eitaa logo
• الشَغَف •
107 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.2هزار ویدیو
93 فایل
بـسـمـ ربـــ یوسف الــزهـرا♥ شـروعــ مــونـ : ¹¹'⁹'¹⁴⁰⁰ "الشَغَفْ" یعنی نهايتِ مرحله‌ىِ عشق؛ نفوذِ عشق تا پرده‌یِ دل { یا منجی }♥️ کانال وقف صاحب الزمان♥️ کــپــی؟ فقط از پست هایی که کپی ممنوع نیست حلالت رفیق😉 کانال همسایه @BarayeAgaahi
مشاهده در ایتا
دانلود
وااای مادرم مگه کلا چند سال داشتی خدایا مادرم خیلی زجر کشیده یه مادر ۱۸ ساله باید تو ناز و نوازش باشه💔
گر چه ابن شهر شلوغ است ولی باور کن انچنان جای تو خالیست صدا می‌پیچد!🥀
بیاین شب یلدا از خوراکی ها و چیز هایی که داریم عکس نگیریم و همه جا پخش کنیم،، بیاین فکر کنیم شاید همسایمون الان شرمنده بچه هاشه چون پول نداشته شب یلدا یه هندونه بخره😞 بیاین توی اون یک دقیقه بیشتر ، بیشتر دعا کنیم ، توی اون یک دقیقه هم یاد خدا کنیم 🤲 بیاین توی این یک دقیقه هم یاد خدا باشیم و شکر کنیم بابت نعمت هاش🤲
• الشَغَف •
بیاین شب یلدا از خوراکی ها و چیز هایی که داریم عکس نگیریم و همه جا پخش کنیم،، بیاین فکر کنیم شاید هم
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 بیاین اینجوری فکر کنیم در شب یلدا یک دقیقه بیشتر از شب های دیگه برای عبادت فرصت داریم
❌خوندن این تڶنگر لازم و ضروریه❌🔥 البته اگه برای امام زمانٺ ارزش قائلی💔😔 آقا...چقدر بگم یه چیزیو⁉️‼️ ظہوږ موݪامون خیلی،خیلی،خییݪی نزدیکه❕❕ چراا نمیفهمین؟؟؟! گذشت اون زمان که امام حسین❗️از مسلمونا کمک خواست کسی نرفت بهش حتی یه سلام هم کنه💔🥀 گذشت مردم کوفه💔 گذشت مدینه‌ی سابق💔 گذشت اون زمان ک گریه میکردیم کاش اونروز اونجا بووودیم❌نمیزاشتیم امام حسین و شهیدش کنن مظلومانه🏴🔥 پس چیشد❓❓ اونهمه برا امام حسین گریه کردین! حالا به امام حسین زمانتون یاری نمیدین💔🥀😔 وای برما🥀وای برما😭 که امام حسین شهیدش کردند و امام زمان ک نیاز به یاری داره کسی براش داوطلب نمیشه😭 چراا؟ از خودت پرسیدی چرا؟؟ کسی ک اسم پروفایلشو میزاره مجنون العباس ن مجنون‌الحسین ولی صبح تا شب با نامحرمه💔اینجوری میخوای به امام زمانت🌏یاری برسونی هان؟ نکند عمری شعاردادیم«مامردم کوفه نیستیم»ولے باشیم💔🥀 وای برݦا که هنوز خبر نداریم روایات ۱۴۰۰سال پیش پیامبرا و امامان داره به حقیقت تبدیل میشه🌱❌ الان وقتشه... ارهـ الان وقتشه به امام زمانت✅یاری برسونی🌱 مواظب باش دیر نکنی❌🔥🔥 🌸هدیه به ظهور امام زمان صلوات🌸🌱
رضايت ممنون از انرژیتون
سلام علیکم ممنونم که نظر دادین و نظر لطفتونه ممنون بابت انرژی های خوبتون رمان دست مدیر جان هست مدیر جان رسیدگی کنید😂
رها:آخرش فهمیدم داریم میریم شمال.. وقتی رسیدیم اونجا ارسلان کلید ویلای دوستش و گرفته بود و ما دو_سه روز اونجا بودیم...من هعی می گفتم زودتر عقد کنیم اونم هعی بهونه های مختلف میآورد.... یه مدت توی همون ویلا موندیم . _بعدش؟؟؟ رها:بعد یه مدتی فهمیدم .... _چی رو فهمیدی؟ رها:فهمیدم.... _رها درست صحبت بکن دیگه! رها: فهمیدم موعتاده ! مواد میکشه... _یا خدااااااا رها:یه روز به من تارف کرد. _تو که قبول نکردی؟ رها: چرا،قبول کردم. از جام بلند شدم و خیلی بلند گفتم:احمق دیوانه! اشک های رها سرازیر شد و سرش رو انداخت پایین. بعد چند ثانیه گفت:به خدا گذاشتم کنار! باور کن. _به من دروغ نگو ! فکردی من بچه ام رها؟؟؟؟؟؟؟؟؟ رها:باور کن فاطمه زهرا! دارم راست میگم..... _من بچه نیستم رها خانم! آخه کی توی 2ماه معتاد میشه بعد ترک میکنه؟؟؟؟؟ رها با گریه گفت:به خاطر اینکه اولش بود راحت تر بود! _رها توی چشم های من نگاه کن! رها سرش رو آورد بالا. _جون مادرت رو قسم بخور! رها چند ثانیه مکث کرد... _چیشد پس؟ رها:به جان مادرم گذاشتم کنار.... فهمیدم که دروغ نمیگه. نشستم کنارش.خیلی صمیمانه بهش گفتم:رها...دروغ که نمی گی؟؟؟؟؟ رها:جون مادرم رو هم قسم خوردم! بازم باورت نمیشه؟؟؟؟؟؟ سرم انداختم پایین. رها:حق داری باور نکنی! ادامه دارد....
رها:دیشب که رفتم خونه بابام کلی داد کشید و گفت چرا اومدم بعد هم از خونه بیرونم کرد! همه چی رو فهمیده بود....خبر ها به گوش خانم باقری هم رسیده برای همین اخراجم کرد..... –وای رها....! دیشب تو خیابون خوابیدی؟؟؟ رها:من رفتم تو خیابون وقتی پدرم خوابید مامانم آورد منو تو و داخل اتاقم خوابیدم صبح هم بعد از اینکه پدرم رفت از اتاق خارج شدم –چقدر خوب رها:آره ولی دیگه نمی تونم بر گردم.... –چرا؟؟؟ رها:بابام می فهمه... –حالا می خوای چیکار کنی؟؟؟ اشک توی چشم های رها جمع شد و گفت:نمی دونم! یکم فکر کردم. –بیا خونه ما... رها:نمیشه که! –چرا نمیشه؟ رها:اول اینکه مادر و پدرت اجازه نمیدن بعدش اینکه تا کی اونجا بمونم؟؟؟؟ –مامانم که میزاره، بابام هم که اومد توی اتاق خودم بمون اصلا پدرم نمی‌فهمه! رها:خب تا کی باید بمونم؟؟؟؟اینجوری نمیشه! –تاوقتی که یه فکری به حالت بکنیم. رها:آخه... –بهونه نیار پاشو بریم. رها:باشه... –فقط حواست باشه ! سرحال و با نشاط باش....مامانم نباید بفهمه...یا اینکه خودمون بعدا میگیم بهش رها:باشه وقتی رسیدیم خونه با کلید در رو باز کردم و رفتیم بالا... رها:چقدر خونه تون ساکته! –آره فکر کنم مامانم خونه نیست.... رها:کجا رفته؟ –علم غیب دارم؟؟؟ رها:نمی دونم.... یک لباس راه راه طوسی با شلوار طوسی دادم به رها..... خودمم یک تیشرت شلوار سورمه ای پوشیدم... زنگ زدم به مامان گفت رفته خونه سیما خانم(دوست مامان) –رها... رها:هوم؟ –مامانم رفته خونه دوستش بعد از ظهر میاد. رها:باشه. –ناهار رو خودمون باید بپزیم! رها:خب باشه...بپز! –پرو....تو هم باید کمکم کنی! رها:من حوصله ندارم. –پس گشنه بمون. رها:باشه بابا ادامه دارد.....
رفقا حلال کنید فعالیت کم شده ، چون تو راه مشهد مقدس هستم ☘