eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.5هزار دنبال‌کننده
21هزار عکس
2.1هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمت_سوم ] دلم می خواست قدرت داشتم و حرصم را سر
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . [📖] رمان:《 》 [ ] بالاخره شنبه عصر رسید ، اگر نمی رفتم سر زندگیم ریسک کرده بودم ! مانتوی گلبهی رنگی پوشیدم و شال سفید رنگم را کمی شل روی سرم کردم و تنها آرایشم رژ صورتی کم رنگی بود . جلوی در ، صدای مادرم را از اتاقشان شنیدم : جایی میری ریحانه؟! همانطور که کفش های پاشنه بلندم را از جا کفشی بر می داشتم گفتم : اره مامان جان ، زود میام آرام ماشین را جلوی کافی شاپی که چندین ماه با ذوق و شوق راهیش می شدم پارک کردم. کار های مامان را دیگر دوست نداشتم ولی هنوز یک کارش را عاشق بودم! عاشق راه رفتنش! خودش می گفت با وقار و متانت ولی من می گفتم با غرور! محکم قدم بر می داشت، راه رفتنم دقیقا شبیه خودش بود! آرام در را باز کردم و همراه باز شدن در صدای جلینگ جلینگی بلند شد. کافه دنجی بود ، با سارا کلی گشته بودیم تا پیدایش کنیم. برخلاف اکثر کافه هایی که از طیف قهوه ای استفاده می کردند و تاریک خانه بودند اینجا دکوراسیونش از طیف آبی بود. از بالای سقف هم ستاره های درخشنده ای آویزان بود،شبیه آسمان شب و فضا کاملا روشن بود و به جای آهنگ های به قول خودشان لایت از آهنگ های سنتی استفاده می کردند البته نه از آن چه چه ها! دوست داشتم روی این جزئیات توجه کنم تا کمتر دلشوره بگیرم، عادتی بود که داشتم،به قول سارا پیدا کردن نور در نقطه کور! کنار همان میز همیشگی نشسته بود ، خودم را لعنت کردم که چرا پاتوق دنج خودم و سارا را ، محل قرار هایم با او کرده بودم. همراه سلام زیر لبی روبرویش نشستم ، من این دیوانه را چند وقت پیش همچون بتی می پرستیدم ، زمانی که هنوز از ذات خرابش بی خبر بودم : خب چیکار داشتی ؟! با لبخند حرص دراری گفت : عزیزم تو که کم طاقت نبودی ، صبر داشته باش ، چی میخوری؟! دلم می خواست فریاد میزدم من عزیز تو نیستم! من دیگر خر تو نمیشوم! دلم نگذاشت !دل ساده ام که هنوز بعضی وقتا تمنای او را می کرد ، نگذاشت : بستنی. سفارش را داد و بعد به من خیره شد ، نگاه خیره اش داشت با روح و روانم بازی می کرد ، به حرف آمد : خب چه خبر ؟! کاش می توانستم خفه اش کنم : من وقت ندارم بگو چی می خوایی ؟! کی انقدر عوضی شدی که من نفهمیدم ؟! با سرش نچ نچ کرد : دِ نشد خوشگلم ، آسته آسته! قبل ها ، همان اول ها با یک عزیزمش حس پرواز به من دست می داد ولی حالا،چندشم میشد! _ خب می گفتم دختر حاجی ! نظرت چیه جلوی خودت کار ارسالشون رو بکشم ؟! سرم پایین بود و نمیدانم از استرس بود یا حرص لبم را به دندان گرفته بودم ، آرام دستش روی چانه ام نشست و سرم را بلند کرد: نه عزیزم ؟! با غیض گفتم: دستت بکش آرام کشید کنار : خب چند تا راه حل داری. با حرف هایش مغزم سوت کشید! ستاره ها بالاسرم چرخ خورد. دنیا دور سرم چرخ خورد، وای !خدا لعنتت کند ..همان خدایی که دور عاشقی اش خط کشیده بودم لعنتت کند . ۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
💌🍃 •• | •• الهی رضاء برضائک تسلیما لامرک وقتی تو همه‌‌ی کارها رضایت خدا مدنظرت باشه خدا هم آستیناشو برای برداشتنِ موانع اجابت حوائجت بالا میزنه💚🌱 " شب دوم چله‌ی حدیث کساء " ⇦ برای حرفهاتون:⇩ @daricheh_khadem کانالهاے مجموعه فانوس را دنبال کنید:👇 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal Eitaa.com/Heiyat_Majazi Eitaa.com/Rasad_Nama 💌🍃
💌🍃 •• | •• شب دوم چله‌ی حدیث کساء مونه که هم نفس حق شماها توش دخیله هم هم‌نفسیِ خادمینِ شما و هم نظر ویژه‌ی حضرت مادرِ ساداتﷺ و حضرت مولا قطعا ان شاالله در رحمت به روی تمومی حوائجتون باز میشه و برامون از حاجت روایی‌هاتون میگید🙏 ⇦ برای حرفهاتون:⇩ @daricheh_khadem کانالهاے مجموعه فانوس را دنبال کنید:👇 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal Eitaa.com/Heiyat_Majazi Eitaa.com/Rasad_Nama 💌🍃
💌🍃 •• | •• به اذن الله ان شاالله حضرات و اهالی حدیث شریف کساء به کرمِ عظیم خاندانی‌شان دامن همه‌ی مادران را سبز میکنند🙏💚 "شب دوم چله‌ی حدیث کساء" از همین امشب هم دیر نشده که شروع کنید🌸🌱 ⇦ برای حرفهاتون:⇩ @daricheh_khadem کانالهاے مجموعه فانوس را دنبال کنید:👇 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal Eitaa.com/Heiyat_Majazi Eitaa.com/Rasad_Nama 💌🍃
💌🍃 •• | •• ان شاالله روزیِ همه‌ی مجردهای عاشقانه‌هاے حلال☺️💓 دلمون به این دعاهای دست‌جمعی در حق هم روشن و قرصه🌱 "شب دوم چله‌ی حدیث شریف کساء" ⇦ برای حرفهاتون:⇩ @daricheh_khadem کانالهاے مجموعه فانوس را دنبال کنید:👇 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal Eitaa.com/Heiyat_Majazi Eitaa.com/Rasad_Nama 💌🍃
「💚」◦ ◦「 🕗」 . . یا رضا گفتم و واشد به نگاهت گره ها:)♥ ✋ . . ◦「🕊」 حتما قرارِشـــاه‌وگدا، هست‌یادتان👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal 「💚」◦
📚ツ | سلام مهربوناے فانوسے خوش قلبای رمان‌خون ازینکه اینقدر اهل مطالعه‌ی رمانهای ارزشی هستید ویژه سپاسگزاریم و مفتخر😍💚🍃 و اما در مورد رمان توبه‌ی نصوح باید بگیم که از فرط استقبال های بسیار زیاد و فراوونتون خواستیم یه صحبت همگانی و خودمونی ای همینجا بین خودمون صورت بگیره 🌹 توجه توجه⁉️ این توقف ما برای پایان فصل اول رمان توبه ی نصوح بود و حالا فصل دوم رمان توبه‌ی نصوح به دست هنرمند و قلم شیوای نویسنده خانم طاهره ترابی در حال نوشتن هست و ان شاالله در تلاشیم تا بزودی فصل دوم این رمان زیبارو به سمع و نظر و محضرتون برسونیم💐 شما با وجود و پیامهای پرمهرتون و همچنین با صبوری به نویسنده کمک خواهید کرد و بانی قوت قلب و انگیزه خواهید شد💐 و ازتون میخواییم توجه‌تون رو به رمان جدید ما رمان زیبای رایحه‌ی حضور بدید☺️💜 مطمئنیم این رمان هم ویژه نظرتون رو جلب خواهد کرد🙏 https://eitaa.com/asheghaneh_halal/58847 قسمت اول👆 یاعلی‌مدد💚✋ @Asheghaneh_halal 📚シ
«🍼» « 👼🏻» . . ایس میُتَنم یه مولچه 🐜 داله لو زمین لاه میله بلی ممیدونم چلا من ممیبینمس😐 سایت بهاتله تیلمه 🎀 سایدم پپ لباشم👗 ُتلن یه لبطی به سل و بعضم داله😌 🏷● ↓ ایس میتنم: حس میکنم لاه میله: راه میره ممیبینمس: نمیبینمش سایت: شاید پپ: پف تلن: کلا سل و بعضم : سر و وضعم فشار نیاد یوقت🧠😉 ــــــــــــــــــــــــــــــ♡ــــــــــــــــــــــــــــــ 🍃اگر ڪسی چندین کتاب آموزش شنا هم بخواند باز هم در استخر تو قسمت عمیق شیرجه بزند غرق میشه.. 🍃آموزش شنا خواندنی نیست، باید تمرین عملے کرد. 🍃آموزش اعتماد به نفس به کودک نیز با خواندن ڪتاب حاصل نمی‌ شود 🍃 باید به بچه‌ها کار و مسئولیت سپرد و حتی اگر آن کار را ناقص انجام دادند آنها را تشویق ڪرد. 🍃دخترامون رو با اعتماد بنفس فاطمی بار بیاریم🍃 . . «🍭» گـــــردانِ‌زره‌پوشڪے‌👇🏻 «🍼» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◖┋💍┋◗ ◗┋ 💑┋◖ . . «🎨» نقش تو «👀» در چشم ما «📆» هر روز «😍» خوش تر «😌» مےِشود… . . ◗┋😋┋◖ چنان‌ ، در دلِ‌من‌رفتہ،ڪہ‌جان‌، در بدنۍ👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ◖┋💍┋◗
|. 🍁'| |' .| . . 💔}• «وسعت قلب تو» را تنها خدایت دید و بس🍃 🌹}• قدر تو را تنها و بس😔 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ | 🏴 |✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌|💛 |🔄 بازنشر: |🖼 «1646» . . |'😌.| عشق یعني، یڪ رهبر شده👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal |.🍁'|
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
∫°🍁.∫ ∫° .∫ . . !💛! صُبـح ها ڪه از منزل بيرون مےآييد اين دعـا را بخوانيـد: بِسمِ اللّٰه وَ بِاللّه حَسبی اللّٰه تَوکَلتُ علی اللّٰه وَ لاحَول ولاقُوه الابِاللّٰه العَلي العَظيم !🍃! [آیت اللّٰه جـاودانـ🌸] 😇🫀 . ∫°🌤.∫ یعنے ، تو بخندے و،دلم باز شود👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ∫°🍁.∫
≈|🌸|≈ ≈| |≈ . . خنثے ڪردن بغض‌هایـم ڪار هر ڪسی نیست! "تویے" می‌خواهد ڪه بـه مـن تخصص دارے :)💚 ♥️ . . ≈|💓|≈جانے‌دوباره‌بردار، با ما بیا بہ پابــوس👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ≈|🌸|≈
•‌<💌> •<      > . . 🕊• شہید ڪابلے در صحبت‌ها؎ اولیہ خواستگار؎ سہ چیز خواستہ بود: من دوست دارم با ڪسے ازدواج ڪنم ڪہ سہ خصلت داشتہ باشد؛ 🦋• بنــده خوبے برا؎ خــدا باشد، همســر خوبے برا؎ شوهــرش باشد و مــادر خوبے برا؎ فــرزندانش. 🍁• اگر امروز پـدرم من را از خانہ بیرون ڪند، من هیچ چیــز؎ از خودم ندارم! و فقط ماهے 1800 تومان حقــوق مےگیــرم… اگر قبــول مےڪنے بســم­‌الله. 🌷شهید مدافع حرم . . •<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش ڪـاسه‌ےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻 •<💌>  Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|•👒.| |• 😇.| . . همیشه شنیدیم ڪه هر عملی یه عڪس العملی داره🤗 جالبه بدونید اگر می‌خواین ڪسی رو تغییر بدین باید از خودتون شروع ڪنید😟 یعنی اگر احترام میخوای؛ احترام بزار😌 اگر عشـق میخوای؛ عشـق بده😍 اگر دوست داری بهت علاقه مند بشه؛ بهش احساسات و علاقه نشون بده❤️ دقت ڪن اگر میخوای آدمای درستی سر راهت قرار بگیرند؛ به خودت نگاه ڪن رفیق😇 تو زمانی می‌تونی علی بخوای ڪه خودت فاطمه باشی☺️ همچنین تو زمانی میتونی فاطمه بخوای ڪه خودت تو زندگیت علی باشی🙂 حواست باشه😉 . . |•🦋.|بہ دنبال ڪسے، جامانده از پرواز مےگردم👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal |•👒.|
∫°🍊.∫ ∫° .∫ . . 📝 زنان خواهان مردے شوخ طبع هستند. زن همیشه مردے را ڪه قادر به خنداندنش باشد، دوست خواهد داشت. 📝 اگر ڪسل و بی‌حال باشید، خسته ڪننده خواهید بود و اگر شما خسته ڪننده شوید، زندگے هم براے شریڪتان بے نشاط میشود. . . ∫°🧡.∫ بہ غیر از نداریم، تمناے دگر👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ∫°🍊.∫
🎁🎈 🎈 | سلام و قلب💛🌱 به تک تک شماهایے ڪھ صیقلیِ قلباتون رو به دستِ فانوسمون امانت دادین🙊 خب خب، حواستون هست ڪھ امروز شونزدهم آذر هزاروچهارصدویکه؟!😌 اومدم بگم این فانوسی که فدایی‌شیمٌ و مدام ازش میگیم و با اسمش هم آشنایی دارید امروز، دقیقا امروز تولدشه🙈😍🍃 هشتمین سالگردِ تشکیلاتِ فانوسمونه امروز😍🌱 و اومدم تا همچین تولدی رو محضر یکایک شما تبریک بگم.. اومدم تا تو این خوشحالی سهیم و شریکتون کنم ..💓 امروز ، روز چهارشنبه روز زیارتی آقا امام رضا ایام، ایامِ فاطمیه و البتھ روز دانشجو سالگردِ تولدِ ۸ سالگی فانوسمون رو به همتووون ویژه تبریک میگم.. و ورودِ قـوی ما به هشتمین سال تشکیلاته✌️ ما خادمین پشت صحنـــھ🎬 برای اینکه یه ۱۶ آذر دیگه هم رسید و به قِدمت پرشڪوه تشکیلاتمون افزود و برای اینکه امروز تولد فانوسمونھ🎂 فانوسی که باهاش خندیدیمـ🍬 گریه کردیمـ🍭 استرس کشیدیمـ🍬 بی‌تابی چشیدیمـ🍭 ذوق ڪردیمـ🍬 شب و روز نداشتیمـ🍭 خواب و خوراک نداشتیمـ🍬 ریسک و خطر کردیمـ🍭 خاطره ساختیمـ🍬 دوندگی کردیمـ🍭 تلاش کردیمـ🍬 عرق ریختیمـ🍭 ساعات ها برای ریزترین نکات وقت گذاشتیمـ🍬 و سر آخـــ🍫😍ـر بزرگے دیدیم و بزرگ شدیمـ🍭 قد ڪشیدیم و زندگے ڪردیمـ🍬 با حال بدش بد بودیم و سوختیمـ🍭 با حال خوبش خوب بودیم و ساختیمـ 🍬 حالا بسیار خوشحالیمـ😍✌️ همینجـا در جوار شما میخوام بلند داد بزنم و بگم: خیلی دوست داریم، فانوسِ ۸ ساله‌ی ما☺️😍 رزق و تقدیر یکسالِ دیگه‌مون رو همینجا از محضر خود حضرت مادر ﷺ میخواییم و از خودشون مدد میگیریم♥ شما هم میتونید تبریکاتِ خودتون رو روونه کنید و از دلشادیِ ما خوشحال باشید😍👇@daricheh_khademتولد فانوسمون مبارڪ همتون♥ツ 😍🦋 💚 کانالهاے مجموعه فانوس را دنبال کنید:👇 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal Eitaa.com/Heiyat_Majazi Eitaa.com/Rasad_Nama 🎈 🎁🎈
•﴾🖤﴿• •﴿ ﴾• ‌ ••شوره زارے ••همه با ماست و ••باران با تو ••و نوشتيم ڪه ••يا هيچ پناهے ••یا تــ💚ـو ... ﴿🦋﴾اَلْحَـمدُللّهٖ ڪھ مـٰادَرمے👇🏻 ﴾ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ﴿ •﴾🖤﴿•
Voice 006.m4a
3.64M
{🎈}•° { | }•° ما اینجا ابد و یڪ دلیل داریم براے موندن ولے یه دلیلِ ڪه مارو محڪم نگه داشته... و اون •عشــقِ• . . خادمے به ما برڪت داد •🌱• صمیمیت داد•🤝• نور داد•✨• . . و حالا ۸سال از اولین روز عاشقیمون میگذره ڪه همیشه مصادفِ با روز دانشجو...😉🎓 🌸 °•{بفرمـٰاییدشَربَت‌وشیرینےٖ🤩👇🏻 °•{🎈} Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
4_5801153404050869253.mp3
6.61M
↓🎧↓ •| |• . . محکم‌بگیر‌چادر‌حضرت‌مادر‌را‌ عطر‌مادر‌،عطر‌خاندان‌پیامبر عجیب‌‌گرگ‌ها‌را‌دور‌می‌کند‌از‌تو‌! . . •|💚| •صد مُــرده زنده مےشود، از ذڪرِ ( ؏)👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ↑🎧↑
◉❲‌🌹❳◉ ◉❲‌ 💌❳◉ . . ولي‌تواونقدري‌خوبي‌ . . که‌'هرلحظه‌بودنت‌رو‌شڪر':)💙 . . ◉❲😌‌❳ ◉ چــون ماتِ ، دگر چہ بازم؟!👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ◉❲‌🌹❳ ◉
قسمت اول رمان رایحه‌ی حضور🌸👇 https://eitaa.com/asheghaneh_halal/58847 فصل اول رمان توبه‌ی نصوح🌸👇 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal/57509 رمان ازسوریه تا منا🌸👇 https://eitaa.com/heiyat_majazi/50883 رمان امنیتی نقاب ابلیس🌸👇 https://eitaa.com/rasad_nama/25563
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه‌_حضور 》 [ #قسمت_چهارم ] بالاخره شنبه عصر رسید ، اگر نمی ر
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . [📖] رمان:《 》 [ ] _ ببین بانو! راه حل اول که واضحه ، خیلی راحت من این عکس ها رو پخش میکنم، برا خودمم که مشکل خاصی پیش نمیاد، پسرم دیگه! بعد آخرین جمله اش با شیطنت نگاهم کرد، پسر بود خب!به او که قرار نبود انگ بزنند ،پشت سر او که قرار نبود حرفی باشد، پسر بود خب!: و دومی؟ درون چشمانم زل زد : زنم شو ! چشمانم گرد شدند،مسخره بود ، خیلیییی مسخره: می فهمی چی میگی ؟؟ تو حالت خوبه اصلا؟! جدی گفت : بهتر از این نمیشم، در سلامت عقلی کامل دارم بهت میگم " زنم شو ! " چشمانم را بستم و باز کردم، دوباره بستمشان به این امید که این لحظه خواب باشد،خواب که نه کابوس ،یک کابوس وحشتناک! که بعدش بیدار می شدم،مادرم می آمد بالا سرم ، با نگرانی حالم را می پرسید و بغلم می کرد و من در آغوش گرمش زار میزدم! چند وقت بود آن رابطه صمیمی با مادرم را کنار گذاشته بودم؟! دستم را بند گلویم کردم،انتظار هر چیزی را داشتم ،هر چیزی را ! الا این یکی! که با صراحت و وقاحت تمام بگوید : زنم شو باز کردمشان،چشمانم را می گویم! هنوز او جلویم بود .. هنوز با وقاحت تمام نگاهم می کرد،بر خلاف خواسته ام این لحظه کابوس و خواب نبود،بلکه واقعیت محض بود،واقعیت محض! با همان ضعفی که درونم نشسته بود ایستادم اما نگذاشتم ضعفم را بفهمد،بدون گفتن حرفی ، از کافه بیرون آمدم. با مکث سرم را بلند کردم و بعد آسمان را نگاه کردم، گرفته بود،عین حال خودم! بدون توجه به ماشین پارک شده ام ، در امتداد خیابان شروع کردم به راه رفتن ، شوک بدی بود برایم! زل زده بودم به قدم هایم،تنهایی ترسناک بود،این تنهایی که میانش بودم ترسناک بود، کسی را نداشتم تا پناهم باشد! بی پناهی بد دردی بود. دستم را مشت کردم و صدایش پژواک شد در ذهنم،سرم را بلند کردم ، به خیابانی که رسیده بودم چشم دوختم. به ساعتم نگاه کردم ، وقت داشتم هنوز، برای تاکسی دستم را بلند کردم و سوار شدم. مقصد را پرسید،با حالت عجیبی گفتم : بهشت زهرا و بعد آرام سرم را به پشتی صندلی تکیه دادم، دلم خواب می خواست یک خواب ابدی، با صدای راننده سرم را بلند کردم و بعد پیاده شدم. سکوت این مکان از شهر عجیب بود! آدم هایی که یک روز عزیز دل بودند و حالا بدون هیچ دغدغه ای زیر خروار خروار خاک خوابیده بودند و انگار نه انگار که روزی امید کسانی بودند. آرام قدم زدم،خدا رو شکر کسی را اینجا نداشتم ،خدا رو شکر داشت مگر نه ؟! یاد بچگی هایم جلوی چشمانم زنده شد،وقتی می آمدیم ،ناراحت می شدم از اینکه پا روی سنگ ها می گذاشتن. خوب نبود اینکه پا روی خانه ابدی آدم هایی گذاشت که تا چند وقت پیش عین خودمان زندگی می کردند. زود بود که به پوچی برسم ...میدانی ! اینجا خوب بود که قضاوتت نمی کردند،خوب بود که بعد رفتنت حرف پشت سرت نبود ،شنونده هایی خوبی بودند برای درد دل.. اصلا همین قضاوت ها باعث شده بود که فاصله بگیرم از ریحانه ای که مادر و پدرم ساخته بودند...همین دو رویی ها .. [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمت_پنجم ] _ ببین بانو! راه حل اول که واضحه ،
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . [📖] رمان:《 》 [ ] آرام نشستم، بدون توجه به خاکی شدن مانتوی رنگ روشنم ! شروع کردم به نجوا کردن با خودم و همه آدم هایی که حضور داشتند ، عادت داشتم وقتی تنها می شدم تحلیل بکنم اتفاق ها را،عین منتقد های سینما،فقط فرقمان این بود.آن ها تخیلات را نقد می کردند و کارشان بود و بعد انتقاد کردنشان بدون دل نگرانی راهی خانه اشان می شدند اما من .. واقعیت های زندگیم را نقد می کردم،پولی هم بابتش نمی گرفتم و بعد مجبور بودم تصمیم بگیرم،تنهایی! اصلا چه شد که از آن ریحانه ای که به قول مادر ، واقعا ریحانه بود به اینجا رسیدم؟! هر چند تا به الان مشکلی نبود الا این آخری "" دوران راهنمایی که بودم ..تفاوت ها را دیدم ،بیشتر فهمیدم ؛فهمیدم همه آدم هایی که عین مامان هستند ،آنقدر خوب نیستند که در حرف هایشان می گویند،فهمیدم زیر ظاهر موجهشان باطن خوبی وجود ندارد،با چیز هایی آشنا شدم که در چارچوب امن خانه مان نبود،چیز هایی که خارج از زندگی ما بود،همنشین شان شدم! بعد چند وقت ،تردید میان فکرم افتاد و بعد عوض شدم! این تغییرات خوب بود،موقع انتخاب رشته ، آزاد بودم اما خانواده بیشتر نظرشان این بود که وارد یکی از رشته های نظری شوم اما من عاشق عکاسی بودم،عاشق این بودم که هی دنبال سوژه بگردم،بگردم و بهترینش را انتخاب کنم برای ثبت! زنگ خطر بود برای مادرم وارد هنرستان شدن ، اما روی حرفم پافشاری کردم زیاااد ،کوتاه آمدند! سه سال دبیرستان را با دوستانم بیشتر خو گرفتم و بیشتر از خانواده ام فاصله! دیگر معنی نداشت برایم کار هایشان و بعد رشته عکاسی دانشگاه ملی هنر قبول شدم. همیشه پدر و مادرم پشتم بودم،همیشه " سرم را تکان دادم و به زمان حال پرت شدم ، از این تغییر پشیمان نبودم ،اما از انتخاب او چرا ! واقعا چرا اعتماد کردم ؟! دلم پاسخش را داد " دوسش داشتی آخر ! " حالا میان دو راهی بودم ،دو راهی بین بد و بد تر کدامش بهتر بود ؟! این بازی دو سر باخت بود برایم ! پخش شدن عکس ها و به تاراج رفتن آبروی خودم و پدر و مادرم یا ازدواج کردن با آدمی که ذات خرابش را شناخته بودم ؟! آن ته ته های دلم، همان تکه تکه شده های به دست خودش ، هنوز عاشقش بود خب . نمیدانم ! برای اولین بار منِ ریحانه کم آوردم! مامان فاطمه کجایی ؟! کجایی تا آوارگی دخترت را ببینی؟! صدای زنگ گوشیم بلند شد، با بی حالی بالا آوردمش ، مادرم بود،مامان فاطمه ام ... صدایم را شنیدی مگر؟! روی بلندگو زدم و وصل کردم تماس را : سلام ریحان مامان کجایی تو پس؟! _ میام مامان با دل نگرانی مادرانه ای گفت : صدات چرا گرفته عزیزم ؟! چشمانم را بستم، چه خوب بود که هنوز نگرانم میشد؟آدم گاهی اوقات نیاز داشت که کسی نگرانش شود،نیاز داشت کسی سرش داد بزند ...کاش کسی بود سرم داد می زد ! می گفت ریحانه چیکار کردی تووو؟! کاش واقعا کسی بود.. بعد رفع نگرانی از مادرم بلند شدم ، نگاهی به دور و اطراف کردم ..خالی شده بودم! با تاکسی راهی خانه شدم و بی خیال ماشینی شدم که مقابل کافه پارک شده بود. با همه فاصله ای که بینمان افتاده بود، نمی توانستم بی خیال سلامتی و آبرویشان شوم ! دوست داشتم این افکار لعنتی را یک جورایی بپیچانم،بی خیال همه چیز شوم،بدون هیچ دغدغه ای .. امشب جدی جدی دلم یک خواب واقعی می خواست،فردا که بیدار می شدم همه چیز بهتر بود! [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
💌🍃 •• | •• بسیار زیاد پیامهای این چنینی داشتیم و هربار بیشتر از قبل به لطف و محبت همیشگی شما ایمان می‌آوردیم ولی خبر خوش اینکه تا فصل دوم نوشته بشه با این رمان جذاب ازتون پذیرایی میکنیم😍👇 رمانخونا بفرمایید رمان رایحه حضور😍👇 https://eitaa.com/asheghaneh_halal/58847 قسمت اول☝️ ⇦ برای حرفهاتون:⇩ @daricheh_khadem کانالهاے مجموعه فانوس را دنبال کنید:👇 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal Eitaa.com/Heiyat_Majazi Eitaa.com/Rasad_Nama 💌🍃
「💚」◦ ◦「 🕗」 سوال میکند از خود هنوز،آهویی... که بین دام و نگاهت،کدام صیاد است!(: ◦「🕊」 حتما قرارِشـــاه‌وگدا، هست‌یادتان👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal 「💚」◦
«🍼» « 👼🏻» . . امسب سب اول فاطمیه هشت🖤 مامان ژونی اوردتمون پیس پشر حضرت زهرا(سلام الله علیها) دتاتنیم تا اقامون مولامون زودتر بیاد😍 🏷● ↓ 🦋 دتاتنیم:دعاکنیم ــــــــــــــــــــــــــــــ♡ــــــــــــــــــــــــــــــ ‌یکی از صالحان دعا میکرد: پروردگارا در روزی ام برکت ده » کسی پرسید:چرا نمیگویی روزی ام ده؟ ڱفت روزی را خدا برای همه ضمانت کرده است... اما من برکت را در رزق طلب میکنم چیزی‌ست که خدا به هرکس بخواهد میدهد (نه به همگان) اگر در مال بیاید ، زیادش میکند . اگر درفرزند بیاید ،صالحش میکند . اگر درجسم بیاید، قوی وسالمش میکند . و اگر درقلب بیاید،خوشبختش می کند... . . «🍭» گـــــردانِ‌زره‌پوشڪے‌👇🏻 «🍼» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal