•<💌>
•< #همسفرانه >
.
.
🌹| حسن در دوران هشت سال جنگ تحمیلی با یکی از برادرهایم همرزم بودند. سال ۶۶ پس از شهادت برادرم در منطقه «مائو» او برای شرکت در مراسمات دوست و رفیقش به خانه ما رفت و آمد میکرد.
♥️| در همین آمد و شدها بود که مرا دید و از فرماندهاش خواهش کرده بود با خانوادهام صحبت کند تا به خواستگاری بیایند. گفته بود چون آنها هم مذهبی و خانواده شهید هستند، همدیگر را بهتر درک میکنیم.
🌹| فرماندهاش با خانواده ما صحبت کرد و قرار شد برای آشنایی به منزل ما بیایند. سال ۶۸ بود و من ۲۳ ساله بودم. خانواده حسن آقا در محلههاشمی ساکن بودند و تقریبا همسایه بودیم.
♥️| روز خواستگاری قرار شد با هماهنگی پدر و مادرها چند دقیقهای با هم صحبت کنیم. تبعاً موضوع صحبت ما حول و حوش فعالیتهای سپاه و بسیج و این دست از مباحث بود.
🌹| اینکه تشریفات چطور برگزار شود، عروسی کجا باشد و ... اصلا برایمان اهمیت نداشت. همه فکر و ذکرمان این بود چطور زندگی را قرآنی و خدایی آغاز کنیم.
🌷شـهـیـد مدافع حرم #حسن_اکبری
•<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش
ڪـاسهےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻
•<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•<💌>
•< #همسفرانه >
.
.
😇|° همسرم مرد سادهزیستی بود.
در همه این سالها هیچگاه دنبال تجملات نبود.
من هم همینطور بودم.
🙂|° خانوادههایمان هم اهل تجملات نیستند؛ با اینکه اندازه خودشان دارند.
نه الان دنبال این جور مسائل هستیم و نه زمان جنگ.
😌|° آن ایام هر کسی به این فکر میکرد که چه کاری از دستش برای جبهه برمیآید؛ بر عکس الان که برخی به این فکر میکنند برای شروع زندگی چه چیزهایی را تهیه کنند و از اصل موضوع دور میشوند.
☺️|° در سالهای جنگ، اغلب مردم شبیه هم بودند.
همه به نوعی ساده زیست بودند.
من هم مثل جوانان دیگر آن سالها در همین زمینه بزرگ شده بودم و زندگی را یاد گرفته بودم.
🌷شـهـیـد مدافع حرم #حسن_اکبری
•<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش
ڪـاسهےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻
•<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal