eitaa logo
{عـــاشــــقان ظـــهور}[³¹³]
757 دنبال‌کننده
23هزار عکس
10.2هزار ویدیو
201 فایل
•《﷽》• ❀حࢪف‌دلٺ‌ࢪابگوبێ‌آنڪہ‌ڪسےهویٺت ࢪابشناسڊ↯♥️ https://abzarek.ir/service-p/msg/1664157 ❀پاسخ ڼأشڹٲسمون📮⛱↯ ❥ @Nashenas_Zohor ❀شرایط‌وٺبلیݟاٺ↯💰 ❥ @Sharayet_Zohor ❀﴿ڪانال‌وقف‌ِآقامون امام زمانه🫀🙂﴾ ⁅ᗘ@Asheghan_zhoor
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋🌙🦋🌙🦋🌙🦋🌙🦋🌙🦋🌙🦋🌙 ❤️﷽❤️ 🍃 💕 دختر بسیجی 💕 فردا ی اون روز خوشحال از ا ینکه قراره حال دختر چادر ی شرکت رو بگیر م و به خاطر قرار ملاقاتم با زند زود تر از همیشه آماده شدم و به شرکت رفتم. به محض نشستن پشت میز م شماره ی آبدار خونه رو گرفتم وطبق عادتم گفتم برام نسکافه و بیسکوئیت بیاره. خیلی طول نکشید که با یه سینی توی دستش وارد اتاق شد و بعد بستن در و سلام کردن به طرفم اومد و ظرف بیسکوئیت و لیوان نسکافه رو روی میزم گذاشت . با سینی خالی توی دستش یه قدم به عقب رفت و منتظر موند تا من بهش اجازه بدم بره. نسکافه ام رو مزه مزه کردم و با طعنه گفتم: از مال مش باقرم خوشمزه تر شده. به سینی توی دستش چشم دوختم ادامه دادم: این کار بیشتر از حسابداری بهت میاد. لبخند تلخی زد و گفت:نظر لطفتونه! این روزا کمتر زبون درا زی می کرد و من این رو دوست نداشتم، دلم می خواست جوابم رو بده تا بهانه ای برای اذیت کردنش داشته باشم. ولی او مثل اینکه تهدیدم رو جدی گرفته و حرف گوش کن شده بود و با سر پایین زمین رو نگاه می کرد. یه مقدار از نسکافه رو خوردم و گفتم:تا یک ساعت دیگه مهمونمون میرسه! تو باید بعد یک ربع که از رفتنمون به اتاق گذشت برامون چایی بیاری. 💕 ... 🕊به قلم بانو اسماء مومنی🕊 🦋🌙🦋🌙🦋🌙🦋🌙🦋🌙🦋🌙🦋🌙