عاشقانه های حلال C᭄🇮🇷
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمتصدوهفتم ] به اهواز رسیدیم، قرار شد به خان
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
[📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》
[ #قسمتصدوهشتم]
با ذوق همراه زهرا راه افتادیم ،
دانه دانه مکان های دیدنی را که از نت نوشته بودم را برایش ردیف کردم
_ خو میریم
بعد هم نوک انگشتش را نشانم داد :
فقط ای همه هم صبر کن ، چقدر عجولی تو !
در این چند ساعته قدر چند سال صمیمی شده بودیم
و خوب برای من عجیب بود تا این حد خونگرمی
دستم را دور بازویش حلقه کردم :
وای زهرا من انقدر دوست دارم اینطوری بکنم
با خنده شیطنت آمیزی کنار گوشم نجوا کرد:
ای جووونُم ! فقط اونی که تو دلت میخواد مو نیستُم که
چپ چپی نگاهش کردم و جلو تر از او راه افتادم
از پشت دستم را گرفت :
تو چه زود قهر میکنی خوو
حالا صدای من بود که رنگ شیطنت گرفت:
این خو گفتن تیکه کلامته؟
با خنده و همان لهجه گاز گرفتنی اش گفت :
ها
بعد نیم ساعت کل کل ما به کارون با صفایش رسیدیم
با شوق دستانم را بهم زدم:
آخ جوون ! کاروون!
_ خو کارون ای همه ذوق داره ؟!
پشت چشمی نازک کردم :
بی ذوووق !
حصیری انداختند و همگی روی آن نشستیم ،
من هم عادتی که هنگام نشستن داشتم باید روی پای یکی ولو می شدم و این بار به زهرا روی آوردم !
ذوق دیدن کارون، یک جا نشستن را از ذهنم بیرون کرد و من با محبتی که بیشتر خشونت بود ؛ زهرا را همراه خود کردم !
#نویسنده_سنا_لطفی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal