eitaa logo
آسیب های فضای مجازی
112 دنبال‌کننده
3هزار عکس
2.3هزار ویدیو
32 فایل
🌨🍃﷽🍃🌨 ❌ آشنایی با آسیبهای فضای مجازی، سوادرسانه، جنگ شناختی،موادمخدر،موسیقی کره ای، انیمه های ژاپنی، زن زندگی آزادی،امربه معروف، تهاجم فرهنگی و... 📌جهاد تبیین 📌الگوی تمدن اسلامی 📌نکات تربیتی 📌بررسی و تحلیل #اللهم_عجلـــ_لولیڪ_الفرجـ 🤲🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
👌زیبا 🔰سه برادر ، مردی را نزد حضرت علی علیه السلام آوردند و گفتند اين مرد پدرمان را کشته است. امام علی (علیه السلام) به آن مرد فرمودند: چرا او را کشتی؟ 🔰آن مرد عرض کرد: من چوپان شتر و بز و ... هستم. يکی از شترهايم شروع به خوردن درختی از باغ پدر اينها کرد پدرشان شتر را با سنگ زد و شتر مرد، و من هم همان سنگ را برداشتم و با آن به پدرشان زدم و او مرد. 🔰امام علی (علیه السلام)فرمودند: حد را بر تو اجرا مي کنم. آن مرد گفت: سه روز به من مهلت بدهيد. پدرم مرده و برای من و برادر کوچکم گنجی به جا گذاشته پس اگر مرا بکشيد آن گنج تباه مي شود، و برادرم هم بعد از من تباه مي شود. 🔰اميرالمومنین (علیه السلام) فرمودند: چه کسی ضمانت تو را مي کند؟ آن مرد به مردم نگاه کرد و گفت اين مرد. اميرالمومنين (علیه السلام) فرمودند: ای ابوذر آيا ضمانت اين مرد را مي کنی؟ 🔰ابوذر عرض کرد: بله اميرالمومنين فرمود: تو او را نمي شناسی و اگر فرار کند حد را بر تو اجرا مي کنم! ابوذر عرض کرد: من ضمانتش مي کنم يا اميرالمومنين. آن مرد رفت . و روز اول و دوم و سوم سپری شد...و همه مردم نگران ابوذر بودند که بر او حد اجرا نشود...سرانجام آن مرد اندکی قبل از اذان مغرب آمد و در حاليکه خيلی خسته بود، به نزد اميرالمومنين (علیه السلام) آمد وعرض کرد: گنج را به برادرم دادم و اکنون تسلیم فرمان شما هستم تا بر من حد را جاری کنی. 🔰امام علی (علیه السلام) فرمودند: چه چيزی باعث شد تا برگردی درحاليکه مي توانستی فرار کنی؟ آن مرد گفت: ترسيدم که "" از بين مردم برود. 🔰اميرالمومنين(علیه السلام) از ابوذر سوال کرد: چرا او را ضمانت کردی؟ ابوذر گفت: ترسيدم که "" از بین مردم برود. پسران مقتول متأثر شدند و گفتند: ما از قصاص او گذشتيم... اميرالمومنين (علیه السلام) فرمود: چرا؟ گفتند: مي ترسيم که "" از بين مردم برود. ✅ باما همراه شو درکانال پر بازدید دریادلان🤗   •|♥️ 📺📣کانال دریادلان↯ 🆔 دریادلان https://eitaa.com/joinchat/1278345353C3da8fcfa22 ╰┅────── 🍃🌸
💫 روزی مردی از کنار جنگلی می گذشت مرد دیگری را دید که با اره ای کند به سختی مشغول بریدن شاخه های درختان است .پرسید ای مرد چرا اره ات را تیز نمی کنی تا سریعتر شاخه ها را ببری . مرد گفت وقت ندارم باید هیزم ها را تحویل دهم کارم خیلی زیاد است و حتی گاه شب ها هم کار میکنم تا سفارش ها را به موقع برسانم . دیگر وقتی برای تیز کردن اره نمی ماند .مرد داستان ما اگر گاهی می ایستاد و وقتی برای تیز کردن اره می گذاشت شاید دیگر با کمبود وقت مواجه نمی شد چون بدون شک با اره کند نمی توان سریع و موثر کار کرد . حکایت بیشتر ما انسانها نیز همین است .باید اندکی تامل کنیم . گاه ذهن ما بسیار درگیر کار یا تحصیل است و ما با فشار زیاد سعی در پیش کشیدن خود داریم .گاه باید بایستیم و به درون خود رسیدگی کنیم و اره ذهن و روح خود را تیز کنیم زندگی ترکیبی است از تناقض هاست. 💎⛱🕊 لینک گروه جملات زیبا و داستان های آموزنده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/joinchat/2338390234Ca45629c2e4
💫 یک روز صبح «بودا» در بین شاگردانش نشسته بود که مردی به جمع آنان نزدیک شد و پرسید: آیا خدا وجود دارد؟ «بودا» پاسخ داد: بله، خدا وجود دارد. بعد از ناهار سروکله‌ی مرد دیگری پیدا شد که پرسید: آیا خدا وجود دارد؟ «بودا» پاسخ داد: نه، خدا وجود ندارد. اواخر روز مرد سومی همین سؤال را از «بودا» پرسید. پاسخ بودا به او چنین بود: خودت باید این را برای خودت روشن کنی. یکی از شاگردان گفت: استاد این منطقی نیست. شما چطور می‌توانید به یک سؤال سه جواب بدهید؟ بودا که به روشن‌بینی رسیده بود، پاسخ داد: چون آنان سه شخص مختلف بودند و هرکس از راه خودش به خدا می‌رسد: عده‌ای با اطمینان، عده‌ای با انکار و عده‌ای با تردید. 🧚‍♂️💎🧚‍♀️ 🤲🌷 آفاق۲۷-گناه بزرگ https://eitaa.com/joinchat/642842677Cc0108a91a7 ╭═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╮                 4️⃣    @Afaghyan  🏖 ╰═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╯ لطفاً گروههای مجازی آفاق را به دوستان خود معرفی کنید
زیبای صدقه مردی داشت گوسفندی را از کامیون پایین می آورد تا آن را برای روز عید قربانی کند . گوسفند ازدست مرد جدا شد و فرار کرد.مردشروع کردبه دنبال کردن گوسفند تا اینکه گوسفند وارد خانه یتیمان فقیری شد . عادت مادرشان این بود که هر روز کنار در می ایستاد و منتظر می ماند تا کسی غذا و صدقه ای را برایشان بگذارد و او هم بردارد. همسایه ها هم به آن عادت کرده بودند. هنگامی که گوسفند وارد حیاط شد مادر یتیمان بیرون آمد و نگاه کرد .ناگهان همسایه شان ابو محمد را دید که خسته و کوفته کنار در ایستاده . زن گفت ای ابو محمد خداوند صدقه ات را قبول کند .او خیال کرد که مرد گوسفند را به عنوان صدقه برای یتیمان آورده .مرد هم نتوانست چیزی بگوید جز اینکه گفت :خدا قبول می کند . ای خواهرم مرا به خاطر کمکاری و کوتاهی در حق یتیمانت ببخش. بعدا مرد رو به قبله کرد و گفت خدایا ازم قبول کن. روز بعد مرد بیرون رفت تا گوسفند دیگری را بخرد و قربانی کند. کامیونی پر از گوسفند دید که ایستاده . گوسفندی چاق و چنبه تر از گوسفند قبلی انتخاب کرد. فروشنده گفت بگیر و قبول کن و دیگه با هم منازعه نکنیم. مرد گوسفند را برد وسوار ماشین کرد. برگشت تا قیمتش را حساب کند .فروشنده گفت این گوسفند مجانی است و دلیلش هم این است که امسال خداوند بچه گوسفندان زیادی به من ارزانی نمود و نذر کردم که اگر گوسفندان زیادی داشتم به اولین مشتری که به او گوسفند بفروشم هدیه باشد . پس این نصیب توست ... صدقه را بنگر که چه چیزیست! ! صدقه دهید چونکه مثل لباس بدون جیب است .! ‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‎‌‌‎🆔: 🤲🌷 آفاق۲۷-گناه بزرگ https://eitaa.com/joinchat/642842677Cc0108a91a7 ╭═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╮                 4️⃣    @Afaghyan  🏖 ╰═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╯ ارتباط باادمین🕊💎👇 @Gom313 لطفاً گروههای مجازی آفاق را به دوستان خود معرفی کنید♡••࿐
✍ماجرای آب انگور روزی یکی از دوستان بهلول گفت؛ ای بهلول! من اگر انگور بخورم آیا حرام است؟ بهلول گفت نه! پرسید؛ اگر بعد از خوردن انگور در زیر آفتاب دراز بکشم آیا حرام است؟ بهلول گفت؛ نه! پرسید؛ پس چگونه است که اگر انگور را در خمره ای بگذاریم و آن را زیر نور آفتاب قرار دهیم و بعد از مدتی آن را بنوشیم حرام می شود؟ بهلول گفت؛ نگاه کن! من مقداری آب به صورت تو می پاشم. آیا دردت می آید؟ گفت نه! بهلول گفت؛ حال مقداری خاک نرم بر گونه ات می پاشم آیا دردت می آید؟ گفت نه! سپس بهلول خاک و آب را با هم مخلوط کرد و گلوله ای گلی ساخت و آن را محکم بر پیشانی مرد زد! مرد فریادی کشید و گفت؛ سرم شکست! بهلول با تعجب گفت؛ چرا؟ من که کاری نکردم! این گلوله همان مخلوط آب و خاک است و تو نباید احساس درد کنی اما من سرت را شکستم تا تو دیگر جرات نکنی احکام خدا را بشکنی …
خیلی زیباست این متن ارزش هزار بار خواندن و منتشر کردن رو داره واقعا ...👌 زن فقیری که خانواده کوچکی داشت، با یک برنامه رادیویی تماس گرفت و از خدا درخواست کمک کرد. مرد بی ایمانی که داشت به این برنامه رادیویی گوش می داد، تصمیم گرفت سر به سر این زن بگذارد. آدرس او را به دست آورد و به منشی اش دستور داد مقدار زیادی مواد خوراکی بخرد و برای زن ببرد. ضمنا به او گفت: وقتی آن زن از تو پرسید چه کسی این غذا را فرستاده، بگو کار شیطان است. وقتی منشی به خانه زن رسید، زن خیلی خوشحال و شکرگزار شد و غذاها را به داخل خانه کوچکش برد. منشی از او پرسید: نمی خواهی بدانی چه کسی غذا را فرستاده؟ زن جواب داد: نه، مهم نیست. وقتی خدا امر کند، حتی شیطان هم فرمان می برد.🌷🍃