eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.2هزار دنبال‌کننده
21.3هزار عکس
2.2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
•𓆩🪴𓆪• . . •• •• روایت همسر محترم شهید : از وقتی که زندگی را آغاز کردیم در همین مجتمع امام رضا(علیه‌السلام) ساکن بودیم، همیشه به آقا مهدی می­‌گفتم اسم امام رضا(علیه‌السلام) هم مانند صحن سرای ایشان گیراست و حتی الان هم که به من می­‌گویند بروید جای دیگری ساکن شوید که حیاط داشته باشد و بچه­‌ها بتوانند راحت‌تر بازی کنند، نمی­‌توانم از اینجا دل بکنم. جالب اینجاست که ما از طبقه اول همین مجتمع به تدریج آمدیم تا طبقه ششم که آخرین طبقه ساختمان است و وقتی به آقا مهدی می­‌گفتم بعد از این کجا می‌رویم، می‌گفتند که دفعه بعدی می­‌رویم آسمان. ♥➣ . . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
•𓆩🪴𓆪• . . •• •• روایت همسر محترم شهید : ابراهیم همواره دغدغه کمک به دیگران داشت و برای رفع گرفتاری مردم، پیش‌قدم می‌شد و تا رفع کامل آن مشکل، آرام نمی‌گرفت. پس از شهادت متوجه شدم که ابراهیم هر ماه بخشی از حقوق خود را برای کمک به بیماران صعب‌العلاج اختصاص داده است ابراهیم پیش از شهادت آرامگاه خود را به برادرش نشان داده بود. او بنا به وصیت خود در گلزار شهدای روستای نارنجک و در کنار شهید «پنجعلی بهرامی» آرام گرفت ♥➣ . . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
•𓆩🪴𓆪• . . •• •• روایت همسر محترم شهید : سـال 95، در سـالـروز مــیــلاد پـربـرکــت امام حسن عسکری(ع)، در جوار شهدا بود که خطبه محرمیتمان خـوانـده شـد حال و هــوای بـهــشـتـی بــهــشت شـهدا حال و هــوایـمــان را عـــوض کــرده بــود. هرچه بـود آرامـش بـود و آرامش. با هم عـهـد بـسـتـیـم هـمراه و کـمـک حـال هم باشیم برای رسیدن بـه خـدا و رضایت او ایـن روز مـصـادف بـود بـا ســالــروز تـولـد قـمـری شهید مدافع حرم، رسول خلیلی و ارادت هر دوی ما به این شهید بزرگوار شیرینی این روز را برایمان دوچندان و به یـادمـانـدنـی‌تـر کـرد. روز قبل از مـحرمـیت آمـده بـود بـهشـت و شهدا را برای مراسـم دعـوت کـرده بـود. می‌گفت حتی شـهـدای شـهـرستانی را هــم دعـوت کردم. بـه قـول خـودش آن لـحـظات بـیـن زمین و آسـمان تـــرافـــیـــکـــی شــــده..(: ♥➣ . . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
•𓆩🪴𓆪• . . •• •• روایت همسر محترم شهید : شب نوزدهم ماه مبارک رمضان دوتایی باهم به مسجد رفتیم تو مسیر برگشت آقا کمیل روی موتور به شوخی طوری که من متوجه نشم گفت این دفعه که رفتم دیگه بر نمی گردم و گفت تو هم همیشه مواظب خودت باش . من پشت موتور گریه ام گرفت و آقا کمیل گفت گریه که نمی کنی؟ من هم چیزی نگفتم و سکوت کردم .یک شب قبل از اینکه آقا کمیل شهید بشه به من زنگ زده بود و داشتیم با هم صحبت می کردیم . به آقا کمیل گفتم یکشنبه میشه دو هفته ، هر دو هفته یه بار مرخصی می اومدی ، فردا میایی دیگه؟ آقا کمیل بغض کرد چون می دونست من از هیچ چیزی خبر نداشتم. نمی دونستم به عملیات شمالغرب رفته ، حین صحبت هاش صدای تیر می اومد ، بهش گفتم کمیل چه خبره؟ گفت بچه ها اومدن رزمایش... ! آقا کمیل گفت قطع می کنم دوباره زنگ می زنم ؛ بدجوری گریه شون گرفته بود. باز زنگ زد و گفت : معلوم نیست کی بیام . گفتم سه شنبه چطور؟ گفتن معلوم نیست. گفتم پنجشنبه چطور؟ گفتن پنجشنبه به احتمال خیلی زیاد میام! کمیل راست گفت ! یکشنبه شهید شد سه شنبه خبر شهادت ایشون رو آوردن و پنجشنبه به بابل برگشت و تشییع و تدفینشون کردیم ... ! ♥➣ . . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
•𓆩🪴𓆪• . . •• •• روایت همسر محترم شهید : روزی که مصطفی آمد خواستگاری گفت:« من اگه همسر می‌خواستم اینجا نمی‌اومدم. من میخام همسرم همسنگرم هم باشه.» جوانی که آمده بود خواستگاری سمیه ابراهیم پور متولد دهه سی و چهل نبود. جوان دهه شصتی بود که حتی جنگ را از دور هم ندیده بود. اما از نوجوانی داخل مسجد و بسیج بزرگ شده بود و تمام عشق و شورش رسیدن به قهرمان‌هایی بود که شهید نام داشتند. به همین خاطر وقتی دید از هیچ کجا اجازه نمی‌دهند در سوریه بجنگد به خانمش گفت:«بیا افغانی یاد بگیریم.» و بعد با یک مدرک جعلی همراه بچه‌های فاطمیون راهی شام بلا شد. نقطه قوت این اثر نگارش آن به قلم نویسنده کارکشته و کاربلدی است که به خوبی توانسته هم حس زنانه راوی را منتقل کند و هم اینکه از عناصر داستانی به شکلی هنرمندانه در خدمت این روایت واقعی استفاده کند. اثری که به تازگی تقریظ و تایید رهبر بر آن منتشر گردیده است. ♥➣ . . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
•𓆩🪴𓆪• . . •• •• روایت همسر محترم شهید : حاج "رضا" کسی بود که نماز شبش را ترک نمی کرد من با اینکه 28 سال با وی زندگی کردم ندیدم که رضا یک بار نماز جمعه اش را ترک بکند و شب های پنجشنبه تا صبح بیدار بود و سر سجاده می نشست و به دعا و ذکر خدا مشغول بود. همیشه غسل جمعه را به جا می آورد...حضور مستمر در مسجد داشت و موذن مسجد بود، او یک ولایتمدار با تمام معنا بود همسر من برای حضرت و سینه چاک بود ♥➣ . . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
•𓆩🪴𓆪• . . •• •• روایت همسر محترم شهید : هیچ‌گاه به دنبال مادیات نبودم. در زمان ازدواج نیز ایمان و اخلاص، بیشترین و مادیات و تحصیلات، کمترین معیار‌های من برای انتخاب همسر آینده بود. در جلسات خواستگاری، امیر را جوانی با تقوا، با محبت، پیروی ولی فقیه، خادم اهل بیت (ع) و دل‌سوز که تمام وجود خود را صرف خانواده می‌کند، شناختم. در نتیجه با اطمینان وی را انتخاب کردم نیمه ماه رمضان سال ۱۳۸۹ به عقد هم درآمدیم و نیمه شعبان ۱۳۹۰ زندگی هرچند کوتاه، اما سرشار از عشق و آرامش خود را آغاز کردیم. ♥➣ . . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
•𓆩🪴𓆪• . . •• •• روایت همسر محترم شهید : از سر کار که برمیگشت... همش منتظر بودم که صدای موتورشو 🏍بشنوم و... برم کنار آیفون تا زنگ درو بزنه...😊 با اینکه کلید خونه همراش بود... ولی دوست داشت که من در خونه رو واسش وا کنم...💕 وارد خونه که میشد... با اینکه میدونستم خیلی خسته ست ولی... چنان انرژی داشت و میخندید😊 که دیگه خستگیشو احساس نمیکردم...❤️ میگفت... "خانومم من چایی رو دم میکنم...😉 ولی دوست دارم شما واسم چایی بیاری...💕 چایی دست شما یه مزه دیگه ای داره...😋" دوست داشت همش کنارش بشینم و ازش دور نشم... حتی آشپزخونه هم که میرفتم میومد کنارم و کمکم میکرد...💕 میگفت... "کنارم که نیستی دلتنگت میشم...❤️" توی کارای خونه خیلی کمکم میکرد... نمیذاشت زیاد کار کنم... بعضی وقتا... یا با هم ظرف میشستیم...💕 یا اینکه نمیذاشت من بشورم خودش همه ظرفارو میشست...❤️ میگفت... "کمی استراحت کنم بعدش بریم بیرون...💕" اکثرا میرفتیم پارک... با اینکه زندگی ساده ای داشتیم... ولی خیلی خوشبخت بودیم...💕 با موتور همه جا رو میگشتیم...😌😇. ♥➣ . . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
•𓆩🪴𓆪• . . •• •• روایت همسر محترم شهید : در این سال ها که سوریه و لبنان بودیم با سرداران بزرگی از محور مقاومت آشنا شدیم. یکی از این سرداران شهید سید مصطفی بدرالدین معروف به سید ذوالفقار بود که به عبارتی خانواده ای بزرگ و جهادی دارد. او برادر خانم شهید بزرگ حاج عماد مغنیه نیز بود. سید ذوالفقار علاقه زیادی به سید رضی داشت و سعی می کرد هرگاه به سوریه می آید حتما با هم ملاقاتی کنند. چند ماه پیش از شهادت ذوالفقار او بارها تلاش می کند تا شهید موسوی را ببیند اما هر بار مسئله ای پیش می آید و این دیدار میسر نمی شود. تا اینکه وقتی هم را در ماشین می بینند، ذوالفقار به سید رضی می گویید: «ابن عم! (چون هر دو سید بودند، شهید بدرالدین او را پسر عمو صدا می زد) من در حق تو چه کردم که چند ماه است می‌آیم ولی نمی‌توانم تو را ببینم!» هر دو می زنند زیر گریه و سید رضی می گوید: کم‌سعادتی از من است، برنامه من جور نمی‌شود که شما را ببینم! شهید موسوی پس از شهادت ذوالفقار بارها می‌گفت: این جمله و صدای او در گوش من مانده است.  ♥➣ . . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
•𓆩🪴𓆪• . . •• •• روایت همسر محترم شهید : در این سال ها که سوریه و لبنان بودیم با سرداران بزرگی از محور مقاومت آشنا شدیم. یکی از این سرداران شهید سید مصطفی بدرالدین معروف به سید ذوالفقار بود که به عبارتی خانواده ای بزرگ و جهادی دارد. او برادر خانم شهید بزرگ حاج عماد مغنیه نیز بود. سید ذوالفقار علاقه زیادی به سید رضی داشت و سعی می کرد هرگاه به سوریه می آید حتما با هم ملاقاتی کنند. چند ماه پیش از شهادت ذوالفقار او بارها تلاش می کند تا شهید موسوی را ببیند اما هر بار مسئله ای پیش می آید و این دیدار میسر نمی شود. تا اینکه وقتی هم را در ماشین می بینند، ذوالفقار به سید رضی می گویید: «ابن عم! (چون هر دو سید بودند، شهید بدرالدین او را پسر عمو صدا می زد) من در حق تو چه کردم که چند ماه است می‌آیم ولی نمی‌توانم تو را ببینم!» هر دو می زنند زیر گریه و سید رضی می گوید: کم‌سعادتی از من است، برنامه من جور نمی‌شود که شما را ببینم! شهید موسوی پس از شهادت ذوالفقار بارها می‌گفت: این جمله و صدای او در گوش من مانده است.  ♥➣ . . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
•𓆩🪴𓆪• . . •• •• روایت همسر محترم شهید :  اولین فرزندمان که به دنیا آمد من دوست داشتم نامش از اسامی یا القاب ائمه معصومین باشد اما وقتی سید گفت که می خواهد برود شناسنامه بگیرد گفتم چه اسمی انتخاب کردی؟ گفت: میثم گفتم: اما من دوست دارم از القاب و اسامی امامان باشه که ایشان گفت: این هم اسم یکی از یاران نزدیک حضرت علی(ع) است و از طرفی اسم گردان ما هم میثم است. ♥➣ . . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
•𓆩🪴𓆪• . . •• •• روایت همسر محترم شهید :  یک روز داخل منزل که با ایشان علائم ظهور را مطالعه میکردیم من گفتم دو سوم جهان میمیرند تا امام زمان عجل الله بیایند این یکی از نشانه هاست ... حمید اقا گفتن من از خدامه بمیرم و امام زمانم بیاد اشکالی نداره با مرگ من یه قدم ظهور نزدیک بشه!! در لحظه شهادتش مطمئن بودم حتما امام زمان عجل الله رو ملاقات میکنه.. ♥➣ . . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•