#عشق_در_جاده_خدا
#قسمت_شصت_وهفتم
صبح که بیدار شدم اول رفتم داخل اینستا.
مزاحمه دوباره 10 تا پیام داده بود.
دیگه داشت اعصابم خورد میشد.
گوشی رو گذاشتم کنار و رفتم دست و صورتم رو شستم.
تیشرت لیمویی با شلوار جین مشکی پوشیدم و رفتم داخل آشپزخانه.
مامان و بابا داشتن صبحانه میخوردن.
-سلام صبح بخیر.
بابا:سلام عزیزم.
مامان:سلام صبحت بخیر.
برای خودم چایی ریختم و بعد نشستم.
بابا:فکر هات رو کردی دخترم؟
-بابا جون من جوابم منفیه.
بابا:میخوای یک جلسه باهاش بری بیرون بعد تصمیم بگیری؟!
-نه.
مامان:یه جلسه باهاش برو بیرون خب دختر ببین چه جوریه.
نمیدونستم باید چی بگم!!!
بابا:بهش میگم امروز بعد از ظهر بیاد دنبالت برین بیرون.
-اما بابا......
بابا وسط حرفم پرید و گفت:اما و اگر نداره دخترم.
بلند شدم و رفتم داخل اتاقم.
روی تخت نشستم،چرا باید با یه پسر قریبه برم بیرون.
من اصلا از این پسره خوشم نمیاد.
خیلی زود بعد از ظهر شد و مامان گفت:پاشو برو آماده شو الان میاد.
-ای خدا.
رفتم داخل اتاقم.
تیشرت صورتی با شلوار جین آبی و مانتو سفید پوشیدم.
شال صورتی سر کردم و کیفم رو برداشتم.
رفتم داخل حال و روی مبل نشستم.
مامان:چرا به خودت نرسیدی؟!
-ای بابا،مامان ول کن دیگه اه.
رفتم داخل اینستا،پسره 5 تا پیام داده بود.
بهش پیام دادم(چیکار داری با من ولم کن دیگه)
سریع سین کرد و گفت(عاشقت شدم)
من(شوهر دارم)
گفت(دروغ نگو)
من(یک بار دیگه پیام بدی میگم شوهرم حسابت رو برسه)
زنگ خونه به صدا در اومد،شازده اومد.
گوشیم رو انداختم داخل کیفم و رفتم دم در.
صندل های سفیدم رو پوشیدم و رفتم جلوی در.
سپهر با یه شاخه گل ایستاده بود جلوی در.
کت و شلوار طوسی پوشیده بود.
گل رو به سمتم گرفت و گفت:سلام،گل برای گل.
گل رو ازش گرفتم و گفتم:سلام،ممنون.
ادامه دارد...............
#عشق_در_جاده_خدا
#قسمت_شصت_وهشتم
خواستم عقب بشینم که اجازه نداد و گفت جلو بشینم.
بوی عطرش خیلی خوب بود.
جوری که متوجه نشه بهش نگاه کردم.
چشم های قهوه ای،پوست گندمی،هیکل خوب،لب های قلوه ای......
سپهر:خوردی منو با چشمات.
با خجالت سرم رو پایین انداختم و هیچی نگفتم.
خندید و گفت:پس خجالتی هستی.
هیچی نگفتم،انقدر حرف زد که آخر خودش خسته شد.
گوشیم رو از کیفم بیرون آوردم.
مزاحمه ۲۰ تا پیام داده بود.......
دیگه تحمل مزاحمت هاش رو نداشتم.
-میشه آهنگ بزاری؟!
سپهر:حتما.
وقتی آهنگ رو روشن کرد گفتم:دابسمش بگیریم؟!
سپهر یکم تعجب کرد و بعد از چند ثانیه گفت:آره.
رفتم تو پخش زنده اینستا،سپهر آهنگ رو زد از اول و دوتایی شروع کردیم به خوندن.
سعی کردم خودم رو نزدیک سپهر کنم.
بعد از چند دقیقه که خسته شدیم پخش زنده رو قطع کردم.
سپهر:حالا میشه بگی چرا پخش زنده گرفتی؟!
-مزاحم داشتم میخواستم بگم شوهر دارم.
سپهر خندید و گفت:پس بگو.
گوشیم زنگ خورد،النا بود.
سریع جواب دادم:جونم الی؟!
النا:خیلی آدم بیشعوری هستی.
-چرا؟!!!
النا:با پسر قریبه تو خیابون چه غلطی میکنی؟!
-وای الی.
النا:زهرمار.
تمام ماجرا رو برای النا تعریف کردم،النا و سپهر قش کرده بودن از خنده.
وقتی تلفن رو قطع کردم گفتم:چته؟!
سپهر:هیچی.
تو دلم کلی فوش بهش دادم.
رسیدیم به یه رستوران خیلی شیک.
سپهر:رسیدیم.
-کور نیستم.
سپهر خندید و پیاده شد.
از ماشین پیاده شدم و به سمت رستوران رفتم.
پشت سرم میومد،سر یک میز دو نفره نشستم.
سپهر:چی میخوری؟!
-کباب.
وقتی گارسون اومد سپهر غذا ها رو سفارش داد.
داشتم غذام رو میخوردم که گفت:نظرت راجب به من چیه؟!
خیلی غیر منتظره پرسید!!!!
-نظری ندارم.
سپهر:ولی من نظرم راجب تو اینکه یه دختر خوشگلی.....مهربون.....باحال......بامزه.....
-نظرت اصلا مهم نیست.
سپهر دستش رو گذاشت روی دستم و گفت:من واقعا دوست دارم.
دستم رو از زیر دستش بیرون کشیدم و بلند شدم.
عصبی گفتم:آقای محترم حد خودتون رو نگه دارید.....
سپهر:باشه.....باشه.....غلط کردم.
ادامه دارد.................