🌸🍂🌼🍁🌻🌱🌷🌺🍁🌹🍂🕊
🌹🍁🌷
🌺🍂
🌻
#داستانهای_ائمه_اطهار_ع
⭕️ زنی در نکاح فرزندش! :
در زمان خلافت عمر، جوانی به نزد او آمد و از مادرش شکایت کرد. و ناله سر می داد که:
خدایا! بین من و مادرم حکم کن.
عمر از او پرسید:
-مگر مادرت چه کرده است؟ چرا درباره او شکایت می کنی؟
جوان پاسخ داد: مادرم نه ماه مرا در شکم خود پرورده و دو سال تمام نیز شیر داده. اکنون که بزرگ شده ام و خوب و بد را تشخیص می دهم، مرا طرد کرده و می گوید: تو فرزند من نیست! حال آنکه او مادر من و من فرزند او هستم.
عمر دستور داد زن را بیاورند. زن که فهمید علت اظهارش چیست، به همراه چهار برادرش و نیز چهل شاهد در محکمه حاضر شد.
عمر از جوان خواست تا ادعایش را مطرح نماید.
جوان گفته های خود را تکرار کرد و قسم یاد کرد که این زن مادر من است. عمر به زن گفت:
شما در جواب چه می گویید؟
زن پاسخ داد: خدا را شاهد می گیرم و به پیغمبر سوگند یاد می کنم که این پسر را نمی شناسم. او با چنین ادعای می خواهد مرا در بین قبیله و خویشاوندانم بی آبرو سازد. من زنی از خاندان قریشم و تا بحال شوهر نکرده ام و هنوز باکره ام.
در چنین حالتی چگونه ممکن است او فرزند من باشد؟
عمر پرسید: آیا شاهد داری؟
زن پاسخ داد: اینها همه گواهان و شهود من هستند.
آن چهل نفر شهادت دادند که پسر دروغ می گوید و نیز گواهی دادند که این زن شوهر نکرده و هنوز هم باکره است.
عمر دستور داد که پسر را زندانی کنند تا درباره شهود تحقیق شود. اگر گواهان راست گفته باشند، پسر به عنوان مفتری مجازات گردد.
مأموران در حالی که پسر را به سوی زندان می بردند، با حضرت علی علیه السلام برخورد نمودند، پسر فریاد زد:
- یا علی! به دادم برس. زیرا به من ظلم شده و شرح حال خود را بیان کرد. حضرت فرمود: او را نزد عمر برگردانید. چون باز گردانده شد، عمر گفت: من دستور زندان داده بودم. برای چه او را آوردید؟
گفتند: علی علیه السلام دستور داد برگردانید و ما از شما مکرر شنیده ایم که با دستور علی بن ابی طالب علیه السلام مخالفت نکنید.
در این وقت حضرت علی علیه السلام وارد شد و دستور داد مادر جوان را احضار کنند و او را آوردند. آن گاه حضرت به پسر فرمود: ادعای خود را بیان کن.
جوان دوباره تمام شرح حالش را بیان نمود.
علی علیه السلام رو به عمر کرد و گفت:
- آیا مایلی من درباره این دو نفر قضاوت کنم؟
عمر گفت: سبحان الله! چگونه مایل نباشم و حال آنکه از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیده ام که فرمود:
- علی بن ابی طالب علیه السلام از همه شما داناتر است.
حضرت به زن فرمود: درباره ادعای خود شاهد داری؟
گفت: بلی! چهل شاهد دارم که همگی حاضرند. در این وقت شاهدان جلو آمدند و مانند دفعه پیش گواهی دادند.
علی علیه السلام فرمود: طبق رضای خداوند حکم می کنم. همان حکمی که رسول خدا صلی الله علیه و آله به من آموخته است.
سپس به زن فرمود: آیا در کارهای خود سرپرست و صاحب اختیار داری؟
زن پاسخ داد: بلی!
این چهار نفر برادران من هستند و در مورد من اختیار دارند. آن گاه حضرت به برادران زن فرمود:
- آیا درباره خود و خواهرتان به من اجازه و اختیار می دهید؟
گفتند: بلی! شما درباره ما صاحب اختیار هستید.
حضرت فرمود: به شهادت خدای بزرگ و شهادت تمامی مردم که در این وقت در مجلس حاضرند. این زن را به عقد ازدواج این پسر درآوردم و به مهریه چهارصد درهم وجه نقد که خود آن را می پردازم. (البته عقد صورت ظاهری داشت).
سپس به قنبر فرمود: سریعاً چهارصد درهم حاضر کن.
قنبر چهارصد درهم آورد. حضرت تمام پولها را در دست جوان ریخت. فرمود: این پولها را بگیر و در دامن زنت بریز و دست او را بگیر و ببر و دیگر نزد ما برنگرد مگر آنکه آثار عروسی در تو باشد، یعنی غسل کرده برگردی.
پسر از جای خود حرکت کرد و پولها را در دامن زن ریخت و گفت:
- برخیز! برویم.
در این هنگام زن فریاد زد: ألنار! النار! (آتش! آتش!)
ای پسر عموی پیغمبر آیا می خواهی مرا همسر پسرم قرار بدهی؟!
به خدا قسم! این جوان فرزند من است. برادرانم مرا به شخصی شوهر دادند که پدرش غلام آزاد شده ای بود این پسر را من از او آورده ام. وقتی بچه بزرگ شد به من گفتند:
- فرزند بودن او را انکار کن و من هم طبق دستور برادرانم چنین عملی را انجام دادم ولی اکنون اعتراف می کنم که او فرزند من است. دلم از مهر و علاقه او لبریز است.
مادر دست پسر را گرفت و از محکمه بیرون رفتند.
عمر گفت: واعمراه، لو لا علی لهلک عمر
- اگر علی نبود من هلاک شده بودم.
📚 داستانهایی از بحارالانوار
🌸🍂🌺🍁🌼🍂
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@Asheghan_Amiralmomenin
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌴🌴🌴🌱🌱🌱🌳🌳🌳🎍🎍
🏴◾️🏴🌷🕊
#داستانهای_ائمه_اطهار_ع📘📖📚
💢يكي از مخالفين امام صادق ع مرشدي بود به اسم ابو شاكر. یک روز گفت:ايا اجازه مي دهي انچه مي خواهم بگويم. امام جعفر صادق جواب داد بگو.
🔷ابوشاكر گفت:انچه تو درباره خدا مي گويي غير از افسانه نيست وتو با افسانه سرايي مي خواهي مردم را وادار به قبول چيزي بكني كه وجود ندارد وبه اين دليل خدا وجود ندارد كه ما نمي توانيم با هيچيك از حواس پنجگانه انرا درك كنيم.ممكن است بگويي با عقل بوجود خدا پي ميبري ولي من مي گويم عقل هم بدون حس ظاهري قادر بفهم چيزي نيست. اي مردي كه دعوي دانشمندي مي كني وميگويي جانشين پيغمبر مسلمين هستي من بتو مي گويم كه در بين افسانه هايي كه مردم نقل مي كنندهيچ افسانه اي بي پايه تر از موجود بودن يك خداي ناديده نيست. اما من فريب تو را نمي خورم وافسانه ات را درباره خداي كه ديده نمي شود نمي پذيرم.من خدايي را مي پرستم كه بتوانم با دو چشم او را ببينم
🔸و.. در تمام مدتي كه ابوشاكر مشغول صحبت بود امام حتي يكبار تكلم نكرد ووقتي گفته ابوشاكر باتمام رسيد باز امام جعفرصادق چند لحظه لب به سخن نگشود ومنتظر بود كه ابو شاكر حرف بزند.
🔹سپس جواب داد:..تو گفتي كه من افسانه سرايي مي كنم و مردم را به پرستش خدايي دعوت مي نمايم كه ديده نمي شود.اي ابوشاكر تو كه منكر خداي ناديده هستي،مي تواني درون خود را ببيني؟
🔸ابوشاكر گفت:نه
💠امام صادق فرمود:هرگاه مي توانستي درون خود را ببيني نمي گفتي كه چون خدا رانمي توان ديد پس افسانه اي بيش نيست.
🔹ابوشاكر گفت:ديدن درون چه ربطي به پرستش خدايي كه موجود نيست دارد.
امام فرمود:تو ميگويي چيزي كه ديده نمي شودو نمي توان صدايش راشنيد و آنرا لمس كرد وجود ندارد
ابوشاكر گفت:بله
💠امام صادق فرمود:آيا صداي حركت خون را در بدن خود مي شنوي؟
🔸ابوشاكر گفت:مگر خون در بدن حركت دارد؟!
💠امام فرمود:اي ابوشاكر خون هر چند دقيقه يك مرتبه در تمام بدن تو حركت مي نمايد و اگر حركت آن چند دقيقه در بدن تو متوقف شود تو خواهي مرد.آيا تا امروز گردش خون را در بدن خود ديده بودي؟
🔹ابوشاكر گفت:نه و من نمي توانم قبول كنم كه خون در بدن من حركت مي كند.
💠امامجعفر صادق فرمود:آنچه مانع از اين مي شود كه قبول كني خون در عروق تو حركت مي كند جهل است و همين جهل مانع از آن ميگردد كه تو خداي واحد و ناديده را بشناسي.
آيا تو ازمخلوقاتي كه خداوند آفريده و آنها را دربدن تو گمارده و تو بر اثر كار آنها زندهاي اطلاع داري؟
🍃ابوشاكر گفت:نه
💠امام فرمود:تو فقط متكي به مشاهدات خود هستي و ميگويي آنچه را نمي بيني وجود ندارد.آنها در كالبد تو بوجود ميآيند رشد مي كنند و داراي اولاد مي شوند وبعد از مدتي از كار مي افتند....ولي تو نه صدايشان را مي شنوي و نه لمس مي كني.
اي ابو شاكر بدان كه شماره موجودات جاندار كه اينك در كالبد تو زندگي مي كنند و ميميرند نه فقط از شماره تمامي آدميان كه در اين جهان زندگي مي كنند بيشتر است بلكه از شماره ريگهاي بيابان بيشتر است.
🔶چرا گفته اند كسي كه خود را بشناسد خداي خود را مي شناسد
اي ابوشاكر آيا اين سنگ را مي بيني كه در پاي ديوار كار گذاشته اند.
تو اين سنگ را بيحركت ميبيني چون چشم تو حركت آنرا نمي بيند وهر كس بتو بگويد در سنگ حركاتي وجود دارد كه حركات ما كه در اينجا جمع هستيم چون سكون است تو نمي پذيري و مي گويي افسانه سرايي مي كند.غافل از اينكه چون تو نادان مي باشي نمي تواني به حركت درون اين سنگ پي ببري وشايد روزي برسد كه بر اثر توسعه دانايي مردم بتوانند حركت درون سنگ را ببينند.( مجله علم چاپ امريكا در تاريخ جون 1973نوشت:توانسته اند با عكسبرداري بوسيله ليزر براي اولين بار حركت مولكولها را بطور واضح ببينند ومدت فلاش دوربين عكاس كه بوسيله ليزر عكس ميگيرد يك تريليونيم ثانيه است وبراي اينكه بدانيم يك تريليونيم ثانيه در مقابل يك ثانيه چقدر كوتاه است ميگوييم كه متناسب است با يك شبانه روز از عمر مادر قبال ده ميليارد سال)....
اي ابوشاكر با اينكه هوا وسيله حيات تو وساير افراد بشر است تو انرا نمي بيني و فقط وقتي كه باد مي وزد انرا حس مي كني.ايا مي تواني منكر وجود هوا بشوي.... اي ابوشاكر انكار خالق كردن از جهل است نه عقل.
من خداي خود را نساخته ام و او را از انديشه هاي خود بيرون نياورده ام.اما خداي توبهقول تو ساخته دستهاي تو مي باشد.آنچه من كردم و ميكنم اين است كه با انديشه خود خدا را بهتر بشناسم وزيادتر بعظمت او پي ببرم.
📚منبع : مناظره هاى آموزنده، ص110 , محمدى رى شهرى، محمد
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@Asheghan_Amiralmomenin
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌴🌴🌴🌱🌱🌱🌳🌳🌳🎍🎍