت،
سون آپ،اُلیپس،مگی،استار باکس،نپتون، KIWI ,
❌شوینده ها❌
،اُمو،دامستوس،پِرسیل،تاید،هِنکِل،فینیش،
پریل،سیف،وِرنِل،دِنتول،آریِل،
❌آرايشي و بهداشتی ❌
اورآل ،کِلییر،
سی کی ،ویچی،پَنتِن،
سان سیلک ،اِستی لودِدر، پَمپِرز،پِریما،لوکس،داو،نیوآ،فا،ژیلت،
اورال بی،سیگنال،اُرکید (orkid)- بِیبی جانسون،وازلین( vasseline),هِد اند شولدر،رِکسونا،وییت،کالگیت،آکوآ فِرِش،لانکوم،گارنییِر،کوتِکس،ویکتوریا سِکرِت،boss,رِولون،
❌تکنولوژی❌
بِکو،آاِگِ، نوکیا،بوش،فیلیپس،زیمِنس،براون،تفال،دِل،
آی بی اِم،موتورولا،کُداک،،اینتِل،اچ پی،
❌لباس❌
دیزل،لی وایز،لی،ری بوک،پوما،آدیداس،نایک،بُس( BOSS),سی کِی،گوچی،لا کوست،شَنِل،دی اَند جی،گَپ،پولو،لوییس ویتون،کَت،لِگز،کالوین کِلِین،مارکس اِسپِنسِر،جورجیو آرمانی،
ژیوانژی،تیم برلند،
❌شرکت های فیلمسازی❌
هالییوود،
دیزنی،والت دیزنی،کمپانی قرن بیست و یکم
❌خودروهای هیوندایی❌
🚫این شرکت ها درایران چون تحت لیسانس هستند مقداری از درآمدش به رژیم کودک کش وغاصب اسرائیل میرسه،
پس در کشتن کودکان غزه سهیم نباشید،
لطفا تامیتوانید این بنر رادرگروهها ودوستانتون پخش کنید،چون اون دنیا درقبال ریال پولی که میدیدواین محصولات راخرید می کنیدپاسخگو باید باشید🚫
-عروةُالوثقی!
+موقعیت:
_گلزارشهداسالگردشهیدانزینالدین🙃
-بهنیابتازهمهرفقا-
ازیهشبکهزندهدارهنشونمیدهبرنامهرو🙂
ولینمیدونمکدومشبکهفکرکنمشبکهقم🙂
ایندوتاروهمگوشندادیدمشکلینی
ولیاگهدلتونگرفتهروایتگریهایبعدی
روحتماگوشبدید:)!
هروقت کسی ناراحتتون کرد به ساعت نگاه کنید، ببینید ساعت چنده؟! 🕒
به فرض مثال اگر ساعت ۳ بود بگید یا امام حسین 'علیهالسلام' به خاطر شما میبخشم...🤍
ایدهی قشنگیه و میشه برا هرچیزی استفاده اش کرد!
مثلا هروقت خواستیم گناه کنیم نگاه به ساعت کنیم و به معصوم پناه ببریم
و یا هروقت دلمون گرفت به ساعت نگاه کنیم و باهاشون دردودل کنیم
-عروةُالوثقی!
🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 #به_رنگ_کوچ #یسنا_باقری #برگ_دوم شانه ام را فشار داد و برگه را از میان دستهایم کشید
🌿🍃🌿🍃
🌿🍃🌿
🌿🍃
🌿
#به_رنگ_کوچ
#یسنا_باقری
#برگ_سوم
به تابلوی بزرگی که عبارت "تعمیرات سخت افزار و نرم افزار" روی آن حک شده بود نگاه کردم و پلیورم را بیشتر به خودم فشردم. در را هل دادم و منتظر ماندم مشتری هایش را رد کند. آخرین مشتری را که رد کرد، نگاهی به سر تا پایم انداخت و گفت:
- بفرمائید.
جلوتر رفتم:
- برای استخدام اومدم.
- فروشنده؟
- نه؛ کارشناسی مهندسی کامپیوتر دارم.
چندبار سرتکان داد و جواب داد:
- مدارکتو بده.
از توی پوشه برگه ای بیرون کشیدم و روی پیشخوان گذاشتم. چند دقیقه بعد، ورقه را هل داد و پاسخ داد:
- یه شماره بده. نیاز بود بهت زنگ میزنم.
- من چون دانشگاه دارم و متاهلم باید توی این هفته کار پیدا کنم. اگه واقعا نیاز دارید همین الان بگید که معطل نشم.
- نیازی نداریم. موفق باشی.
به ماشین نو و سفیدم خیره شدم. تا همین دوماه پیش، نه مشکل کار داشتم و نه مشکل خرج های روزمره. اگر پدرم فرار نمیکرد و اسمش روی زبان ها نمیافتاد، حنانه از همه چیز ناامید نمیشد.
****
بیمارستان شلوغ بود و اگر سوزن میانداختی، بین آسمان و زمین معطل میماند. در اتاقش را هل دادم و پرده را کشیدم. چشمهای کبودش را بسته بود و میان خوابی عمیق دست و پا میزد. کنارش، روی صندلی خردلی رنگ نشستم و دست سرم زدهاش را نوازش کردم. سینهاش خر خر میکرد. نالهای از میان لب های ترک خورده اش سر داد و پوست گرداگرد چشمهای نالانش را باز کرد:
- قبول کرد؟
- نه.
- مخوای چکار کنی؟
دستم را توی موهایش بردم و لبخندی تصنعی زدم:
- نگران من نباش حامد. فعلا حنانه کار میکنه مشکلی نداریم.
دروغ میگفتم. مجبور بودم دروغ بگویم. حنانه با من و توی همان شرکت کار میکرد. بعد از دعوایی که با ریاست داشتم هردویمان را اخراج کردند. وایستادم جلویش:«بابای من به من چه ربطی داره؟ منی که واسه هیچی پام تو دادگستری باز نشده. سوابق منو نگاه کنید تاحالا به کسی فحش ندادم چه برسه به این کارا.»
جواب نداد و به ثانیه نکشیده به حنا تلفن زد. نگذاشت از خودمان دفاع کنیم. برگه اخراج حنا را نوشت و روی برگه اخراج من پرت کرد. حنا اعتراض نکرد ولی میدانستم چقدر کارش را دوست دارد.
ملحفه را بالا تر کشیدم و قرآن را روی سینه اش گذاشتم. نفس هایش آرام تر شد و میتوانستم بشمرمشان. منظم و دقیق. چشمهایش را دوباره بست و دست چپش را روی جلد صورتی قرآن گذاشت. پرده کشیده شد و فاطمه بلافاصله سرنگ را توی سرم خالی کرد و نگاهی به من انداخت:
- خوبی آقای اشراقی؟ حنانه خوبه؟ اگه میتونی پیش حامد بمون تا سرمش تموم شه.
- چشم.
خندید و دستهایش را توی جیب برد:
- بیداره؟
- نه.
چشمهایم را بستم و سینه مالامال از غمم را آزاد نمودم. اشکهایم روی دست حامد سر میخورد و صدایش درنمیآمد. به دیواری که به نمایشگر سیاه رنگ پایان میانجامید، نگاه کردم. صدای خر خر سینه اش بیشتر شده بود و هر چند ثانیه یکبار نالهای سرمیداد. پلکهایش را باز کرد:
- چرا تموم نمیشه؟ حالم بهم مخوره.
- آخراشه.
نیم خیز شد و قبل از اینکه اعتراض کنم سوزن سرم را درآورد و از تخت پایین آمد. به طرف سرویس بهداشتی رفت و دیگر هیچ صدایی نشنیدم. جلوی در ایستادم و نگران صدایش زدم.
نمیشنید. در را باز کرد و جلوی در، نقش بر زمین شد. کنارش نشستم و سرش را توی بغلم گرفتم.
- بهتری؟
- دارم میمیرم. انگار یه نفر هرچی جون داشتمو ازم گرفته.
بلند شد و روی تخت نشست. بدنش میلرزید. دراز کشید و دستم را توی موهایش بردم.
- من دیگه اصن نمیخوام شیمی درمانی کنم. دردایی که قبل از این میکشیدم از این کمتر بود.
- میدونم.
- تو رو خدا نجاتم بده. ازت خواهش میکنم.
لبم را زیر دندان گرفتم.
- ایمان، کمکم کن.
پیشانیاش را ماساژ دادم. حس کردم آرام تر شد و دمای بدنش پایین تر آمد.
****
دستهایم را زیر شیر آب گرفتم و از همانجا داد زدم:
- نتونستم کار پیدا کنم.
- میگن میتونی اسم و فامیلتو عوض کنی. به جای اینکه وقتتو واسه این کارا تلف کنی برو دنبال عوض کردن فامیلت.
در سرویس را بستم و منتظر ماندم بقیه حرفش را بزند.
- اونایی که یکی از اعضای خانوادشون خلاف میکنه واسه حفظ آبروشون میتونن چنین کاری کنن. مگه عموی حامد توی اداره آگاهی کار نمیکنه؟ ازش سوال کن.
ته خیار را توی سطل زباله پرت کرد و روی ظرف سالاد سلفون کشید.
- مطمئنی میشه؟ خودت چکار میکنی؟
- من کار پیدا کردم. امروز که تو بیمارستان بودی رفتم مصاحبه و به احتمال زیاد قبول کنن. مجبور شدم به بابام بگم همه چیزو. البته خداروشکر که گفتم.
- خداروشکر.
ظرف سالاد را توی یخچال گذاشت و از پشت اپن بیرون آمد. چادرش را از روی جا کفشی برداشت و درحالی که سر میکرد، گفت: