eitaa logo
{عـــاشــــقان ظـــهور}[³¹³]
761 دنبال‌کننده
23هزار عکس
10.2هزار ویدیو
201 فایل
•《﷽》• ❀حࢪف‌دلٺ‌ࢪابگوبێ‌آنڪہ‌ڪسےهویٺت ࢪابشناسڊ↯♥️ https://abzarek.ir/service-p/msg/1664157 ❀پاسخ ڼأشڹٲسمون📮⛱↯ ❥ @Nashenas_Zohor ❀شرایط‌وٺبلیݟاٺ↯💰 ❥ @Sharayet_Zohor ❀﴿ڪانال‌وقف‌ِآقامون امام زمانه🫀🙂﴾ ⁅ᗘ@Asheghan_zhoor
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋🌙🦋🌙🦋🌙🦋🌙🦋🌙🦋🌙🦋🌙 ❤️﷽❤️ 🍃 💕 دختر بسیجی 💕 _تو حالت خوبه؟ مگه این قرار نبود بدون چادر بیاد؟ _زرنگ تر از اون چیزیه که فکر میکردم اگه دست من بود همون دیروز اخراجش می کردم. _پس علاوه بر اینکه حال من رو گرفته حال تو رو هم گرفته... آراد! هیچ وقت فکرش رو میکردی از یه دختر چاد ری رو دست بخوری ؟ پشت میزم نشستم و گفتم:او رو که سر جاش می نشونمش، پرهام تو به جز دل و قلوه دادن تو این خراب شده دیگه چه غلطی می کنی که هیچی رو حساب و کتاب نکرد ی و همه کارا رو من باید بکنم. _کاری نبوده که بخوام بکنم! _پس این عدد و ارقام بدون نتیجه اینجا چی می گن ؟ جلوتر اومد و نگاهی به برگه های ر وی میز و تاریخشون انداخت و گفت:و لی اینارو که یک بار اکبری میان گینش رو در آورده و یک بار هم من. _من که اینجا نتیجه و میان گینی نمی بینم! با دست راستش به پیشونی ش زد و ادامه داد :پس اون برگه ای که صبح ر وی میز م بود و نمی دونستم مال چیه نتیجه گیر ی اینا بوده. کلافه رو ی صندلی لم دادم و ریز نگاهش کردم و او در حا لی که به سمت در اتاق می رفت گفت:تا تو این ورقا رو جمع کنی و یه قهوه هم درخواست بدی من برگشتم. بدون هیچ حرفی کار ی که گفته بود رو انجام دادم و چیزی طول نکشید که مش باقر سینی حاو ی دو فنجون قهوه رو رو ی میز گذاشت و از اتاق خارج شد و پرهام با یه کاغذ توی دستش برگشت و بعد گذاشتن برگه رو ی میز وسط، رو ی مبل لم داد. از جام برخاستم و رو ی مبل چرم رو به روش نشستم و مشغول بررسی ارقام تایپ شده ی رو ی برگه شدم. وقت ی کارم تموم شد ابرویی بالا انداخت و گفت :نظرت چیه؟ _خوبه! نسبت به ماه قبل پیشرفت خوبی داشتیم، دیگه وقتشه قرار داد جدید رو ببندیم. _به نظرت با این دختره چیکار کنیم؟ _یه مقدار که بهش سخت بگیریم خودش می زاره و میره . _آخ که چقدر دلم می خواد حالش رو ب گیرم. به نظرم بهتره اتاق او و سپهر یکی بشه. سپهر پسر مجرد و چشم چرونی بود که توی مخ زنی دخترا حرف نداشت! 💕 ... 🕊به قلم بانو اسماء مومنی🕊 🦋🌙🦋🌙🦋🌙🦋🌙🦋🌙🦋🌙🦋🌙