eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.2هزار دنبال‌کننده
21.4هزار عکس
2.2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
•𓆩🍭𓆪• . . •• •• 👧ما آبژی و داداسی امسب مِخمونی دَبَتیم . 😋 🧒 خیلی خوسالیم😍 . . 𓆩نسل‌آینده‌سازاینجاست𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🍭𓆪•
•𓆩🌙𓆪• . . •• •• ⃟ ⃟•☝️ حاشا که به عالم از تو خوشتر یاری‌ست🌍 یا خوب‌تر از دیدن رویت کاری‌ست❗️ ⃟ ⃟•⚡️ اندر دو جهان دلبر و یارم تو بسی🥰 هم پرتو توست، هر کجا دلداری‌ست♡ مولانا ✍🏻 | | . . •✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•🧡 •📲 بازنشر: •🖇 «1203» . . 𓆩خوش‌ترازنقش‌تودرعالم‌تصویرنبود𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌙𓆪•
⚜️بدون رژیم لاغر شو⚜️ 🔥 با استفاده از طب شرقی و بدون رژیم😳😳 ۵ کیلو در هر ماه کاهش وزن داشته باش 😱 ⚡️با تائیده وزارت دارو ⚡️ مشاوره رایگان/سفارش محصول👇👇 🆔️@Rashedi_DR ☎️مشاوره تلفنی کلمه (مشاوره) پیامک به شماره زیر👇 09136949533 نونه رضایت مراجعه کننده👇 https://eitaa.com/joinchat/3970957913Ca1546977be
•𓆩🌤𓆪• . . •• •• صـبـ🌤ـح از تُ و چـ☕️ـاے از تُ و لبخـ😊ـند از عاشـ💕ـق شدن ابراز وجودش با منـ😍 😃🖐🏻 . . 𓆩صُبْح‌یعنےحِسِ‌خوبِ‌عاشقے𓆪 http://Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌤𓆪•
•𓆩🪴𓆪• . . •• •• عـاشــ❤️‍🩹ـقے را چه نیاز استـ به توجیه و دلیل👌🏻 ڪہ اے ؏ـشــ💓ـــق همان پرسـش بـے زیرایے⁉️ 🙈 🫀 . . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
•𓆩💌𓆪• . . •• •• دیوانه تَر از خویش کسی می جُستم دَستم بـگرفتند و بهـ دستم دادند🪴🌸 ‌‌‌. . 𓆩ازتوبه‌یڪ‌اشارت‌ازمابه‌سردویدن𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩💌𓆪•
•𓆩🥿𓆪• . . •• •• بانوی خوبم !😌 فلسفـه تنها به گنـاه نیفتـادن مردهـا نیست!🙃 که اگر چنین بود ، چرا خدا تو را با حجـاب کامل به حضورمی‌طلبددر عاشقانه ترین عبادتت؟😌 جنـس تو با حیـا خلق شده...😇 "رعایت حجاب تو شرط انتظار حجت ابن الحسن (عج) است" . . 𓆩صورت‌تٓو‌روسرےهاراچه‌زیبا‌میڪند𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🥿𓆪•
•𓆩🎀𓆪• . . •• •• براےخوشـ😍ـگل‌کردن‌ درِ شیشھ مـ🥕ــربا و تـ🥦ـرشی‌ مےتـونـیــن اینــجـوری‌اونـاروگـلــ🪡ــدوزےکنید و‌بعد‌خیلے‌قشنگ‌اونا‌رو‌توی‌کابینتِ آشپـزخـونھ‌بچـینیـد!❣ فك کن هر بار اهالے خونھ با دیدنشون چھ ذوقے میکنن🥺🤌 . . 𓆩حالِ‌خونھ‌با‌توخوبھ‌بآنوےِ‌خونھ𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal . . •𓆩🎀𓆪•
•𓆩🪞𓆪• . . •• •• 💫اگر آنگونه که با تلفن همراهتان برخورد می‌کنید؛ با همسرتان برخورد میکردید، اکنون خوشبخترین فردِ دنیا بودید!!!😳 🔸اگر هر روز شارژش می‌کردید؛ 🔹باهاش در روز از همه بیشتر صحبت می‌کردید؛ 🔸پایِ صحبت‌هایش می‌نشستید؛ 🔹پیغام‌هایش را دریافت می‌کردید؛ 🔸پول خرجش می‌کردید؛ 🔹دورش یک محافظ محکم می‌کشیدید... 🔸در نبودش احساسِ کمبود می‌کردید؛ 🔹حاضر نبودید کسی‌ نزدیکش شود؛ 🔸حتی مطالبِ خصوصیتان را به حافظه‌اش می‌سپردید؛ همیشه و همه‌جا همراهتان بود، حتی در اوج تنهایی‌...🌹 الانم که گوشی‌ها لمسی شده. اگر همونقدر که گوشی رو لمس می‌کنید؛ همسرتون رو نوازش بکنید؛ کلی خوشبخت می‌شوید و همیشه، بجای این همراه، همسرتون همراهِ اولتان بود…🙂 . . 𓆩چشم‌مست‌یارمن‌میخانہ‌میریزدبهم𓆪 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •𓆩🪞𓆪•
•𓆩🧕𓆪• . . •• •• 💬 یه فکت علمی هست که میگه تو سرما نمی‌خوری، مگر اینکه روز قبلش سر کم لباس پوشیدن با مامانت بحث کرده باشی😢😒 . . •📨• • 759 • "شما و مامانتون" رو بفرستین •📬• @Daricheh_Khadem . . 𓆩با‌مامان،حال‌دلم‌خوبه𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🧕𓆪
•𓆩🪁𓆪• . . •• •• مجلس‌ختم‌گرفتیم‌برایت‌مادر🖤 . . 𓆩رنگ‌و روےتازه‌بگیـر𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪁𓆪•
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو #قسمت_نودوششم احمد که کت و شلوار طوسی رنگش را پوش
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• من گوشه اتاق نشسته بودم و از دری که وسط مهمان خانه باز شده بود محمد علی و محمد امین را می دیدم. چقدر دلم می خواست جای برادرانم، احمد روبرویم می بود و از نگاه به او سرمست می شدم. خانباجی اشاره کرد تا به مطبخ بروم و چای بیاورم. در سینی بزرگی استکان چیدم و چای ریختم. نجمه را که با بچه های ربابه کنار حوض ایستاده بودند و ظرف شستن ربابه و حمیده را نگاه می کردند صدا زدم. به او گفتم برود آهسته محمد علی را صدا بزند. محمد علی که آمد یک سینی چای به دستش دادم تا در مردانه تعارف کند و خودم هم سینی قسمت زنانه را برداشتم. به حمیده و ربابه چای تعارف کردم و گفتم: دست تون درد نکنه حسابی خسته شدین. بذارید چایی ها رو بدم بقیه اش رو خودم میام می شورم. ربابه کمر راست کرد و گفت: نمیخواد آبجی تو عروسی مثلا برو بشین حمیده هم گفت: دستت درد نکنه آبجی یکم دیگه تموم میشه ... تو زود برو مهمانخانه الان چایی ها از دهان میفته از آن ها تشکر کردم و به مهمانخانه رفتم و چای تعارف کردم. بعد از صرف چای خانواده احمد برخاستند. برای بدرقه مهمان ها به حیاط رفتیم. کنار مادر ایستادم و چشم کشیدم تا احمد را ببینم. احمد آخرین نفر از خانواده شان بود که از اتاق خارج شد. او با برادرانم گرم صحبت بود. گویا صحبت های شان مهم بود چون خیلی جدی، ابرو در هم کشیده، بدون شوخی و خنده و خیلی آهسته با هم صحبت می کردند. آقاجان متوجه آن ها شد و به شوخی گفت: چی میگید به هم؟ دل بکنید دیگه این همه با هم صحبت کردین حرفاتون تموم نشد؟ احمد، محمد امین و محمد علی لبخند زدند و همین خاتمه ای برای صحبت های شان بود. احمد با آقاجان، برادرانم و دامادهای مان مصافحه و خداحافظی کرد. جلو آمد و از مادر و خانباجی تشکر کرد و بعد با لبخند به من چشم دوخت. دستش را جلو آورد تا دست بدهد و پرسید: کاری نداری؟ من برم دیگه؟ به دستش خیره شدم. جلوی برادرانم و دامادهای مان و خانواده اش خجالت کشیدم با او دست دهم .رویم را با چادر سفیدم گرفتم و آهسته گفتم: به سلامت. خوش اومدین. زیر چشمی نگاهش کردم. دستش را پایین انداخت. لبخند زد و گفت: خدا نگهدارت. احمد از خواهرانم هم تشکر و خداحافظی کرد و همراه خانواده اش از خانه مان رفتند. مرد های خانواده مان هم برای بدرقه شان به کوچه رفتند. راضیه کنارم ایستاد و گفت: . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•