eitaa logo
کانال ܫߊ‌ܢܚ݅ܧߊ‌ࡍ߭ ܥ݆ܣߊ‌ܝ‌ܥ‌‌ܘ ܩܫࡎࡐ‌ܩܢ ܫܠࡅ࡙ܣܩܢ ߊ‌ܠܢܚܠߊ‌ܩܢ
3.5هزار دنبال‌کننده
16.3هزار عکس
8.6هزار ویدیو
386 فایل
🌺براے بهره‌منـבے از پیامبر ص و سایر ائمه(علیهم السلام) نیز بایـב از واسطه‌ے ؋ـیض الهے بهره‌منـב گشت و از בریچه‌ے وجوב حجت زماט از انوار سایر معصومین(علیهم السلام) بهرـہ منـב شـב.تمام سعاבت و شقاوت انساט בرگرو معر؋ـت امام زماט عج اللـہ است‌ 🌼 @cyber_2017
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال ܫߊ‌ܢܚ݅ܧߊ‌ࡍ߭ ܥ݆ܣߊ‌ܝ‌ܥ‌‌ܘ ܩܫࡎࡐ‌ܩܢ ܫܠࡅ࡙ܣܩܢ ߊ‌ܠܢܚܠߊ‌ܩܢ
┈┈••✾❀🕊💚🕊❀✾••┈┈ 🔴🔵 #چگونگي رفع بلا از #ايوب 📗در قرآن در آية 42 و 43 سوره صاد مي‎خوانيم خداوند به ا
┈┈••✾❀🕊💚🕊❀✾••┈┈ ⭕️صبر و ظفر هر دو دوستان قديمند بر اثر صبر نوبت ظفر آيد آري مردان حق با دگرگون شدن نعمتها، هرگز خود را نمي‎بازند، افكار و برنامه‎هايشان عوض نمي‎شود، آنها در آسايش و بلا، در سلامت و بيماري، در همه حال رابطة نزديك و تنگاتنگ با خداوند دارند، روح آنها همچون اقيانوس كبير است كه طوفانها آرامش آن را به هم نمي‎زند، بر اثر انبوه حوادث تلخ، مأيوس و پژمرده نمي‎گردند، و از آزمايشهاي الهي، راست قامت بيرون مي‎آيند، اين است درس بزرگ زندگي حضرت ايوب ـ عليه السلام ـ . ✍️در ورق ديگر تاريخ مي‎خوانيم:‌ رُحْمه به خدمت شوهر و فداكاري خود ادامه داد، تا اين كه در اواخر، خسته و رنجور گرديد، سرانجام در يك درگيري لفظي با ايوب ـ عليه السلام ـ ، ايوب به او گفت: «از من دور شو!» رُحْمه نيز از ايوب ـ عليه السلام ـ جدا گرديد. ايوب ديگر هيچ نداشت و تنها و مظلوم، هم چنان به صبر و شكر ادامه داد و از امتحان الهي پذيرفته گرديد، تا اين كه خداوند به او لطف كرد و سلامتي و جواني او را به او برگردانيد، و او را مشمول انواع نعمتها كرد. 🔶رُحْمه با اين كه از ايوب جدا شده بود، دلش از مفارقت شوهر، مي‎تپيد و مي‎خواست با شوهر بلا زده‎اش بار ديگر ملاقات نموده و آشتي كند. بي‎آنكه از سلامتي و دگرگوني وضع شوهر، اطلاع داشته باشد، تصميم گرفت به ديدار او بپردازد، و به پرستاريش ادامه دهد، به دنبال اين تصميم به خانة ايوب ـ عليه السلام ـ بازگشت، ناگاه جواني زيبا را در باغ بسيار زيبا و پرگل و ميوه ديد، او را نشناخت تعجب كرد، اما ديري نگذشت كه با اشارة ايوب ـ عليه السلام ـ دريافت كه خداوند لطف و رحمتش را شامل حال آنها كرده، دست در گردن ايوب گذاشت، و هر دو با شور و شوق، خداوند را از آن همه لطف و مهر، سپاسگزاري كردند. 💫خداوند فرزندان صالحي از همين زن به ايوب ـ عليه السلام ـ داد، و زندگي او و همسرش، درسي از صبر و استقامت و شكر و ايمان براي ديگران گرديد.[2] رُحْمه گرچه يك بار خسته شد، اما به زودي پشيمان شد و به پرستاري و خدمت به شوهر رنج ديده‎اش ادامه داد، و خداوند نيز به او و شوهرش پاداش فراوان عطا كرد. 📚[1] . بحار، ج 12، ص 369ـ370. [2] . اقتباس از قصص قرآن بلاغي، ص 207ـ209. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @Asheghan_Amiralmomenin ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🌴🌴🌴🌱🌱🌱🌳🌳🌳🎍
┈┈••✾❀🕊💚🕊❀✾••┈┈ 📖 ✍️اسعدابن‌عبدبغوث از پنج نفری بود که نبی مکرم اسلام (ص) را مسخره می‌کرد. ❇️روزی به همراه غلام‌اش به بیرون از شهر برای استقبال از پسرش رفت و زیر درختی خوابید. جبرئیل آمده و سر اسعد بر درخت می‌کوبید. 🔶اسعد به غلام خود می‌گفت: بیا و او را (جبرئیل) از من جدا کن. غلام خندید و گفت: من کسی را نمی‌بینم، تو خود دیوانه شده‌ای و سر خود بر درخت می‌کوبی! چنان کوبید که از آن هم جان داد. 💢و این است حمایت خداوند از پیامبرش با فرشته‌ای که با چشم دیده نمی‌شود. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @Asheghan_Amiralmomenin ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🌴🌴🌴🌱🌱🌱🌳🌳🌳🎍
┈┈••✾❀🕊💚🕊❀✾••┈┈ 💠امام باقر (علیه السلام) فرمودند: روی موسی (علیه السلام) از کنار دریا عبور می کرد، ناگاه دید صیادی کنار دریا آمد و در برابر خورشید سجده کرد و سخنان شرک آلود گفت: سپس تور خود را به دریا انداخت و بیرون کشید، آن تور پر از ماهی بود و این کار سه بار تکرار شد که در هر سه بار، تور او پر از ماهی بود. او ماهی ها را برداشته و از آن جا رفت. سپس صیاد دیگری به آن جا آمد و وضو گرفت و نماز خواند و حمد و شکر الهی را به جا آورد. آن گاه تور خود را به دریا افکند و بیرون کشید، دید تور خالی است. بار دوم تور خود را به دریا افکند و بیرون کشید، دید تنها یک ماهی کوچک در میان تور است. حمد و سپاس الهی گفت و از آن جا رفت. موسی (علیه السلام) عرض کرد: خدایا! چرا بنده کافر تو با این که با حالت کفر آمد، آن همه ماهی نصیب او شد ولی نصیب بنده با ایمان تو، تنها یک ماهی کوچک بود؟ خداوند به موسی (علیه السلام) چنین وحی کرد: به جانب راست خود نگاه کن. موسی نگاه کرد، نعمت های فراوانی را که خداوند برای بنده مومن فراهم کرد مشاهده نمود. سپس خداوند به موسی وحی کرد: به جانب چپ نگاه کن. موسی نگاه کرد، آن چه از عذاب های سخت را که خداوند برای بنده کافرش مهیا نموده بود دید. سپس خداوند فرمود: ای موسی! با آن همه عذاب که در کمین کافر است، آن چه را که به او - از ماهی های فراوان - دادم، چه سودی به حال او دارد؟ و با آن همه از نعمت های فراوان که برای بنده مومن ذخیره کرده ام، آن چه که امروز از او باز داشته ام، چه ضرری به حال او خواهد داشت؟.. 📚بحارالانوار، ج 13، ص 349 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @Asheghan_Amiralmomenin ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🌴🌴🌴🌱🌱🌱🌳🌳🌳🎍
┈┈••✾❀🕊💚🕊❀✾••┈┈ 📖 ⚪️ بر 🔶در حضور امام حسن عسكرى(ع) بودم. مردى بلندقامت و تنومند كه اهل يمن بود نزد 💠حضرت آمد. هنگام ورود، به عنوان‏امامت، به امام حسن عسكرى(ع) سلام كرد. امام جواب سلامش را داد و فرمود: بنشين. 🔷او كنارم نشست. با خود گفتم: كاش مى‏فهميدم اين شخص كيست؟ 💠امام فرمود: «فرزند همان بانوى عرب است كه سنگ كوچكى دارد و پدرانم باانگشتر خود آن را مهر كرده‏اند، و اكنون آن سنگ را نزد من آورده است تا من‏نيز مهر كنم.» ❇️سپس امام به وى فرمود: «آن سنگ كوچك را بده‏». 🔶مرد يمنى سنگ كوچكى را، كه يك سوى آن صاف بود، برون آورد. امام حسن(ع) آن راگرفت و انگشتر خود را بر آن زد. اثر انگشتر بر سنگ، نشست .... 🔺از مرد يمنى پرسيدم: آيا تا كنون امام حسن(ع) را ديده بودى؟ 🍃نه، به خدا سوگند! سالها مشتاق ديدارش بودم تا اينكه لحظه‏اى پيش جوان‏ناشناسى نزدم آمد و مرا به اينجا آورد. 🔷مرد يمنى در حالى كه اين عبارات را بر زبان مى‏راند، از جاى برخاست: رحمت وبركات خدا بر شما خاندان باد. بعضى از شما، فضايل را از بعضى ديگر به ارث‏مى‏بريد. به خدا سوگند، نگهدارى و اداى حق شما همانند نگهدارى و اداى حق‏اميرمومنان على(ع) و امامان پس از وى (صلوات خدا بر همه آنها) واجب است. 🍃پيش از آنكه برود، پرسيدم: نامت چيست؟ 🔶گفت: من «مهجع بن‏صلت‏بن‏عقبه بن‏سمعان بن‏غانم بن‏ام غانم‏» (حبابه) هستم; همان‏زن يمنى صاحب سنگ كوچك كه اميرمومنان على(ع) و نوادگانش تا حضرت رضا(ع) آن‏را مهر كرده‏اند و نقش آنها بر سنگ باقى است. 📚داستانهای بحارالانوار ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @Asheghan_Amiralmomenin ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🌴🌴🌴🌱🌱🌱🌳🌳🌳🎍
┈┈••✾❀🕊💚🕊❀✾••┈┈ 🔴 لقمه ی حرام و حلال در داستان های اسلامی📖 ⭕️ عصر از حلال را در کودکی، ✍️سعد بن عبدالله قمی می گوید: 💢مسائلی مذهبی برایم پیش آمده بود نمی توانستم حل کنم با احمد بن اسحق قمی محضر مبارک امام حسن عسکری مشرف شدم جواب مسائلم 🔺را از امام بپرسم. وارد سامرا شدیم و به منزل امام علیه السلام رفتیم چهره نورانی امام علیه السلام در آن لحظه چنان درخشان که من نمی توانم به چیزی تشبیه کنم، جز این که بگویم مثل ماه شب چهارده بود. طفلی که سیمایش به ستاره درخشان می ماند روی زانوی راست امام علیه السلام نشسته بود. سلام کردیم، حضرت امر فرمودند نشستیم. 🔷احمد بن اسحق بسته های مهر خورده را که حاوی کیسه های درهم و دینار بود محضر امام گذاشت. حضرت نگاهی به طفل ( امام زمان علیه السلام کرد و فرمود: فرزندم! مهر هدایای دوستان و شیعیانت را باز کن. 🔷طفل گفت: آقاجان! آیا سزاوار است که دستی به این پاکی به سوی هدایای آلوده و اموال مخلوط به حلال و حرام، دراز شود؟ 💠امام عسکری به احمد بن اسحاق فرمود: 🔺ای پسر اسحاق! آنچه در بسته است در بیاور تا فرزندم حلال و حرام آن را از هم جدا کند. 🔶احمد بن اسحق چون کیسه اول را درآورد بدون این که باز شود، طفل گفت: این کیسه فلانی پسر فلانی از فلان محله قم است، و شصت و دو دینار ⭕️در آن است، چهل و پنج دینار آن از پول زمین سنگلاخی است که صاحب آن از برادرش ارث برده، فروخته است و چهارده دینارش از پول نه طاقه پارچه است، و سه دینار هم از اجاره مغازه ها است. 💠امام حسن عسکری فرمود: راست گفتی فرزندم اکنون به این مرد بگو حرام آن چقدر است. 💫طفل گفت: یک دیناری که سکه ری دارد و در فلان تاریخ ضرب شده و نقش یک روی آن پاک گردیده با یک قطعه طلا که وزن آن یک ربع دینار است حرام است و علت حرام بودن آنها این است که صاحب آن، در فلان ماه و فلان سال یک من و ربع پنبه ریسیده کشید و به یک نفر بافنده که همسایه او بود، داد، پس از مدتی دزد آنها را از بافنده دزدید، بافنده هم قضیه را به صاحب پنبه اطلاع داد ولی او گفت: دروغ میگویی، سپس در عوض آن، یک من و نیم پنبه ریسیده مرغوب تر از نخ خود از بافنده گرفت با اینکه بافنده تقصیر نداشت و این دینار و قطعه طلا پول آن است، لذا حرام می باشد. 🔶احمد بن اسحاق در آن کیسه را گشود، نامه ای میان دینارها بود که نام فرستنده و مقدار آن را همانطور که طفل گفت در آن نوشته بود و آن قطعه طلا را با آن دینار به همان نشانی بیرون آورد. آنگاه احمد بن اسحاق کیسه دیگری از بسته بیرون آورد ( پیش از آن که مهر آن را بگشاید) طفل گفت: این کیسه مال فلانی پسر فلانی ساکن فلان محله قم است و پنجاه دینار در آن است که برای ما حلال نیست، دست به آن نمی زنیم. 💠حضرت فرمود: برای چه؟ طفل گفت: زیرا این پول آن گندمی است که صاحبش با یک کشاورزی شریک بود هنگام تقسیم که می خواست سهم خود را بردارد پیمانه را پر می کرد، چون نوبت به شریکش می رسید پیمانه را پر نمی کرد. لذا سهم خود را بیشتر از شریک بر می داشت. 💠امام عسکری فرمود: راست گفتی فرزندم. 🔰آنگاه حضرت فرمود: ای پسر اسحق تمام این پول ها را بردار به صاحبانشان برسان ما احتیاجی به آنهانداریم، و فقط پارچه آن پیرزن را بیاور ✍️سعد بن عبد الله می گوید: 🔶احمد بن اسحاق گفت: آن پارچه را من در خورجین گذاشته بودم و اصلا فراموش کرده بودم. رفت آن پارچه را بیاورد. من مسائل مشکل مذهبی ام را از امام عسکری پرسیدم. حضرت محول به فرزند عزیزش نمود. امام زمان عج همه را پاسخ گفتند و مسائل برایم حل شد. ❇️آنگاه امام عسکری با فرزند عزیزش به نماز ایستادند و من از محضرشان بیرون آمدم تا ببینم احمد بن اسحاق کجا رفت، در راه او را دیدم گریه می کند. 🔺پرسیدم: چرا گریه می کنی؟ 🍃گفت: پارچه ای را که حضرت خواست گم کرده ام. 🔷گفتم: طوری نیست برو به حضرت بگو. او هم خدمت امام علیه السلام رفت طولی نکشید از خدمت حضرت بیرون آمد در حالی که تبسم بر لب داشت. 🔺پرسیدم: ها! ماجرا چه شد؟ 🍃گفت: من وارد خدمت آقا که شدم دیدم پارچه ای گم شده زیر پای آن حضرت پهن است و امام روی آن نماز می خواند و من به خدا شکر کردم.(۱۵) 💥«آری اینها نمونه های است از قدرت و عظمت بی پایان ائمه اطهار علیهم السلام است». 📚منبع داستان های جلد۷/صفحه ۱۷۹تا۱۸۲/ ۱۵- بحارالانوار : ج ۵۲ ص ۸۰- ۸۱- ۸۲ و ۸۹ این حدیث مفصل است، در اینجا به اندازه نیاز آورده شد ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @Asheghan_Amiralmomenin ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🌴🌴🌴🌱🌱🌱🌳🌳🌳🎍
┈┈••✾❀🕊💚🕊❀✾••┈┈ 📖 🔰 خشتهای طلا :💫 💠عیسی بن مریم علیه السلام دنبال حاجتی می رفت. سه نفر از یارانش همراه او بودند. سه خشت طلا دیدند که در وسط راه افتاده است. عیسی علیه السلام به اصحابش گفت: - این طلاها مردم را می کشند؛ مبادا محبت آنها را به دل خود راه دهید.آن گاه از آنجا گذشته و به راه خود ادامه دادند. یکی از آنان گفت: ای روح الله! کار ضروری برایم پیش آمده، اجازه بده که برگردم. او برگشت و دو نفر دیگر نیز مانند رفیقشان عذر و بهانه آوردند و برگشتند و هر سه در کنار خشتهای طلا گرد آمدند. تصمیم گرفتند طلاها را بین خودشان تقسیم نمایند. دو نفرشان به دیگری گفتند: - اکنون گرسنه هستیم. تو برو بخر. پس از آنکه غذا خوردیم و حالمان بهتر شد، طلاها را تقسیم می کنیم. او هم رفت خوراکی خرید و در آن زهری ریخت تا آن دو رفیقش را بکشد و طلاها تنها برای او بماند. آن دو نفر نیز با هم سازش کرده بودند که هنگامی که وی برگشت او را بکشند و سپس طلاها را تقسیم کنند. وقتی که رفیقشان طعام را آورد، آن دو نفر برخاستند و او را کشتند. سپس مشغول خوردن غذا شدند. به محض اینکه آن طعام آلوده را خوردند، مسموم شدند. حضرت عیسی علیه السلام هنگامی که برگشت دید، هر سه یارانش در کنار خشتهای طلا مرده اند. با اذن پروردگار آنان را زنده کرد و فرمود. 📚 داستانهایی از بحارالانوار ج 2 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @Asheghan_Amiralmomenin ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🌴🌴🌴🌱🌱🌱🌳🌳🌳🎍
┈┈••✾❀🕊💚🕊❀✾••┈┈ 📖 ⭕️ ✍️مردي به محضر علي ـ عليه السلام ـ آمد و درخواست کرد تا «ايمان» را برايش تشريح و بيان کند. امام فرمود: «فردا نزد من بيا تا در حضور جمعيت، تو را به آن آگاه کنم که اگر تو گفتارم را فراموش کردي، ديگري براي تو حفظ و نگهداري کند. ✨فانَّ الکلامَ کالشّاردَة ينفقُها هذا و يخطئُها هذا: 💢«زيرا سخن، همچون شتر فراري است که بعضي آن را پيدا مي کنند و بعضي آن را نمي يابند».[1] فرداي آن روز شد. امام در ميان جمعيت آمد و در باره ايمان چنين فرمود: 🔰ايمان بر چهار پايه قرار دارد: 1. صبر 2. يقين 3. عدالت 4. جهاد صبر، چهار شعبه دارد: 1. اشتياق 2. ترس 3. زهد 4. انتظار ❇️يقين نيز داراي چهار شعبه است: 1. بينش درهوشياري 2. رسيدن به دقائق حکمت 3. پند گرفتن از حکمتها 4. توجّه به روش پيشينيان. 🔰عدالت، نيز چهار شعبه دارد: 1. دقت در فهم 2. غور در علم و دانش 3. قضاوت صحيح 4. حلم استوار و ثابت. 🔶جهاد، نيز چهار شعبه دارد: 1. امر به معروف 2. نهي ازمنکر 3. صدق و راستي در جبهه جنگ 4. کينه و دشمني با فاسقان...[2] ✍️به اين ترتيب، امام با کمال عنايت و توجه به سؤال افراد، و روشن گري و آگاهي بخشي، همت مي کرد، و بطور جدي، به مسائل جامعه، و رشد و ترقي اخلاقي و عقيدتي انسانها، اهميت مي داد. 📚نویسنده : محمد محمد اشتهاردي - داستان هاي نهج البلاغه [1] . نهج البلاغه، حکمت 266. [2] . نهج البلاغه، حکمت 31 ـ امام هر يک از شعبه ها را توضيح داد و سپس فرمود: کفر نيز بر چهار پايه قرار دارد و هر پايه آن داراي چهار شعبه است، همه شعبه ها را توضيح داد که در نهج البلاغه حکمت 31 آمده است. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @Asheghan_Amiralmomenin ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🌴🌴🌴🌱🌱🌱🌳🌳🌳🎍
┈┈••✾❀🕊💚🕊❀✾••┈┈ 📖 🔷انس بن مالك سالها در خانه رسول خدا خدمتكار بود و تا آخرين روز حيات رسول خدا اين افتخار را داشت. او بيش از هركس ديگر به اخلاق و عادات شخصى رسول اكرم آشنا بود. آگاه بود كه رسول اكرم در خوراك و پوشاك چقدر ساده و بى تكلف زندگى مى‏كند. در روزهايى كه روزه مى‏گرفت همه افطارى و سحرى او عبارت بود از مقدارى شير يا شربت و مقدارى تريد ساده. گاهى براى افطار و سحر، جداگانه، اين غذاى ساده تهيه مى‏شد و گاهى به يك نوبت غذا اكتفا مى‏كرد و با همان روزه مى‏گرفت. يك شب، طبق معمول، انس بن مالك مقدارى شير يا چيز ديگر براى افطارى رسول اكرم آماده كرد. اما رسول اكرم آن روز وقت افطار نيامد، پاسى از شب گذشت و مراجعت نفرمود. انس مطمئن شد كه رسول اكرم خواهش بعضى از اصحاب را اجابت كرده و افطارى را در خانه آنان خورده است. از اين رو آنچه تهيه ديده بود خودش خورد. طولى نكشيد رسول اكرم به خانه برگشت. انس از يك نفر كه همراه حضرت بود پرسيد: «ايشان امشب كجا افطار كردند؟» گفت: «هنوز افطار نكرده‏اند. بعضى گرفتاريها پيش آمد و آمدنشان دير شد.» انس از كار خود يك دنيا پشيمان و شرمسار شد، زيرا شب گذشته بود و تهيه چيزى ممكن نبود. منتظر بود رسول اكرم از او غذا بخواهد و او از كرده خود معذرت خواهى كند. اما از آن سو رسول اكرم از قرائن و احوال فهميد چه شده، نامى از غذا نبرد و گرسنه به بستر رفت. انس گفت: «رسول خدا تا زنده بود موضوع آن شب را بازگو نكرد و به روى من نياورد.» 📚مجموعه‏آثاراستادشهيدمطهرى، ج‏18، ص: 385 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @Asheghan_Amiralmomenin ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🌴🌴🌴🌱🌱🌱🌳🌳🌳🎍
┈┈••✾❀🕊💚🕊❀✾••┈┈ 📖 ✍️ اولین خونی که بر زمین ریخت: 💠خداوند به آدم علیه السلام وحی کرد که می خواهم در زمین دانشمندی که به وسیله آن آیین من شناسانده شود وجود داشته باشد و قرار است چنین عالمی از نسل تو باشد، لذا اسم اعظم و میراث نبوت و آنچه را که به تو آموختم و هر چه که مردم بدان احتیاج دارند، همه را به هابیل بسپار. آدم علیه السلام نیز این فرمان خدا را انجام داد. وقتی قابیل از ماجرا باخبر شد، سخت غضبناک گشت. به نزد پدر آمد و گفت: - پدر جان! مگر من از هابیل بزرگتر نبودم و در منصب جانشینی شایسته تر از او نیستم؟ آدم علیه السلام فرمود: - فرزندم! این کار دست من نیست، خداوند امر نموده، و او هر کس را بخواهد به این منصب می رساند. اگر چه تو فرزند بزرگتر من هستی، اما خداوند او را به این مقام انتخاب فرمود و اگر سخنانم را باور نداری و قصد داری یقین پیدا کنی، هر یک از شما قربانی به پیشگاه خدا تقیم کنید قربانی هر کدام پذیرفته شد، او لایق تر از دیگری است. رمز پذیرش قربانی آن بود که آتش از آسمان می آمد، قربانی را می سوزاند. قابیل چون کشاورز بود مقداری گندم نامرغوب برای قربانی خویش آماده ساخت و هابیل که دامداری داشت گوسفندی از میان گوسفندهای چاق و فربه برای قربانی اش برگزید. در یک جا در کنار هم قرار دادند و هر کدام امیدوار بودند که در این مسابقه پیروز شوند. سرانجام قربانی هابیل قبول شد و آتش به نشانه قبولی گوسفند را سوزاند و قربانی قابیل مورد قبول واقع نشد. شیطان به نزد قابیل آمد و به وی گفت چون تو با هابیل برادر هستی، این پیش آمد فعلاً مهم نیست، اما بعدها که از شما نسلی به وجود می آید، فرزندان هابیل به فرزندان تو فخر خواهند فروخت و به آنان می گویند ما فرزندان کسی هستیم که قربانی او پذیرفته شد، ولی قربانی پدرت قبول نگردید، چنانچه هابیل را بکشی، پدرت به ناچار منصب جانشینی را به تو واگذار می کند. پس از وسوسه شیطان (خود خواهی و حسد کار خود را کرد، عاطفه برادری، و ترس از خدا، و رعایت حقوق پدر و مادری، هیچ کدام نتوانست جلوی طوفان کینه و خود خواهی قابیل را بگیرد) بلافاصله اقدام به قتل برادرش هابیل نمود و عاقبت او را کشت! 📚 داستانهایی از بحارالانوار ج 2 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @Asheghan_Amiralmomenin ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🌴🌴🌴🌱🌱🌱🌳🌳🌳🎍
┈┈••✾❀🕊💚🕊❀✾••┈┈ و او💫 💚عشق و دلدادگي شعيب ـ عليه السلام ـ به خدا💫 💠از رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ نقل شده فرمود: حضرت شعيب ـ عليه السلام ـ به عشق خدا آن قدر گريه كرد تا نابينا شد، خداوند او را بينا كرد، باز آن قدر گريست تا نابينا شد،‌ باز خداوند او را بينا كرد، براي بار سوم نيز آن قدر به عشق الهي گريست كه نابينا شد، خداوند باز او را بينا كرد، در مرتبة چهارم خداوند به او چنين وحي كرد: 🔺«اي شعيب! تا كي به اين حالت ادامه مي‎دهي؟ اگر گرية تو از ترس آتش دوزخ است، آن را بر تو حرام كردم، و اگر از شوق بهشت است، آن را براي تو مباح نمودم.» 🔷شعيب ـ عليه السلام ـ عرض كرد: ✨«اِلهِي وَ سَيدِي اَنْتَ تَعْلَمُ اَنِّي ما بَكَيتُ خَوْفاً مِنْ نارِكَ وَ لا شَوْقاً اِلي جَنَّتِكَ، وَ لكِنْ عُقِدَ حُبُّكَ عَلي قَلْبِي فَلَسْتُ اَصْبِرُ اَوْ اَراكَ؛ اي خداي من و اي آقاي من! تو مي‎داني كه من نه از خوف آتش دوزخ تو گريه مي‎كنم، و نه به خاطر اشتياق بهشت تو، بلكه حبّ و عشق تو در قلبم گره خورده كه قرار و صبر ندارم تا تو را (با چشم دل) بنگرم و به درجة نهايي عرفان و يقين برسم، و مرا به عنوان حبيب درگاهت بپذيري.» خداوند به شعيب فرمود: «اكنون كه داراي چنين حالتي هستي به زودي كليم و هم سخن خودم موسي ـ عليه السلام ـ را خدمتگزار تو مي‎كنم.»[1] 💢سفارش شعيب به نماز 🔶شعيب ـ عليه السلام ـ بسيار نماز مي‎خواند، و به مردم مي‎گفت: نماز بخوانيد چرا كه نماز انسان را از كارهاي زشت و گناه باز مي‎دارد، ولي آن قوم نادان كه رابطة بين نماز و ترك گناه را درك نمي‎كردند، از روي مسخره به آن حضرت مي‎گفتند: «آيا اين وِردْها و ذكر و حركات تو به تو فرمان مي‎دهد كه ما سنّت نياكان و فرهنگ مذهبي خود را ترك كنيم، و يا نسبت به اموالمان بي‎اختيار باشيم، تو كه يك آدم بردبار و خوش فهم بودي، حالا چرا چنين شده‎اي؟» (مضمون آيه 87 سورة هود)[2] 📚پی نوشت[1] . علل الشرايع، ص 30 و 31؛ بحار، ج 12، ص 381؛ چنان كه در شرح زندگي حضرت موسي ـ عليه السلام ـ ذكر خواهد شد، حضرت موسي ـ عليه السلام ـ بيش از ده سال چوپان حضرت شعيب ـ عليه السلام ـ گرديد. [2] . مجمع البيان، ج 5، ص 188. 📖 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @Asheghan_Amiralmomenin ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🌴🌴🌴🌱🌱🌱🌳🌳🌳🎍
1_25654939.mp3
زمان: حجم: 7.45M
┈┈••✾❀🕊💚🕊❀✾••┈┈ 💥 🔴ارتباط با اهل بیت علیهم السلام 💫تشرف مرحوم فشندی محضر امام زمان علیه السلام 🎙آیت الله ناصری 🌹❤️ به علیه السلام💞 💚💐🌹 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @Asheghan_Amiralmomenin ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🌴🌴🌴🌱🌱🌱🌳🌳🌳🎍
🌹 📖 🔴 مجازات کفران نعمت🔻 🔶 مردی از در باره این فرموده خدای عز و جل «گفتند: پروردگارا! میان سفرهایمان فاصله انداز، و بر خویشتن ستم کردند»(۱)، پرسید؛ فرمود: ❇️«آنان، قومی بودند دارای آبادی های به هم پیوسته، به گونه ای که یکدیگر را می دیدند و جویبارهای روان و اموال فراوان داشتند ؛ ولی نعمت های خدا را ناسپاسی کردند و عافیت الهی را که از آن برخوردار بودند، تغییر دادند. پس خداوند نیز نعمت هایی را که داشتند، دگرگون ساخت. 🔷«خداوند، حال قومی را تغییر نمی دهد تا آنان حال خود را تغییر دهند»(۲). از این رو، سیل ویرانگر را بر آنان فرستاد و آبادی هاشان را زیرآب بُرد و سرزمین هاشان را خراب کرد و اموالشان را از میان بُرد و به جای باغ هاشان، دو باغ از درخت میوه تلخ و شوره گز با اندی درخت سدر قرار داد. پس از آن، خداوند فرمود: «این (عقوبت) را به سزای آن که کفران کردند به آنان جزا دادیم و آیا جز ناسپاس را به مجازات می رسانیم؟»(۳). 📗(۱). سبأ: ۱۹. (۲). الرعد: ۱۱. (۳). سبأ: ۱۷. 📚 الکافی: ج ۲ ص ۲۷۴ ح ۲۳ 🌹