یک بار دیگر عشق
یک بار دیگر تو
شور مـجدد تو ، شوق مكرر تو
اى ذات معناها
پنهان پيداها
جان مجسم تو، روح مصور تو
#حسین_منزوی
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
چه نزدیک است جان تو به جانم
که هر چیزی که اندیشی بدانم
ضمیر همدگر دانند یاران
نباشم یار صادق گر ندانم
#مولانا
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
...
من از تو روی نخواهم به دیگری آورد
که زشت باشد هر روز قبله دگرم
بلای عشق تو بر من چنان اَثر کردهست
که پند عالم و عابد نمیکند اثرم
قیامتم که به دیوان حَشر پیش آرند
میان آن همه تشویش در تو مینگرم ،،،
#سعدی
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
دلهره ای دارم ...
دنیای بی تو را نمی خواهم !
در کدامین پنجره ی شب فریاد بزنم ؟
به که گویم ؟
به بهار یا زمستان ؟
به پاییز یا تابستان ؟
به مادرم یا به خدا ؟
به که گویم که من
دنیای بی تو را
هرگز و هرگز نمی خواهم!؟
#محمد_مقيمی
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو بهترین اتفاق زندگی منی عشق جان .....❤️🥲🫂
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
اونجا که سعدی میگه:
مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم
که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم..:))
اره خلاصه...
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
خواهَم آن عِشق
که هَستی زِ سر ما ببرد
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣دلم به عظمت باران
برایت دلتنگی میکند.....
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
قشنگ ترین بن بسـتی که تو زندگیم هیچوقت دوست نداشتم ازش برگردم بغل توئه دلبر جان♥🖇
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
روح من باش
که من مرده چشمان توام
عاشقم باش
که من چشمه جوشان توام💞
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
نهال❤
✨﷽✨*▷ ◉──❥❥❥مصیبتی با شکوه ❥❥❥─ ♪. ➪پست_۳۳ ➪نویسنده _نهال هرگونه کپی پیگرد قانونی به دنبال دارد
✨﷽✨*▷ ◉──❥❥❥مصیبتی با شکوه ❥❥❥─ ♪.
➪پست_۳۴
➪نویسنده _نهال
هرگونه کپی پیگرد قانونی به دنبال دارد
_کت شلوار نوک مدادیت به این پیراهن بیشترمیاد.
_چقد تو خوش سلیقه ای.
_خوش سلیقه نبودم که دست نمیذاشتم رو تو.
امیرعلی_فدای تو من رفتم
_باشه ناهار بیا خونه مامانمینا
_چشم.
تادم در بدرقه اش کردم. من وسلین را بوسید ورفت.
ساعت ۱۰بود که امیرعلی رفت. بی خیال ریخت وپاش خانه. انبوه ظرف های نشسته و کارهای روی هم تلنبار شده. وسیله هایش را جمع کردم لباس های سلین را عوض کردم آماده شدم و سوار بر ماشین راهی خانه پدری شدم توی راه به سرویس اهورا زنگزدم وگفتم که بعد از تعطیلی به آدرس خانه پدرم بیاردش. همیشه مسیر طولانی را باید طی میکردم. جلوی در خانه ماشین را پارک کردم. وسیله ها وسلین را برداشتم ،کلید انداختم و داخل خانه شدم. فصل پاییز ،حیاط خانه پدری را حتی جذاب تر کرده بود. درختان سر به فلک کشیده و تنومند که لباس زرد تن کرده و برگهایی که فرش پوش سنگفرش های کف حیاط بود. حوضچه سنگی وبزرگ زیر درخت کاج که از آب باران پرشده وچند تایی کاجاز درخت کنده شده روی آب شناور بودند. درخت های نارنج ،بانارنج هایی که سبز شده و درشت شده بودند و خرمالو ها. برخی شاخه هایشان آنقدر پایین بود که به راحتی میشد یکی چید خورد. باد سرد که تنم را لرزاند به سرعت سمت خانه رفتم وداخل شدم.
سلین را که توی آغوشم خواب بود به آرامی روی زمین گذاشتم. وسیله ها را کنارش. صدای آرام مادرم از اتاق شنیده شد.
_حمیدجان تویی. ایمان عادت نداره این طوری بی سرو صدا بیاد.
سمتش رفتم کنارش نشستم
_نه قربونت برم منم
از خوشحالی چشمهایش برق زد. بالبخند گفت :_قربونت برم دیگه میخواستم زنگ بزنم باهات دعوا کنم
خنده ای کردموکفتم :_چرا قربونت کتی خانوم
_اخه یه هفتس نیومدی.
_الان که اومدم. حالت چه طور. ...
.
_اِی بد نیستم.
تــــــــــ♡ـــــو بهترین معامله بودی
بین منو خدا و من در اِزایِ داشتنت
عهد کردمکه دوستت بدارمتــ
تاااا....
آخرین تپش هایِ قلب 🫀⛓️
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman