•𓆩🧕𓆪•
.
.
•• #منو_مامانم ••
💬 به گردنمون حق داشت...
شرح در عکس👆🏻
.
.
•📨• #ارسالے_ڪاربران • 925 •
#سوتے_ندید "شما و مامانتون" رو بفرستین
•📬• @Daricheh_Khadem
.
.
𓆩بامامان،حالدلمخوبه𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🧕𓆪
AUD-20220101-WA0006.mp3
8.6M
•𓆩📼𓆪•
.
.
•• #ثمینه ••
هرکسی مث شهیدازندگی کنه همیشه
باعنایت فاطمه عاقبت شهید میشه
#خادم_الرضا🖤
#خادمان_ملت | #سیدالشهدای_خدمت
#شهید_جمهور |
.
.
𓆩چهعاشقانهناممراآوازمیڪنے𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩📼𓆪•
•𓆩🪁𓆪•
.
.
•• #پشتڪ ••
صبر همه چیز را درمان میکند(:💚
.
.
𓆩رنگو روےتازهبگیـر𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🪁𓆪•
عاشقانه های حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یکسالونیمباتو #قسمت_چهارصدوبیستوششم از سکوت محمد علی احساس کردم
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_چهارصدوبیستوهفتم
از حرف محمد علی خشکم زد.
برای چند لحظه ای همه بهت زده سکوت کرده بودیم و تنها صدایی که شنیده می شد گریه علیرضا بود.
چند ثانیه ای که گذشت محمد حسین پرسید:
مادر یعنی احمد آقا شهید شده؟
نگاه بی رمقم را بین محمد حسین و مادر کشاندم و چشم به دهان مادر دوختم.
مادر با صدا زیر گریه زد که محمد حسن از جا برخاست. در حالی که علیرضا را بغل می گرفت به محمد حسین گفت:
خدا نکنه این چه حرفیه می زنی؟
محمد حسن کنارم آمد و گفت:
آبجی این بچه هلاک شد از بس گریه کرد.
نگاه به صورت محمد حسن دوختم ولی توان هیچ حرکتی را نداشتم.
محمد حسن دوباره گفت:
آبجی پاشو این بچه از گریه کبود شد
نیم نگاهی به صورت علیرضا کردم که فقط جیغ می کشید ولی انگار توان نداشتم دستم را تکان دهم و او را در بغل بگیرم.
با نگاه اشکبارم در اتاق چشم چرخاندم.
مادر با صدا گریه می کرد و نوحه سرایی می کرد، خانباجی دست بر سرش گذاشته بود و بی صدا اشک می ریخت.
محمد حسن این بار با تشر گفت:
آبجی پاشو دیگه
با تشرش ترسیدم و انگار همین ترس باعث شد توانم برگردد و بتوانم حرکت کنم.
علیرضا را بغل گرفتم که محمد حسن رو به مادر کرد و گفت:
مادر جان بس کنید برای چی گریه می کنید؟
هنوز که چیزی معلوم نیست
هر وقت جنازه احمد آقا رو با چشم خودتون دیدید بعد گریه و زاری راه بندازین تا قبل از اون هیچ کس حق نداره فکر کنه احمد آقا شهید شده و گریه کنه
محمد حسن عصبانی از اتاق بیرون رفت و در اتاق را محکم به هم کوبید.
آن قدر محکم که همه از صدایش به خودمان لرزیدیم.
🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید امنیت مهدی هادی صلوات🇮🇷
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_چهارصدوبیستوهشتم
تا نیمه شب در اتاق تاریک نشسته بودم و فقط اشک می ریختم.
مادر و خانباجی خواب شان برده بود و فقط من بودم که از شدت غم و اندوه خوابم نمی برد.
به بهانه درست کردن شیشه شیر برای علیرضا ژاکتم را پوشیدم و پاورچین پاورچین به سمت مطبخ رسیدم.
دو قدمی مطبخ بودم که صدای صحبت کردن آقاجان و محمد علی را از زیر زمین شنیدم.
آرام از پله های زیر زمین پایین رفتم تا بهتر صدای شان را بشنوم.
محمد علی داشت صحبت می کرد:
هر چی جرم سنگین تر شکنجه ها بیشتر
روزای اول چون فکر کردن من احمدم به قصد کشت منو می زدن
هنوز که هنوزه تمام استخونام و بدنم درد می کنه
آقاجان گفت:
چرا فکر کردن تو احمدی؟
_اون شب آخری که با احمد آقا رفتم اتاق شون و باهاش بودم وصیت نامه اش رو داد دستم گفتم برسونم به حاج علی
گفت اون وصیت نامه قبلیش که داده بوده رقیه اون از اعتبار ساقطه و اینی که میده به من وصیت نامه شه
گفت زیر وصیت نامه اش رو حاج آقا موسویان و چند نفر دیگه از علما به عنوان شاهد امضا کردن
منم وسایل شون رو که آوردم بس که خوابم میومد فراموش کردم ببرم بدم حاج علی و وصیت نامه تو جیبم بود و موقع تفتیش بدنی پیداش کردن و همین باعث شد فکر کنن من احمدم و برای گرفتن اعتراف به هر جنایتی دست بزنن
_تو گفتی که احمد نیستی؟
_مگه عقلم کم بود بگم
گفتم جهنم بذار فکر کنن من احمدم با خود احمد کاری نداشته باشن ولی بعد یکی دو روز فهمیدن من احمد نیستم و اون وقت بابت این که چرا نگفتم من احمد نیستم باز شکنجه ام کردن
پشتم رو ببین ...
آقاجان با وحشت گفت:
یا قمر بنی هاشم چرا پشتت این طوریه ...
سرک کشیدم تا ببینم ولی از جایی که من ایستاده بودم به محمد علی و آقاجان دید نداشت. محمد علی گفت:
شده بودم جا سیگاری هر کی می خواست سیگارش رو خاموش کنه می چسبوند روی پشتم.
رسیدگی هم که نمی کردن عفونت کرده بود پر چرک و خون بود پشتم
تازه یک هفته است پشتم بهتر شده
آقاجان با تاسف گفت:
خدا لعنت شون کنه
_اینا تازه شکنجه های دست گرمی شونه
یک بلاهایی سر بعضی هم بندیا آورده بودن که آدم شرم می کنه به زبون بیاره
از وقتی فهمیدم احمد شناسایی شده فقط می گفتم خدا بهش رحم کنه.
🇮🇷هدیه به روح مطهر نوجوان شهید علی عرب صلوات🇮🇷
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•
•𓆩☀️𓆪•
.
.
•• #قرار_عاشقی••
اول هفته رسید و دل من در حرم است
باز مهمان شما شد دل بی طاقت من❤️
.
.
𓆩ماراهمینامامرضاداشتنبساست𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩☀️𓆪•
•𓆩🌙𓆪•
.
•• #آقامونه ••
﮼𖡼 و از آن روز📅
كه با عشقِ تو جوشيد دلم🥰
﮼𖡼 بودنت🪴
خوبترين حادثهى دنيا شد🌍
مهدی رجبی /✍
.
•✋🏻 #لبیک_یا_خامنه_اے
•🧡 #سلامتےامامخامنهاےصلوات
•🇮🇷 #جهش_تولید_با_مشارکت_مردم
•🦋 #خادم_الرضا | #سیدالشهدای_خدمت
•📲 بازنشر: #صدقهٔجاریه
•🖇 #نگارهٔ «1376»
.
𓆩خوشترازنقشتودرعالمتصویرنبود𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🌙𓆪•
•𓆩🌤𓆪•
.
.
•• #صبحونه ••
بادکنــک بـہ ما یاد مـیده🎈
بایــد بــزرگ بود
اما سبــک ...💌
تـا بشـہ بـالا رفــت !
رهــا باش ، بخند و
بــہ آسمون برو😃☁️
و بدون کهــ
نخ زندگیت
دســت خداست🌝🪴
.
𓆩صُبْحیعنےحِسِخوبِعاشقے𓆪
http://Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🌤𓆪•
•𓆩🪴𓆪•
.
.
•• #همسفرانه ••
شاهکـارِ خلقـ💫ـت
فقط اونجا که
قلبــ🫀ــے
که تو سینه منه
براے یکے دیگه میتپه💓
#میکشم_نقش_تو_بر_صفحهے_دل🎨
#نرود_مهر_تو_از_خاطر_من🌹
.
.
𓆩خویشرادرعاشقےرسواےعالمساختم𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🪴𓆪•
•𓆩🌿𓆪•
.
.
•• #مجردانه ••
توچه کردی که دلم
این همه خواهان تو شد؟💕(:
.
.
𓆩عاشقےباشڪهگویندبهدریازدورفت𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🌿𓆪•
15.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•𓆩🍳𓆪•
.
.
•• #چه_جالب ••
•گراتــن مــرغ و آویشــن🍗👵•
بــرای سـس:
دوتــا پــیاز 🧅
یک عدد سـینـہ مرغ مکعبی 🍗
آویشـن: ۲ قاشـق چاے خورے🌿
نمک🧂
فلفلسیــاه
.
.
𓆩حالِخونھباتوخوبھبآنوےِخونھ𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
.
.
•𓆩🍳𓆪•
•𓆩🧕𓆪•
.
.
•• #منو_مامانم ••
💬 مادری فقط اونجاش که تو یه لحظه
و به فاصله یه شیرینکاری بچهات، از یه
اژدهای خشمگین به یه پری مهربون تبدیل
میشی و قلبت ذوب میشه😢😐
.
.
•📨• #ارسالے_ڪاربران • 926 •
#سوتے_ندید "شما و مامانتون" رو بفرستین
•📬• @Daricheh_Khadem
.
.
𓆩بامامان،حالدلمخوبه𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🧕𓆪