.
#دختری_که_به_هیچ_دکتری_اجازه
#لمس_بدنش_را_نداد❗️
در زمان های قدیم یک دختر از روی اسب می افتد و #لگنش از جایش درمیرود
پدر دختر هر حکیمی را به نزد دخترش میبرد دختر اجازه نمیدهد کسی #دست به لگنش بزند
هر چه به دختر می گویند حکیم بخاطر شغل و طبابتی که می کنند محرم بیمارانشان هستند اما دختر زیر بار نمی رود و نمیگذارد کسی دست به او بزند
به ناچار دختر هر روز #ضعیف تر وناتوانتر می شود
تا اینکه یک حکیم باهوش و حاذق سفارش می کند که به یک شرط من حاضرم بدون دست زدن به #لگن دخترتان او را مداوا کنم
پدر #دختر باخوشحالی زیاد قبول می کند و به طبیب یا همان حکیم میگوید شرط شما چیست طبیب شرط #عجیبی_میگذارد...
#ادامه👇
eitaa.com/joinchat/2004418583C4d8cbc75cd
.
#طلبه_ای_که_گیر_یک_زن_بدنام_افتاد❗️
🔹✨يه طلبه شیخ احمد نامي بود
آقا اين خيلي خوشگل بود
اصلا مردم تو خيابون مي ايستادن اينو نگاه ميكردن...
میگفتن چه آخوند خوشگلی...
ميدونيد كه حاج آقاي تهراني وقتي كه ميرفتن مدرسش ميخواستن درس حوزه بدهند ميگفتن كه آخوند بايد خوشگل باشه... بعد يه زنه تو نخ اين رفته بود هي به پرو پاي اين مي پيچيد، اينم محل نميزاشت...
🔹✨ميرفت مكتب درس مي داد يه روز اين نقشه كشيد و گفت آقا من مادرم مريضه الان يه نامه اي هم از بچمون رسيده ما هم نميتونيم بخونیم... (اينم خيلي نگرانِ )
شما كه مكتب ميريد و سواد داريد بيايد اينو براش بخونيد...اين بنده خدا هم بر اساس احساس وظيفه و اينا...
خوب آقا اين رفت اون تو، يهو ديد بله .... در و بستن و گفتن مادره هم سركاريه داستانش ...زنه گفت يا بايد با من ..... #ادامه👇
eitaa.com/joinchat/2004418583C4d8cbc75cd
.
#دختری_که_به_هیچ_دکتری_اجازه
#معاینه_پایش_را_نداد❗️
در زمان های قدیم یک دختر از روی اسب می افتد و #لگنش از جایش درمیرود
پدر دختر هر حکیمی را به نزد دخترش میبرد دختر اجازه نمیدهد کسی #دست به لگنش بزند
هر چه به دختر می گویند حکیم بخاطر شغل و طبابتی که می کنند محرم بیمارانشان هستند اما دختر زیر بار نمی رود و نمیگذارد کسی دست به او بزند
به ناچار دختر هر روز #ضعیف تر وناتوانتر می شود
تا اینکه یک حکیم باهوش و حاذق سفارش می کند که به یک شرط من حاضرم بدون دست زدن به #لگن دخترتان او را مداوا کنم
پدر #دختر باخوشحالی زیاد قبول می کند و به طبیب یا همان حکیم میگوید شرط شما چیست طبیب شرط #عجیبی_میگذارد...
#ادامه👇
eitaa.com/joinchat/2004418583C4d8cbc75cd
.
#ماجرای_مرد_پالتوی_و_زنی_در_تاکسی❗️
شب سردي بود، مسافربر که ديد ديگر مسافري در خيابان نيست تصميم گرفت به خانه برگردد؛ اما #ناگهان فرياد تاکسي تاکسي يک نفر توجهش را جلب کرد.
نگه داشت، از داخل کوچه اي باريک يک نفر با پالتوي مشکي و در حالي که صورتش را با شال پوشانده بود؛ خودش را به خيابان اصلي رساند. در خودرو را باز کرد و روي صندلي جلو نشست.
راننده پرسيد: «کجا تشريف مي برين؟» مرد پالتويي #مرموزانه جواب داد: «برو تا بهت بگم.»
کمي جلوتر #زوج_جواني براي خودرو دست تکان دادند. راننده نگه داشت. زوج جوان گفتند چند خيابان بالاتر پياده ميشوند.
راننده از مرد # پالتويي پرسيد: «مسيرشون با شما جور در مياد؟» مرد پالتويي گفت: «هيچي نگو، نبايد درباره من چيزي بدونن!» #راننده گفت: «براي چي نبايد درباره شما چيزي بدونن؟» مرد #پالتويي گفت: «برو، خودت تا چند لحظه ديگه همه چي رو ميفهمي!»
زني که روي #صندلي عقب نشسته بود به شوهرش گفت: «آقاي راننده با شمان!»
شوهرش به راننده گفت: «با من بودين؟»
راننده جواب داد: «با اين آقايي بودم که جلو نشستن!» زن #جيغ_بلندي کشيد و ....#ادامه👇
eitaa.com/joinchat/2004418583C4d8cbc75cd
.
#دختری_که_به_هیچ_دکتری_اجازه
#لمس_بدنش_را_نداد❗️
در زمان های قدیم یک دختر از روی اسب می افتد و #لگنش از جایش درمیرود
پدر دختر هر حکیمی را به نزد دخترش میبرد دختر اجازه نمیدهد کسی #دست به لگنش بزند
هر چه به دختر می گویند حکیم بخاطر شغل و طبابتی که می کنند محرم بیمارانشان هستند اما دختر زیر بار نمی رود و نمیگذارد کسی دست به او بزند
به ناچار دختر هر روز #ضعیف تر وناتوانتر می شود
تا اینکه یک حکیم باهوش و حاذق سفارش می کند که به یک شرط من حاضرم بدون دست زدن به #لگن دخترتان او را مداوا کنم
پدر #دختر باخوشحالی زیاد قبول می کند و به طبیب یا همان حکیم میگوید شرط شما چیست طبیب شرط #عجیبی_میگذارد...
#ادامه👇
eitaa.com/joinchat/2004418583C4d8cbc75cd
.
#دختری_که_به_هیچ_دکتری_اجازه
#لمس_بدنش_را_نداد❗️
در زمان های قدیم یک دختر از روی اسب می افتد و #لگنش از جایش درمیرود
پدر دختر هر حکیمی را به نزد دخترش میبرد دختر اجازه نمیدهد کسی #دست به لگنش بزند
هر چه به دختر می گویند حکیم بخاطر شغل و طبابتی که می کنند محرم بیمارانشان هستند اما دختر زیر بار نمی رود و نمیگذارد کسی دست به او بزند
به ناچار دختر هر روز #ضعیف تر وناتوانتر می شود
تا اینکه یک حکیم باهوش و حاذق سفارش می کند که به یک شرط من حاضرم بدون دست زدن به #لگن دخترتان او را مداوا کنم
پدر #دختر باخوشحالی زیاد قبول می کند و به طبیب یا همان حکیم میگوید شرط شما چیست طبیب شرط #عجیبی_میگذارد...
#ادامه👇
eitaa.com/joinchat/2004418583C4d8cbc75cd
هدایت شده از گسترده تبلیغاتی هوشمند
❌ سنگسار شدن در ملأ عام ❌
داستان واقعی و تلخ زن شهرستانی😔👇
چند وقت پیش تو یکی از شهرستان های خراسان میخواستن حکم رو اجرا کنن، خیلی وحشتناک بود!
به شوهرش التماس میکرد که ببخشتش، اما مرد دستش را پر از سنگ کرده بود و منتظر دستور قاضی بود و میگفت که باید قصاص بشه.....
ترس در چشمان زن موج میزد و با صدای بلند داد میزد که منو ببخش، بخاطر دختر کوچیکمون منو ببخش،......
تا اینکه قاضی دستور داد حکم اجرا بشه که زن ناگهان با گریه فریاد زد برای آخرین بار میخوام.....
#ادامه این داستان تلخ در کانال زیر سنجاق شده👇👇
https://eitaa.com/joinchat/524812572C82e52b8d6b
هدایت شده از گسترده تبلیغاتی راز
⛔ شب ازدواج عجیب دختر پادشاه!
#پادشاه پیری بود که تنها فرزند او دختری بود بسیار زیبا !
دختر با پسری زیبا و قوی ازدواج کرد ولی فردای پس از ازدواج نعش آن پسر را از اتاق بیرون آوردند!
#چندین ماه بعد دختر با فرمانده لشکر شاه ازدواج کرد ولی درست بعد ار شب اول زندگی شان آن مرد نیز بطرز عجیبی دیگر از رختخواب بلند نشد..
#ازدواج سوم نیز با پسر وزیر به همین شکل بود که آن نیز جان خود را از دست داد تا اینکه...
#ادامه ماجرا سنجاق شده در چنل زیر 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1931149482Cfd6a3347c6
https://eitaa.com/joinchat/1931149482Cfd6a3347c6
به شدت توصیه میشود
هدایت شده از سابقه گسترده طلایی💛
⛔ شب ازدواج عجیب دختر پادشاه!
#پادشاه پیری بود که تنها فرزند او دختری بود بسیار زیبا !
دختر با پسری زیبا و قوی ازدواج کرد ولی فردای پس از ازدواج نعش آن پسر را از اتاق بیرون آوردند!
#چندین ماه بعد دختر با فرمانده لشکر شاه ازدواج کرد ولی درست بعد ار شب اول زندگی شان آن مرد نیز بطرز عجیبی دیگر از رختخواب بلند نشد..
#ازدواج سوم نیز با پسر وزیر به همین شکل بود که آن نیز جان خود را از دست داد تا اینکه...
#ادامه ماجرا سنجاق شده در چنل زیر 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1931149482Cfd6a3347c6
https://eitaa.com/joinchat/1931149482Cfd6a3347c6
به شدت توصیه میشود