☀️ لحظه های آسمان...
مـن کجا و بـا شهیدان زندگی؟
مـن کجا و قـصـهی رزمندگی؟
مـن کجا و دیدن وجه خدا؟
مـن کجا و جمع اعلام الهدی؟
با همه بیچارگی تنهـا شدم!
مـن سفیـر بهترین یـاران شدم!
🥀چهل و یکمین سالگرد شهادت زینب کمایی، دانشآموزی که در شب سال تحویل ۱۳۶۱ توسط منافقین کوردل ربوده و ترور شد.🥀
#به_رسم_زینب
#زینب_کمایی
#رفیق_شهیدم
◉✿ܭࡅ߳ߊܢ̣ܟܿوߊܝ̇ߺی✿◉✿
(غسل شهادت)
شب از نیمه 🌌گذشته بود مامورهای شهرداری جاروهای🧹 بلندشان را به زمین میکشیدند.
صدای خش خش 🍂جارو در سکوت شب بلند می شد حتی این صدا هم وحشت من را بیشتر می کرد.😞
آن شب یک ماشین🚕 دربست کردیم و به همه بیمارستان ها🏨 سر زدیم داخل ماشین شهرام به من تکیه زده بود با حالت بچه گی اش گفت:
مامان نکنه زینب را دزدیده باشن؟🤯
مادرم او را تکان داد که ادامه ندهد.
من انگار آنجا نبودم فقط جواب دادم«ها،خدا نکنه»😟با حرف بچه گانه شهرام تکان جدیدی خوردم ناخودآگاه فکرم سراغ کارها و حرف های زینب رفت.🪴
یاد نوشته های روی دفتر📖 زینب افتادم «خانه 🏡خود را ساخته ام،اینجا جای من نیست.باید بروم،باید بروم»🧎
خانه زینب کجا بود❓زینب کجا می خواست برود❓
شهلا با ترس گفت:«مامان صبح که حموم🚿 رفتیم،زینب به من گفت:حتما غسل شهادت کن!»
مادرم با عصبانیت😠 به شهرام و شهلا نهیب زد که:«توی این موقعیت ،این حرفا چیه که می زنید؟🍁جای اینکه مادرتون را دلداری بدید،بیشتر توی دلش را خالی می کنید.»من باز هم جوابی ندادم،اما فکرم پیش وصیت نامه های📜 زینب بود؛آن هم دو تا وصیت نامه .یعنی چه؟ 🍂تا آن شب همه این حرف ها و حرکات برایم عادی بود،اما حالا پشت هر کدام از این ها حرفی و حدیثی بود.🥀
ادامه دارد...
#به_رسم_زینب
#زینب_کمایی
#کتابخوانی
#من_میترا_نیستم
🌐RasmeZeynab.ir
🌸@Rasmezeynab