eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.5هزار دنبال‌کننده
21هزار عکس
2.1هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
•[🎨]• •[ 🎈]• °|زندگـی‌مثل‌بوم‌نقاشیست🍓 °|آینده تورا🌿 °|طرح‌هایی‌که‌امروز‌میکشی💕 °|رسم‌مے‌کنـد🐻🖍 •[📱]• بفرمایید خوشگلاسیون موبایل👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •[🎨]•
◉❲‌🌹❳◉ ◉❲‌ 💌❳◉ . . تو در هر لَحظه ام هَستۍ هوایۍ جُز هَوایت نیست‌🌱•• . . ◉❲😌‌❳ ◉ چــون ماتِ ، دگر چہ بازم؟!👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ◉❲‌🌹❳ ◉
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمت‌صدوهشتم] با ذوق همراه زهرا راه افتادیم ،
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . [📖] رمان:《 》 [ ] خیره رود شدیم و تا چند دقیقه سکوت بود و سکوت ! این سکوت عجیب دیدنی بود ! آرامش داشت انگار ، اصلا دنج بود این نقطه ! دوربینم را از داخل کاور برداشتم و چند عکس با زاویه های مختلف انداختم بعد هم گوشیم را بالا آوردم و رو به زهرا گفتم : بیا یه سلفی تووووپ بگیریم کنارم ایستاد و خم شد و بعد صدای چلیک آمد عکس را نگاه کردم ، چشمانم چه برقی داشت ! از همان ها که فاطمه می گفت : امید زندگیست ، می گفت مهدی برق چشمانش را با خود برده ! و خوب من غصه این دوست چند سال بزرگترِ عین خودِ خواهر را می خوردم ! کمی هم عکس های تکی انداختیم و با صدای مادر زهرا به طرف آنها رفتیم. چند مرد و زن از دور دیده می شدند : زهرا از فامیل هاتونه؟! چشمانش برق زدند و لبخندش جان دار شد : ها عمو اینان! کنار حصیر که رسیدیم، با صدایی که شنیدم سرم را یک ضرب بلند کردم قلبم یک جایی میان دهانم زد ! چشمانم را باز و بسته کردم و دوباره همان تصاویر جلویم بود درست دیده بودم .. نواب بود.. امیر علی نواب ! صدای مادرش مرا تا حدودی به خود آورد : ای همو ریحانه ای هست که می گفتی معصومه ؟! و معصومه خانوم با لبخندی مشکوک تایید کرد به زور سلامی کردم و او با مهر گونه ام را بوسید! و دختری که به گمانم خواهرش بود با ذوقی عجیب نگاهم کرد خودش هم سلام کوتاهی کرد انگار زیاد هم متعجب نشد اصلا یکی نیست بگوید : او جز زمین جای دیگری هم نگاه می کند مگر ؟! همگی روی حصیر نشستیم و من هنوز آرام نبودم انگار بدنم سست شده بود . دختر نازی که خواهرش بود عطیه نام داشت این هم کشف دوم ، عطیه خانوم که خوشگلش بود همین بود پس! بعد شام همگی با هم کنار رود رفتیم و به اصرارشان چند عکس دسته جمعی کنار رود ، از آنها انداختم و کلی تعریف کردند از کیفیت عکس ها البته برای منی که تا چند ماه بعد مدرک لیسانس عکاسی آن هم از دانشگاه ملی هنر را قرار بود قاب بگیریم ، کار چندان شاقی نبود که ! [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمت‌صدونهم] خیره رود شدیم و تا چند دقیقه سکوت ب
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . [📖] رمان:《 》 [ ] مادرم صدایم کرد : ریحانه جان ، آقا امیر علی خیلی برام آشناست ، تو می شناسیشون؟! لبخند زورکی روی لبم نشاندم ، نواب غریبه آشنایی بود ! : ایشون همون آقای نواب هستن تو روستای بیش مله معلم بودند! مادرم بعد چند ثانیه حرفم را تایید کرد و به شوخی گفت : از اثرات پیریه دیگه ! هر کسی مشغول خودش بود و من خیره کارون ماندم عکس ماه در رود افتاده بود و فضا را عجیب عارفانه و عاشقانه کرده بود ! زهرا رو به نواب گفت : کاکا ، اون شعر کدوم بود ؟! همو که راجب رود و ماهه مال فاضل نظری؟! نواب همراه لبخندی محو خیره عکس ماه شد عین خود مبهوتم : مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست عطیه با شیطنت گفت : میگُم زهرا ؛ دلت واسه شوهرت تنگ شده؟! زهرا چشم غره ای حواله اش کرد و من با تعجب رو به زهرا کردم : تو شوهر هم داری مگه ؟! چشم غره دومش سهم من شد : بله که دارُم ، همه که مثل تو و ای عطیه ترشی نیستن عطیه ضربه ای به کمرش زد : مو بیست و چهارسالمه و هنو سن تو دبه کردنم نیست خو! ای ریحانه هم که حتما از مو کوچیک تره! زهرا با خنده سرش را تکان داد و به امیر علی اشاره کرد و گونه های عطیه درجا سرخ شد ولی خودش را از تک و تا نینداخت: ای کاکای مو روشن فکره! و جوابش نگاه شدیدا مهربان و با مزه امیر علی بود و من چرا انقدر زوم کرده ام روی واکنش های او ؟! [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦ ◦「 🕗」 . کـنار صحن تو هـر کس رسیـد عاشـق شد✨ ببین که عشق هم اعجاز مهربانی توسـت😌 . ◦「🕊」 حتما قرارِشـــاه‌وگدا، هست‌یادتان👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal 「💚」◦
« 👼🏻» . . . اِملوز‌ با مامانی و بابایی هومدیم‌ تَفلیح‌ با دولبین‌ ِ مامانی دالم عَتاسی‌ میتونم اینگَده‌ جاهای خوشتِل دالَههه😌🌸. 🏷● ↓ •تفلیح‌ : تفریح |🌳| •عتاسی : عکاسی |📷| . . «🍭» گـــــردانِ‌زره‌پوشڪے‌👇🏻 «🍼» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|. ❄️'| |' .| . . ‖↵ ما؛ڪاخ نداریم🏬 بدان فخر فروشیم😄 اموال نداریم💸 کھ بر فقر بپوشیمـ🤐 ‖↵ داریم گرانمایہ😎 ترین ثروت عالمــ😌 یڪ رهبـــر و🍃 او را به جهانے نفروشیمـــ❤️ |✋🏻 |📖 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌|💛 |🔄 بازنشر: |🖼 «1697» . . |'😌.| عشق یعني، یڪ رهبر شده👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal |.❄️'|
∫°⛄️.∫ ∫° .∫ 🌱🫀 من ز خود هیچ ندارم ڪہ بدان فخر ڪنم هر چہ دارم همہ از نوڪرے خانہ توست جز در خانہ تو هیچ ڪجا خیرے نیست هرچہ خیر است آقاجان بہ در خانہ توست 🌱🫀 ∫°🌤.∫ یعنے ، تو بخندے و،دلم باز شود👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ∫°⛄️.∫
◦≼☔️≽◦ ◦≼ 💜≽◦ . . ○🎈‌○ با تو اگر چہ دور ○⏳○ با تو اگر چہ دیر ‌○✨○ از " بی تو " بهتره ... . . ◦≼🍬≽◦ زنده دل‌ها میشوند از ؏شق، مست👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ◦≼☔️≽◦
•‌<💌> •< > . . {🍃♥️} همسر شہید همت آیہ‌ا؎ را یادش داده بود ڪہ اگر موقع رفتن همسـرش در گوشش بخواند، باز می‌گـردد. {🍃💜} حمیـد سرش را خم ڪرده بود و من در گوشش می‌خواندم. «إِنَّ الَّذي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرادُّكَ إِلى‏ مَعادٍ قُلْ رَبِّي أَعْلَمُ مَنْ جاءَ بِالْهُدى‏ وَ مَنْ هُوَ في‏ ضَلالٍ مُبين» {🍃🧡} ساڪش را برداشت ڪہ برود، گفتم بیا در گوش دیگــرت هم بخوانم. گفت: بگذار برا؎ دفعہ بعد. نرفتہ برگشت. می‌خواست بہ جا؎ ساڪ، ڪولہ‌پشتی‌اش را ببــرد. {🍃💖} وقتی رفت، تازه بہ خودم آمدم ڪہ این بار موقع رفتن آیہ سلامتی را در گوشش نخوانده‌ام. دویدم دنبــالش؛ اما دیگر رفتہ بود. {🍃💚} آرام و قــرار نداشتم. یاد حرف حمید افتادم ڪہ می‌گفت: اینطور مواقع قــرآن بخوان؛ بی‌تابی نڪن. آن قدر خـواندم تا آرام گرفتم. این آخــرین دیدار با حمید بود. 🌷شـهـیـد دفاع مقدس •<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش ڪـاسه‌ےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻 •<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
‡🎀‡ ‡ بانو🧕🏻 ایݩ‌ࢪا‌بدان°☝️🏻° تو‌که‌باوقاࢪࢪاہ‌میروۍ•••❤️ بادکه‌چـ∞ـادࢪت‌ࢪا‌پریشان‌میکند🌬 وتودستـ✋🏻ـهایت ࢪا°نذࢪ°‌مرتب‌کردنش‌میکنی•••🌱 خدا‌آݩ‌باݪا🔝قدح‌قدح‌غروࢪ😌 مۍ‌فروشد‌به‌فرشتـ🧚🏻‍♀ـگانش••• که‌این‌بود°🦋°بنده‌اۍ‌که‌گفتم‌ سجده‌اش‌ڪنید•••✨ اشرف‌مخݪوقاتم‌ࢪابݩگرید‌کہ‌چہ‌🌸 عاشقانہ‌برایم‌بݩدگۍ‌مۍکند••• ‡💎‡چادرت، ارزش‌است، باورڪن👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ‡🎀‡
|•👒.| |• 😇.| . . 🚫راه رهایی از رابطه حرام 😐بیشتر روابط با نامحرم با این دلیل توجیه میشن که من چون نیاز عاطفی دارم مجبورم که با نامحرم ارتباط داشته باشم! 😞 بسیاری از این نیازها واقعی نیست و کاذب هست. نیازهایی هست که رسانه ها برای آدم درست میکنند. 🤦‍♂طبیعیه دختری که هر روز کلی فیلم عاشقانه کره ای و هندی و آمریکایی و البته ایرانی میبینه ناخودآگاه احساس میکنه که اونم نیاز به مردی داره که بهش تکیه کنه و عاشقانه دوستش داشته باشه! 😊در حالی که اگه به جای فیلم دیدن به کارهای مفید میپرداخت اصلا چنین نیازی رو حس نمیکرد و یا خیلی کمتر حس میکرد. 👌هر چقدر آدم خودش رو توی فضاهای احساسی و شهوانی قرار بده ناخوداگاه خواهش و میلش نسبت به جنس مخالف بیشتر میشه تا جایی که دیگه نمیتونه خودش رو کنترل کنه. ⛔️خوبه که اگه آدم زمان و شرایط ازدواج رو نداره اصلا خودش رو درگیر این جور مسائل نکنه تا زندگیش سخت نشه. ❌خصوصا نوجوانان دختر و پسر نیاز هست که از آهنگ های به ظاهر عاشقانه و فیلم ها و کلیپ های مثلا احساسی دوری کنند و الکی خودشون رو تحت فشار نذارن. . . |•🦋.|بہ دنبال ڪسے، جامانده از پرواز مےگردم👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal |•👒.|
∫°🍊.∫ ∫° .∫ . با تمام مشڪلات و مشغله‌هاے فڪرے روزانه وارد خانه نشوید! ✍در موقعیت مناسب، همسرتان را از مشڪلات مالے و شغلےخود آگاه ڪنید تاتوقّعاتش را با توان شما هماهنگ ڪند!😉 بیان مشڪلات مالے و شغلے با لحن مناسب مےتواند عامل خوبے براے گفتگوے صمیمانه شده و سطح درڪ همسرتان از موقعیت شما بالا ببرد.🙂 . . ∫°🧡.∫ بہ غیر از نداریم، تمناے دگر👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ∫°🍊.∫
‌ °✾͜͡👀 🙊 . . 💬 ‌‌اوایل نامزدی داشتم با همسرم چت میکردم...😌 یه جمله محبت آمیز بهم گفت🙈 منم میخواستم جلوش کم نیارم رفتم و از یه کانال یه جمله قشنگ کپی کردم و تو پیوی شوهرم پیست کردم😄😄 منم خیلی سرخوش که ایول عجب چیزی گفتم و این دیگه بیشتر عاشق من میشه😌 گفت: خودت گفتی؟؟!🧐 منم گفتم: بله پس چی!!😌😇 یهو گفت: پس اونا چیه پایینش؟🤨😒 چشمتون روز بد نبینه😭😭 نگاه کردم دیدم لینک و اسم کانال رو پاک نکردم😩😩 نصیب دشمن نکنه همچین اتفاقی رو😓 خدا میدونه چطوری من ماسمالی کردم این قضیه رو ولی هنوزم یادش نرفته و گاهی کلی بهم میخنده😅🙂 . . ''📩'' [ 541 ] سوتےِ قابل نشر و بفرستین •‌⊰خاڪے باش تو خندیدنـ‌ـ😅✋⊱• °✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
مداحی آنلاین - سلام فاطمه - محمد غلوم.mp3
5.2M
↓🎧↓ •| |• . . 🎙 • عِشق در عالم فنا مي‌شد... اگر زهراۜ نبود .🪐 ! . . •|💚| •صد مُــرده زنده مےشود، از ذڪرِ ( ؏)👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ↑🎧↑
قسمت اول رمان ازسوریه تا منا🌸👇 https://eitaa.com/heiyat_majazi/50883
•[🎨]• •[ 🎈]• وقتی‌از‌میان‌درد‌ رشد‌نکنی... •[📱]• بفرمایید خوشگلاسیون موبایل👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •[🎨]•
◉❲‌🌹❳◉ ◉❲‌ 💌❳◉ . . ناگهان دلم هوای تو را کرده راستش را بخواهی، ناگهان فکر کردم تو کنار منی چقدر تو را دوست می‌دارم، خدای من چقدر... :)🌈🫶 - احمد شاملو . . ◉❲😌‌❳ ◉ چــون ماتِ ، دگر چہ بازم؟!👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ◉❲‌🌹❳ ◉
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمت‌صدوده ] مادرم صدایم کرد : ریحانه جان ، آ
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . [📖] رمان:《 》 [ ] شب دیر وقت بود که به خانه برگشتیم دیدن تصادفی نواب خواب را از سرم پرانده بود زهرا هم اثری از خواب در چشمانش نبود انگار _زهرا یکم از خودت بگو ، از شوهرت خانم متاهل با شیطنت نگاهم کرد : اینجانب زهرا نواب فرزند محمد نواب ، متولد پنجم تیر ماه ، بیست و هشت سالمه وقتی سکوتش را دیدم خودم سوالاتم را ردیف کردم : شغل ؟! با هیجان به چشمانم چشم دوخت : پلیس چپ چپ نگاهش کردم : نصفه شبی منو مسخره کردی ؟! دستی به پیراهنش کشید : نه به جون خودُم ! دانشجوی دانشکده افسری بودُم ! با ذوق ای جانمی گفتم و او ادامه داد : همسر عزیزم پاسداره تو یکی از ماموریت های مشترک آشنا شدیم با لبخند به محبت میان کلامش فکر کردم _ زندگی پر از هیجانی دارین ، مگه نه ؟! زد زیر خنده و آره ای میان همان خنده شیرینش گفت _ الان رفتن ماموریت؟! از عمد ، هایی گفت _ حالا فردا کجا بریم ؟! روی تخت دراز کشید و به سقف خیره شد : حالا خستگی امشب از تنمون بره بیرون ، برا فردا هم فکری میکنُم نیم ساعتی که گذشت ، احساس کردم به خواب رفت چشم دوختم به موهای بلند خرمایی رنگش و فکرم رفت پی کارون امشب ! نمیدانم چرا تشنه دانستن از او بودم ! چرا انقدر باید سر راهم قرار بگیرد ؟! [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمت‌صدویازده ] شب دیر وقت بود که به خانه برگشتی
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . [📖] رمان:《 》 [ ] سه روزی گذشته بود تمام این سه روز را همراه زهرا و عطیه اهواز را زیر و رو کرده بودیم و گه گاهی هم نواب همراهی مان کرده بود با همان سکوتش ! امشب را کنار حوض حیاط با صفای پدری زهرا سپری کردم و به فکر رفتم این روز ها حالم کمی عجیب بود، حس می کردم چیزی در وجودم تغییر کرده اصلا هر بار صدای نواب یا لبخندش را می دیدم انگار سقوط آزاد را تجربه می کردم دلم داشت ناسازگاری می کرد دلی که بعد سعید قرار بود دل به دل مردی ندهد! حتی اگر آن مرد امیر علی نواب باشد کسی که مردانگی و معرفت از تمام وجناتش می بارید ! اصلا من برای او وصله ناجوری بودم همسر او باید کسی بود مثل فاطمه یا عین خواهر خودش! نه منی که خودش فلسفه برایم بافته بود تا بشوم ریحانه حالا! کاش کسی از سردرگمی نجاتم بود اگر علاقه ای هم شکل گرفته بود باید ریشه اش را می خشکاندم اصلا من کجا و نواب کجا ؟! اما عین تا قاف کلمه ترسناک (عشق)را از خودش آموخته بودم پس نام حسم به سعید چه بود ؟! عادت ؟! یا هوس ؟! هر چه که بود عشق نبود! وگرنه باید بعد او زنده نمی ماندم! حسم به نواب ... حسی که از همان اولین دیدار در دلم رخنه کرد ماورای این حرف ها بود با چشمان تر خیره صفحه گوشی ام شده بود که عکس چهره ام را قاب گرفته بود ناخودآگاه شعری در ذهنم جان گرفت : تو از کی عاشقی ؟! این پرسش آیینه بود از من خودش از گریه ام فهمید مدت هاست ، مدت هاست (فاضل نظری ) عشق همچو پیچکی به دور قلب بی نوایم پیچیده بود و جدا کردنش در توانم نبود اصلا مگر میشد پیچک را از دور چیزی باز کرد ؟! به دلم رجوع کردم نقش نواب را باید همین امشب معلوم می کردم سقف دلم پر بود از تار عنکبوت و روی میز تنهاییش غبار نشسته بود [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦ ◦「 🕗」 . دوباره با تو دلـم✨ گرم گفتگو شده‌است😌 سکوت در حَرمـت💕 یا رئوف، جایـز نیست!☁️ . ◦「🕊」 حتما قرارِشـــاه‌وگدا، هست‌یادتان👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal 「💚」◦
«🍼» « 👼🏻» الان غُل ژدناتون تمون سُد؟ [😒] وِتالَت تون شی؟ تمون سُد؟ [😏] وتالت میتین؟؟[🤪] [🤪] لژّت بُلدیم 🏷● ↓ 🤨😆وتالت میتین: میدین ــــــــــــــــــــــــــــــ♡ــــــــــــــــــــــــــــــ ☝️شنوایی یکی از موارد پنجگانه است که در هنگام کودکی کارایی بسیار برجسته‌ای دارد. 👈هنگامی که برای کودکان داستان می‌گوید حس شنوایی او را درگیر می‌کنید. کودک دوست دارد با پدر و مادرش کنش و تعامل داشته باشد. داستان های پیش از خواب به بهبود روابط میان فردی کودک و پدر و مادر می انجامد. «🍭» گـــــردانِ‌زره‌پوشڪے‌👇🏻 «🍼» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◖┋💍┋◗ ◗┋ 💑┋◖ . . «😌» گُل چو خَندید، «😚» مَحال است دِگر غُنچه شوَد... «🤩» سَر چو آشُفته شُد از عِشق، «🤤» بِسامان نشوَد...‌! . . ◗┋😋┋◖ چنان‌ ، در دلِ‌من‌رفتہ،ڪہ‌جان‌، در بدنۍ👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ◖┋💍┋◗
|. ❄️'| |' .| . . ‖↵ گَشتم‌ بِہ‌ هر ڪُجا💫 ڪِہ‌ ڪُنم‌ وصف‌ این‌ ڪَلام📝 ‖↵ تَفسیرِ ؏ـشق‌❤️ نٰام‌ِ سیِدعلے گَشت‌ والسَّلام✋ |✋🏻 |📖 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌|💛 |🔄 بازنشر: |🖼 «1698» . . |'😌.| عشق یعني، یڪ رهبر شده👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal |.❄️'|
∫°⛄️.∫ ∫° .∫ 🍊/ سلامے به زیبایے نـگاه😍 💕/ مهربونتــツـــون 🍀/ صبـ🌤ـح زیباتون پر از آرامش 😍/ و حـس قشنگـ زندگے 😊👋 ∫°🌤.∫ یعنے ، تو بخندے و،دلم باز شود👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ∫°⛄️.∫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
≈|🌸|≈ ≈| |≈ . . •دهخـداهرچه فَرهنگی ڪه ثبتش واژه است• •گشته ام! زیبا به عالَم از "حسن" نامے نبود• 💚 . . ≈|💓|≈جانے‌دوباره‌بردار، با ما بیا بہ پابــوس👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ≈|🌸|≈
◦≼☔️≽◦ ◦≼ 💜≽◦ . . خط خطے هاےِ دلـم ‌‌∫📝❤️∫ شعر و غزل شد ! دیدے ؟ وقـتِ رقصیدنِ خودڪار ‌∫🖊🍃∫ حواسـم بھ تو بود ... . . ◦≼🍬≽◦ زنده دل‌ها میشوند از ؏شق، مست👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ◦≼☔️≽◦
•‌<💌> •< > . . .•🎀•. من داشتم ڪلاس‌ها؎ آمادگی حــج می‌رفتم و عباس داشت آماده‌ام می‌ڪرد برا؎ وقتی ڪہ نیست. الان دیگر خیلی صـریح درباره مـرگ صحبت می‌ڪرد. می‌گفت: وقتی جنـازه‌ام را دید؎ گریہ نڪن. .•🎀•. دست رو؎ شانہ‌ام زد و گفت: باید مــرد باشی، من باید زودتر از این‌ها می‌رفتم. اما چون تحملش را نداشتی، خـدا مرا نبرد. الان با این همہ سختی هم ڪہ ڪشید؎، احساس می‌ڪنم ڪہ آمادگی دار؎ و وقتش شده است. .•🎀•. از خدا خواستہ بود اول بہ زنش صبــر بدهد و بعد شهـادت را بہ خودش. می‌گفت: حــج ڪہ برو؎ خـدا صبرت خواهد داد. 🌷شـهـیـد دفاع مقدس •<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش ڪـاسه‌ےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻 •<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal