دل بر دلدار رفت جان بر جانانه شد
#_حــافظ
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
#هرچقدرهم ....
دوستم داشته باشی
باز من بیشتر دوست دارم
❤️
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°|آنقدر بےمقدمہـ😍🤭
#عاشقت شدم...
•|که هیچ ناشرے📝
کتابم را چاپ نکــــرد...!!♥
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
نهال❤
*▷ ◉────(๑˙❥˙๑)──── ♪ ✨﷽✨ _پست _۷ _نویسنده_نهال. _
*▷ ◉────(๑˙❥˙๑)──── ♪
✨﷽✨
_پست _۸
_نویسنده_نهال. _مصیبتی_با_شکوه_به_نام_عشق
حرفمیادم رفته بود. که دوباره گفت :
_چیه قربونتبرم ،زودباش بگو دیگه.
سر انگشت های دست راستم را به سرم فشار دادم.
_آخه یادمرفت.
همینکه یادماومد دوقدمی جلورفتم.
_اهان الان یادم اومد. خواستم بگم بی شب بخیر خوابت نبره هاااا.
امیرعلی _اصلا مگه منامشب از ذوق خواب به چشمم میاد.
عموکورش این بار حرصی صدایش زدواومجبورانه رفت. باهرقدمش دلی که با خود برد رااز مندور تر میکرد،مثل همیشه تحت تأثیر قد بلند وهیکل چهارشانه و روی فرمش قرار گرفتم ،چهطور میتوانست از سن بیست سالگی تااین سن همینقدر خوشگل و خوش هیکل باقی بماند.
اول ماشین امیرعلی از حیاط خارج شدوبعد ماشین بابا ،از رفتنمهمان ها مطمعن شدم،قبل از برگشت حاج سهراب وداماد ها وماندانا و همین طور سیما خانم بهاتاق برگشتم.
دراتاقم را که باز کردم. اهورا را روی تختم خواب دیدم وطاهره خانم که جای منبرایش قصهگفته بود وکنار تختم خوابش برده بود
ارامشانه اش را تکانی دادم
_طاهره خانم طاهره خانم. این طوری کمرتوندرد میگیره بهتره یه جای بهتر بخوابید.
طاهره خانم خواب آلو از جابلند شدوبا عذر خواهی از اتاق بیرون رفت.
و مقابل آیینه با نفسی عمیق ایستادم.
دستی به گونه های سرخم کشیدم.
_خدایا ببین تو این سن چقدر گونههامگل انداخته،درسته دختر خدمتکار چند سال پیش تو عمارت عموکورش نیستم وشرایط خیلی تغییر کرده اما چقدر هنوزمعاشقشم ،انگار دوباره جانی تازه گرفتهام.
منتظر نادیا روی تختم نشستم.مطمعن بودم یه سر میادپیشم . وقتی درراباز کرد وسری داخل کرد گفتم :
_مطمعن بودم میای ؟ بیا تو ببینم.
نادیا داخل شدودررابست وبا ذوق سمتمامد.
جلویم ایستاد.
خیره به صورتم گفت :
_ببینش توروخدا چقدر خوشحاله. حالا خوب که داماد همچین تحفه ای هم نبود.
تعجب زده از حرفش گفتم :
_چی میگی تو؟!!!
بالبخندی گفت :
_هیچی میخوامبگممنمبرات خیلی خوشحالم.
انگشتررا به نادیا نشان دادم
هردو با ذوق یکدیگر را بغل کردیم.وسعی کردیم صدای خنده امان را قطع کنیم. نادیا منرااز آغوشش جداکردو با دست هایش بازوهایم را محکم گرفت و گفت :
_خیلی برات خوشحالم نهال.
_ممنوننادیا ولی بقیه مثل تو نیستن. مخصوصا سیما خانم.
نادیا _عیب نداره. تو که کار خلاف شرع نکردی. مبارکه.
_ممنونعزیزم.
نادیا _ماشالله هزار ماشاالله چقدرم به هممیومدید.
_ممنون.
با صدای پیامک روی گوشی ام ، منونادیا نگاهمان را به صفحه گوشی که روی میز بوددادیم.
نادیا بازوهایم را رها کرد.
_خب دیگهمنبرم شب خوش.
نادیا رفتوحینخروجش گفت :
_راستی حاج بابا باهات حرف داشت توهم که بی شب بخیر جیمشدی تواتاقت.
_چه حرفی؟
دستی به نشانهی بای بای تکان دادوبا حرفی کوتاه رفت.
_مننمیدونم خدافظ
در که بسته شد لامپ را خاموش کردم و روی تخت دراز کشیدم و با شوق گوشی ام را برداشتم.
پیام از طرف امیرعلی بود.
(_خوابی؟)
(نه )
(توزندگیه منی نهال )
درتاریکی با نور کم.گوشی به انگشتر نگاه کردمفصل دوم با ۴۰۰ پارت اماده هست قیمت ۶۰ هزار تومن 😍
به ازاده جون پیام بدید
@AdminAzadeh
لینک قسمت اول
https://eitaa.com/Asheghanehhayman/13943
❤️❤️❤️
❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌻⃤Şunu aklına kazı SEN BENİMSİN
اینو تو ذهنت هک کن طُ مالِ منی
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
6.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️محـــبوبـــــ تـــر از جــــان منــــی
در بنــد بنــد وجــودم💋♥
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
8.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ندارم جُزء دَغدَغهیِ فِکــــر
﹝طُ♡﹞در سَــــر!💕💍✨
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دَر دو چالِ گونهاَت
دُنیایِ مَن جا میشَوَد
عاشِقِ دُنیایِ خویشَم
لَحظهیِ خَندیدَنَت!👀♥💋
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من اونقدر دوستت دارم که اصن همه غصه هات واسه من♥💋
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📎❤️
«من زخـم تـو را به هیـچ مرهـم ندهم!
یڪ موے تـو را بہ هـر دو عالـم ندهم!»
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman