#خاطره_طنزازشهیدخرازی
بسیجی: با غیظ نگاهش میکنم. میگم: اخوی به کارت برس!
میگه : مگه غیر اینه؟ ما اینجا داریم عرق میریزیم توی این گرما،آقا، فرمانده لشکرنشستن توی سنگرفرماندهی، هی دستور میدن.
بسیجی: تحملم تمام میشه. دادمیزنم: من خودم بلدم قایق برونم ها.گفته باشم یه کم دیگه حرف بزنی همین جا پرتت میکنم توی آب، با همین یه دستت تا اون ور اروند شنا کنی. اصلا ببینم تو تا حالا حسین خرازی رو دیدی که پشت سرش لغز میخوانی؟
میخندد😁
میخندد و میگوید: مگه تو دیدی؟😂
این خاطره مال زمانیه که شهید خرازی فرمانده لشکر اصفهان بوده و یک دستش هم قطع شده بود.
خدایا این شهید خرازی چقدر شوخ و باحوصله و بی ادعا بوده!!
#رحمت_خدا_بر_شهیدخرازی