عاشقانه های حلال C᭄🇮🇷
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمتصدوسیزدهم] این دل هنوز آماده نبود برای عاش
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
[📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》
[ #قسمتصدوچهاردهم ]
با نوری که از پنجره روی صورتم افتاد ،
چشمانم را گشودم
و بعد به طرف زهرا برگشتم
گوشی جفتمان روی پاتختی بود !
به یاد دیشب افتادم ...
دیشبی که با خودم رو راست بودم !
دیشبی که برایم شبیه اعتراف بود !
اعتراف به چیزی ناشناخته و ترسناک !
و در همان حد شیرین ؛
شبیه تکه های شکلات میان بستنی !
کاش می توانستم شبیه کودکی بی فکر عمل کنم
بروم سراغ گوشی زهرا
شماره نواب را برای خودم سیو کنم
و بعد برایش پیامی بفرستم با این مضمون:
سلام ، عشق تازه دم نمی خواهی ؟!
لبخند محوی از این افکار روی صورتم نقش بست
عشق کودکت می کرد و در همان حال بزرگت می کرد ،
اصلا عشق صبورت می کرد
هر چند هنوز هم هر دفعه می گفتم
این کلمه سه حرفی را
انگار جانم را می گرفتند !
چشمانم را برای خودم گرد می کردم
و با حالت تعجبی برای خودم بازگوی می کردم :
عشق؟!
غلتی روی تشک زدم
و گوشی خودم را بی هیاهو برداشتم
زهرا انقدر شیرین خوابیده بود
که خیال بیدار کردنش را از سر بیرون کردم !
میان نت کمی گشتم و دلم هوای شعر کرد
اتفاقی بیوی فاطمه را خواندم و چشمانم پر شد
"کاش پیدا بشوی
سخت تو را محتاجم ! "
چشمانم را آرام بستم
سعی کردم به هیچ فکر نکنم !
نه به افکار آشفته ام !
نه به زهرای در خواب !
نه به فاطمه و عشق برنگشته اش!
و نه به مردی که
دلم را پیش تمام متفاوت بودنش جا گذاشته بودم !
اصلا خودمانیم دل چگونه جا می ماند ؟!
دل چطور میان صدای مردانه ای سقوط می کند ؟!
و یک دل چطور برای قد و بالای مردی ضعف می رود ؟!
علامه دهری می خواستم تا پاسخگویم باشد !
عجیب بود این حس های تازه شکوفا شده
اما هر کس نواب را می دید به من حق می داد !
حتما حق می داد !
#نویسنده_سنا_لطفی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal