eitaa logo
{عـــاشــــقان ظـــهور}[³¹³]
882 دنبال‌کننده
23هزار عکس
10.2هزار ویدیو
201 فایل
•《﷽》• ❀حࢪف‌دلٺ‌ࢪابگوبێ‌آنڪہ‌ڪسےهویٺت ࢪابشناسڊ↯♥️ https://abzarek.ir/service-p/msg/1664157 ❀پاسخ ڼأشڹٲسمون📮⛱↯ ❥ @Nashenas_Zohor ❀شرایط‌وٺبلیݟاٺ↯💰 ❥ @Sharayet_Zohor ❀﴿ڪانال‌وقف‌ِآقامون امام زمانه🫀🙂﴾ ⁅ᗘ@Asheghan_zhoor
مشاهده در ایتا
دانلود
شاید وقت مشایه اربعین از حضرت ارباب امروز باشد؛ روز سوم محرم روز نازدانه‌اش، رقیه خانم! ما اربعین رفتن‌هایمان را نذر شما میکنیم؛ زمزمه ما این است: شنیدم که اربعین جا موندی، دلگیرم من به جای تو زیارت میرم یا رقیه میگم و میمیرم....... پی‌نوشت : بانو حرف دختر نزد بابا، ردخور ندارد بین ما و پدرتان واسطه شوید ما را و فرزندان ما را برای خود بخرد حسین ما را نخرد، دیگر خریداری نداریم 😭
باز محرم اومد و آروم و قرار نداریم💔 آقایِ‌امام‌حسین،″یه‌کربلا‌امسال‌،توروبه‌رقیه‌سه‌ساله😭💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لطفاً به اطلاع تمامی گروه هایتان اطلاع رسانی کنید تا قبل از اینکه اتفاقی بی افتد
دهه اول محرم هرشب به نام کیست؟ شب اول: شب دوم: شب سوم: شب چهارم: شب پنجم: شب ششم: شب هفتم: شب هشتم: شب نهم: شب دهم: شب امام حسین
بسمِ رب الرُقَیه !
سفر اینقدر طولانی؟ نگفتی دختری داری؟ نمی دانی چقدر از عمه پرسیدم كجا بودی عمه بابام كجاست
هی به عمه میگفتم عمه اون سر آشناست .. جلو چشمامُ گرفت ..
یه جوری آزارش دادن دیگه شب تو خرابه گفت یا بابام بیاد یا منم همینجا میمیرم
یه جوری آزارش دادن شبِ آخر تو خرابه هر کاری کردن صدا گریه‌ش رو قطع کنه نتونستن؛ تا سر بریده رو دید آرام شد 💔
تصور کن سرُ بغل کرده آرام داره با بابا حرف میزنه !
منم سه ساله ات باباجون جا نخور فقط یه كم شبیه زهرا شدم
هی بهش گفتم میام میام میام موهامو نکش میام میام میام
چقد شکل هم شدیم بابا بابا من که چشمام درست نمیبینه تو منو نگاه کن
نگام کن که چجوری پیرم کردن
کاشکی میشد بازم برام بخندی پلکای زخمیتُ دیگه نبندی
خیلی تنم درد میکنه بابایی از شبی که پرت شدم از بلندی
ببین لبم داره عجب شکافی نمیشه موی سوختمُ ببافی هر دفعه گفتم که بابامُ میخوام بهم زدن یه سیلیِ حسابی
از کوچه ها نگو ،راستی خبر نداری از عمو بگو اگه دیدیش ،سر رقیه سوخته مو به مو
نگاه نکنید دستاش کوچیکه ؛ به خدا بزرگترین گریه های عالمُ باز میکنه 
اینقدر اون شب بهانه گرفت زینب هر جور بود آرومش کرد تا گفت بابات رفته سفر گفت عمه میگی بابا رفته سفر میگم باشه ، میگی عمو رفته سفر میگم باشه ، میگی علی اکبر رفته سفر میگم باشه ، اما مگه شیرخواره بی مادر سفر میره پس چرا رباب هی دستاشُ تکون میده
من بابامُ میخوام بزن ولی من بابامُ میخوام من دلم برا بابام تنگ شده :))💔
همچین که این سر رو آوردن بغل کرد؛ بابا یادته شبا میومدم رو پاهات میخوابیدم برام لالایی میخوندی برام قصه تعریف میکردی ؟
حالا منم پاهامُ دراز میکنم سرتو رو پاهام ‌میذارم میخوام برات لالایی بخونم لالا لالا ، گلم لالا بابای خوشگلم لالا
گفتن مگه بابات و نمیخوای این روپوش کنار بزن تا روپوش کنار زد یه مرتبه بچه بغض کرد عمه این بابای منه !