عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمتصدویازده ] شب دیر وقت بود که به خانه برگشتی
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
[📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》
[ #قسمتصدودوازده ]
سه روزی گذشته بود
تمام این سه روز را همراه زهرا و عطیه اهواز را زیر و رو کرده بودیم
و گه گاهی هم نواب همراهی مان کرده بود با همان سکوتش !
امشب را
کنار حوض حیاط با صفای پدری زهرا سپری کردم و به فکر رفتم
این روز ها حالم کمی عجیب بود،
حس می کردم چیزی در وجودم تغییر کرده
اصلا هر بار صدای نواب
یا لبخندش را می دیدم انگار سقوط آزاد را تجربه می کردم
دلم داشت ناسازگاری می کرد
دلی که بعد سعید قرار بود دل به دل مردی ندهد!
حتی اگر آن مرد امیر علی نواب باشد
کسی که مردانگی و معرفت از تمام وجناتش می بارید !
اصلا من برای او وصله ناجوری بودم
همسر او باید کسی بود مثل فاطمه یا عین خواهر خودش!
نه منی که خودش فلسفه برایم بافته بود تا بشوم ریحانه حالا!
کاش کسی از سردرگمی نجاتم بود
اگر علاقه ای هم شکل گرفته بود باید ریشه اش را می خشکاندم
اصلا من کجا و نواب کجا ؟!
اما عین تا قاف کلمه ترسناک (عشق)را از خودش آموخته بودم
پس نام حسم به سعید چه بود ؟!
عادت ؟!
یا هوس ؟!
هر چه که بود عشق نبود!
وگرنه باید بعد او زنده نمی ماندم!
حسم به نواب ...
حسی که از همان
اولین دیدار در دلم رخنه کرد ماورای این حرف ها بود
با چشمان تر خیره صفحه گوشی ام شده بود
که عکس چهره ام را قاب گرفته بود
ناخودآگاه شعری در ذهنم جان گرفت :
تو از کی عاشقی ؟! این پرسش آیینه بود از من
خودش از گریه ام فهمید مدت هاست ، مدت هاست
(فاضل نظری )
عشق همچو پیچکی به دور قلب بی نوایم پیچیده بود
و جدا کردنش در توانم نبود
اصلا مگر میشد پیچک را از دور چیزی باز کرد ؟!
به دلم رجوع کردم
نقش نواب را باید همین امشب معلوم می کردم
سقف دلم پر بود از تار عنکبوت
و روی میز تنهاییش غبار نشسته بود
#نویسنده_سنا_لطفی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal