فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آنچه تـو
به دیگری میبخشی
در حکم بخششی
برای تو خواهد بود
نوری که برای
دیگری روشن می کنی
راه تـو را روشن خواهد کرد...
🍃💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌اینجا هرچی دورتر باشی،
عزیزتر میشی...
قانون نانوشته روزگار اینه که:
هر چی بیشتر نزدیکش بشی،
هر چی بیشتر دوسِش داشته باشی،
هرچی بیشتر محبت کنی،
اون روز به روز عقب تر میره و
تو تکراری میشی و دلشو میزنی...
🍃💞
نهال❤
قسمت656 خیلی خوشحال شدم ازاینکه اتفاق بدتری براش نیفتاده .خیالم که راحت شد دل دادم به کار. تاشب ه
قسمت657
مادرم شانه هایم را تکان می دهد.
_:نهال،نهال پاشو دیگه دیرت شده .
آنقدر خواب دم صبح برایم شيرين است که نمیتوانم دل بکنم و مادرم دست بردار نیست.
_:نهال پاشو دیگه دانشگاهت دیر میشه .
اسم دانشگاه رو که میاره، به سختی خودم را از تخت خواب جدا میکنم .باپشت دست به پشت چشمهایم می کشم .
_وقتی شب ساعت دو نیم می خوابی بایدم الان نتونی چشاتو بازکنی .
با حالت خواب آلودی میگویم:ساعت چنده؟
_ نمیدونم پاشو
ازجابلند میشومد آبی به سرو صورتم میزنم بلکه خواب از سرم برد فورا لباسهام را میپوشم و توی آینه مقنعه ام را درست می کنم هروقت به اندازه کافی نمیخوام و خواب آلود چشمهام پف میکنه و ازریخت و قیافه می افتم.
مادرم لقمه نان و پنیری میگیرد سریع میخورم کیفمو و دسته بندهای دست ساز را برمی دارم بعداز خدافظی ازمادرم با عجله از خانه بیرون میزنم و مسیر خانه تاد دانشگاه را به جای راه رفتن می دوم
نفس زنان به دانشگاه و بعد هم به کلاس می رسم.
متاسفانه استاد قبل از من وارد کلاس شده بود.
جلوی در کلاس ایستادم و صدای درس دادن استاد را میشنیدم، این اولین باره واسه رسیدن به دانشگاه مثل بچه ابتدایی ها دیر کردم.
روی در زدن ندارم که از پشت در میشنوم استاد می گوید:خانم نیک زاد امروز نیومده؟
همینکه استاد حضور منو توی کلاس شلوغمون پرس وجو میشود در میزنم .
استاد:بیا داخل.
دروبازمیکنم خجالت زده و باچشمایی که میدانم پف کرده و بیخوابی دیشبم را جار می زند وارد میشوم.
_:سلام استاد
_سلام
بی هیچ حرفیبه سرعت به سمت صندلی خالی کلاس میرم که پچ پچ دانشجویی را می شنوم.
_:حالا اگ ما دیر اومده بودیم استاد ..
روی صندلی می نشینم و نایلون دست بندها رو پیش پام میزنم. و به استاد گوش میسپارم.
کلاس تمان میشود. استاد از کلاس خارج می شود. و دانشجوها یکی یکی در حال بیرون رفتن
از کلاس هستند پگاه نزدیکم میشود.
_:سلام خوبی پگاه
سلام نهال خوبی؟ همه دستبند هارودیشب درست کردی؟.
_:آره. پگاه:خب پاشو بریم حیاط
با پگاه به حیاط میریم. .
به هاله زنگ میزنم میاد پیشمون.
هاله:سلام بچه ها.
_سلام هاله.
هاله:دست بندارو درست کردی؟
_:آره کل دیروز و دیشب وقت برد تا تموم شد
پگاه:مگه میخواستی چیکار کنی؟چهارتا مهره بوده دیگه
هاله: فکر میکنی کار اسونیه باید ظرافت به خرج بدی کدوم مهره رو اول بزاری کدومو دوم بعدشم میدونی چند تا مهره هست. یکی دوتا نیست که.
پگاه دستهایش را بالا می آورد:باشه حق باشماست اصلا نهال برای خلق این آثار هنری دست ساز خیلی زحمت کشیده.
_:توهم مارو مسخره کن.
پگاه:شوخی کردم با با .
نایلون را به سمت هاله میگیرم :بیا هاله جون ببر تحویل بده.
هاله:دست خودت باشه توراه برگشت خرازی تو مسیر مونه ببر میبریم تحویل میدیم.
_:باشه.
نگاهم را از پگاه به هاله که به پشت سرم نگاه می کندو میگوید:نهال،آقای شکوهی که دیروز جویای احوالش بودی امروز اومده دانشگاه اونم با سر شکسته ببینش.
با توجه به مسیر نگاه پگاه سرم را برمیگردانم و به پشت سرم نگاه میکنم . مسیح وسط حیاط ایستاده و درحال حرف زدن با دوستانش هست.
نگاهمون به هم میفته بعد از چند دقیقه ای نگاهش رو برمیگردونه
رویم رااز مسیح بر میگردانم وبه پگاه نگاه میکنم .
پگاه :حتمااین شکستگی سرش بخاطردعوای دیروزه که تو به کتکش دادی بیچاره رو .
ناراحت ومتعجب روبه پگاه وهاله میگویم: ولی من دیروز به گوشیش زنگ زدم و خواهرش جواب دادچیزی راجب سرش که شکسته نگفت .
هاله :چه بد کتک خورده پای چشش وصورت کبود شده .
-:آره بیچاره باید ازش عذر خواهی کنم
هاله :خب تا کلاس شروع نشده برو عذر خواهی کن .
-:نمیشناسیدش ؟تا چشمش به منبیفته پاپیچم میشه الان خودش میاد سمتم اون موقع ازش عذر خواهی میکنم .
من پشتم به مسیح بودوبهش دید نداشتم هاله وپگاه که به مسیح نگاه میکردند پوزخندی زدند.
پگاه :فکرکنم امروز پا پیچت نشه شاید بعدازاون کتکی که خورده بیخیال شده .
پوزخندی زدموگفتم :اون بی خیال من شه .خدا
از زبونت بشنوه الان میاد عاشقم عاشقم راه میندازه
هاله :نه نمیاد چون رفت .
باتوجه به حرف هاله به پشت سرمنگاه کردم و رفتنش را دیدم .
_پس سر حرفش که گفت دیگه مزاحمم نمیشه وایساده
بهم گفت چون جوابم منفیه پاپیچم نمیشه ولی خب همچنان عاشقه که انشالله این عاشقی هم به لطف خدااز سرش بپره
پگاه :بااین رفتاری که تو باهاش داشتی زدی اعتماد به نفس طرفو خرد کردی حالا هم زودتر برو عذر خواهی کن زشته..
_خیله خب باشه .تا کلاس شروع نشده برم یه عذر خواهی کنم .پگاه جون این دست بندارو بگیر من برم وزود برگردم.
❤️❤️❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#انرژی_مثبت_صبحگاهی ☀️
❄️امروز باید خودت را آماده کنی
برای تمام خوبیهایی که
شایستگیِ آن را داری ...
باید بهترینها مال تو باشد ...
آنهایی که سالها فقط در آسمان رویاهایت بوده ...
❄️رویاهایی که منتظر آمدن به
زندگیات هستند
ولی هیچوقت روی آنها تمرکز نداشتهای ...
شاید باید نحوه اندیشیدنت را تغییر دهی ...
و تمام این دکورهای زیبای رویا را
از ویترین اندیشهات خارج کرده و
وارد زندگیات کنی ...
نگاه کردن به رویاها کافی است،
باید آنها را زندگی کرد!
زندگی منتظر زیباترین هنرنماییهای توست ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اونقدر فکر نکن
چه جوری میشه
بخواد بشه میشه
خدا قشنگ میچینه...
بهش اعتماد کن رفیق
💞
7.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دوست داشتنت
مثل سرماے خوب زمستان است
میرود در دل و جانم ...!
#حمیدرضا_عبداللهی
╲\╭┓
╭ 🌼 ||💛͜͡❥••
┗╯\╲
چه اشتباه بزرگیست
تلخکردن زندگیِمان برای کسی که
در دوریِ ما شیرینترین
لحظاتِ زندگیاش را سپری میکند ...!
╲\╭┓
╭ 🌼 ||💛͜͡❥••
┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از عشق بگو زیبای من...
✍محمدصادقی
╲\╭┓
╭ 🌼 ||💛͜͡❥••
┗╯\╲