eitaa logo
• الشَغَف •
106 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.2هزار ویدیو
93 فایل
بـسـمـ ربـــ یوسف الــزهـرا♥ شـروعــ مــونـ : ¹¹'⁹'¹⁴⁰⁰ "الشَغَفْ" یعنی نهايتِ مرحله‌ىِ عشق؛ نفوذِ عشق تا پرده‌یِ دل { یا منجی }♥️ کانال وقف صاحب الزمان♥️ کــپــی؟ فقط از پست هایی که کپی ممنوع نیست حلالت رفیق😉 کانال همسایه @BarayeAgaahi
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊بنت الزهرا🕊: بسم رَب الشهدا..✨ به قلم:سارا بانو ❤️🍃 محمد:خب این یه ماموریت خیلی حساسه چون این آقای غلامی زیر دست یه خانم به اسم دنیز ولدون هست. یعنی اطلاعات و از اون میگیره. حسین غلامی زن و بچه داره و در مشهد زندگی میکنه.و یک شرکت مواد غذایی داره. دنیز ولدون میخواد به کمک حسین غلامی موادی رو به خورد مردم بده باید خیلی حواستون رو جمع کنید. فرشید:آقا اسم شرکتش رو میدونید؟ محمد:اونو دیگه باید اسناد رسول بگن رسول: بله دیگه من نبودم که کارتون لنگ بود.😌 محمد: خب دیگه مزه ریختن بسه بگوو ببینم استاد چه کردی رسول: آقا طبق بررسی من شرکتش در مرکز شهر قرار داره و اسم شرکتش مهلا هست که اسم بچه اولش که ۶ سالشه هست. داوود:بعد آدرس خوندم میدونی استاد؟ رسول: منو دست کم گرفتیاا محمد:خب پس از الان پرونده رو شروع میکنیم. خانم قطبی و رسول و داوود و فرشید شب عازم مشهد هستید . از الان وسایلتون رو جمع کنید. علی سایبری و من هم از اینجا همراه شماییم. همه باهم:چشم آقا (همه رفتن وسایلشونو جمع کنن) __________ رسول :کاش وقت بود میرفتم خونه و مامان زری و میدیدم ولی عیب نداره کاریش نمیشه کرد به ریحان میگم. (مکالمه با ریحان) ریحان:الو سلام داداشی خوبی چه خبر یادی از ما کردی رسول: سلام خواهر گرامی والا امروز خونه بودم شما نبودی!؟ ریحان:توقع داری کجا باشم دانشگاه ام دیگه رسول:چه خبر از دانشگاه. ریحان:میگماا بحث دانشگاه شد. داداش چ..چ چیزه!؟ رسول:چیه؟ ریحان:داداش دیگه دکتر نمیشم رسول:چرا اتفاقی افتاده مگه؟ ریحان:نه خودم نخواستم میخواستم.... رسول: خیلی عجیبه حالا میخواستی که چی بشه ریحان:میخام همکار تو بشم! رسول:همکار من؟!برو بابا مسخرمون کردی ریحان:نه به جان خودم..... (صدای جیغ ریحان) رسول:ریحاااان چی شد چرا جیغ میکشی😱 ریحان:دد.داد..ش (گوشی قطع شد) رسول: ریحان..ریحان یعنی چی شده خیلی نگران ریحان بودم‌. یه نگاه به ساعت کردم ۱ ساعت دیگه باید بریم فرودگاه.😟 پس ریحان چی میشه؟؟ سریع رفتم سمت اتاق آقا محمد --------------------------- رسول:آقا اجازه هست محمد:بیا تو رسول جان پ.ن:چی تو فکرشه🤔 ادامه دارد🙂 @dokhtaranmahdavi1
ریحانه حسینی☺️💕 خواهر رسول🙈😃 دکتری میخونده ولی اومده تو سایت پیش داداشش😊🦋 خوشگل...باهوش...تیزبین😁🦋 اطلاعاتی✨
لطفا نظراتتون را در باره رمان توی ناشناس بگید🙏🌹 https://abzarek.ir/service-p/msg/319699
یکی از بهترین احساس های دنیا : از خواب بیدار بشی و نگران این باشی که الان وقت بیدار شدنت بوده ولی ببینی که هنوز 2 ساعت مونده و میتونی بازم بخوابی … خداییش بد میگم !؟😂
به مامانم گفتم : کی می تونم بدون اینکه اجازه بگیرم از خونه برم بیرون مامانم کفت : باباتم هنوز به این مرحله نرسیده 😂😂
‏یه بار چند تا جن می‌خوان برن دزدی، کلی نقشه می‌چینن، می‌گن «شروع کنیم بچه‌ها؟» اون یکی می‌گه «شروع کنیم حاجی، بسم الله» یهو همه غیب می‌شن😐😂
و شبی میرسد که میخندیم به تمامِ رنجهایی که کشیده ایم... پس به خاطر چیز های ناچیز ناراحت نشو و مشکلات بزرگ را به گذر زمان بسپر... 👌👌
سلام عشقااا😍😍 اومدم واسه 📚🎵 امشب🤩 :)