eitaa logo
🌹عاشقـــ♡ــان ظهور 🌹
1.2هزار دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
4.5هزار ویدیو
19 فایل
#السلام‌علیک‌یابقیة‌الله‌🖐 عشق تو آغاز و پایان دل است❣ عشق تو دریای غم راساحل است❣ #حضرت‌مهدی(؏)می فرمایند: برای تعجیل در #ظهور من زیاد دعا کنیدکه خود فرج و نجات شماست🤲 📗كمال الدّين،ص۴۸۵ ⬇خـدمتگزارشمـا: 📞 @Ya_Qaem_314 #کپی_آزاد🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹عاشقـــ♡ــان ظهور 🌹
#تشرفات_خدمت_امام_زمان_عج ❣ قسمت سی و هفتم👇👇 #ساباط‌حسین‌مدلل این قضیه به فرموده مرحوم مجلسی در
🌸 قسمت سی و هشتم👇👇 جناب علی بن مهزیار که قبرش در اهواز است زیارتگاه عموم است و بقعه و بارگاهی دارد. او می‌گوید ۱۹سفر هر سال به مکه مشرف می شدم تا شاید خدمت مولایم حضرت ولی عصر علیه السلام برسم ولی در این سفرها هرچه بیشتر تفحص کردم کمتر موفق به اثر یابی از آن حضرت گردیدم . بالاخره مایوس شدم و تصمیم گرفتم که دیگر به مکه نروم .وقتی که دوستان عازم مکه بودند به من گفتند: مگر امسال به مکه مشرف نمیشوی ؟ گفتم :امسال گرفتاری‌هایی دارم و قصد رفتن به مکه را ندارم. شبی در عالم خواب دیدم که به من گفته شد امسال بیاسفرت را تعطیل نکند که انشاءالله به مقصد خواهی رسید.. و من با امیدی مهیای سفر شدم وقتی رفقا مرا دیدند تعجب کردند ولی به آنها از علت تغییر عقیده ام چیزی نگفتم تا آنکه به مکه مشرف شدم اعمال حج را انجام دادم در این مدت دائماً در گوشه مسجد الحرام تنها می‌نشستم و فکر می‌کردم گاهی با خودم می گفتم آیا خوابم راست بوده یا خیالاتی بوده است که در خواب دیده ام؟ یک روز که سر در گریبان فرو برده بودم و در گوشه ای نشسته بودم دیدم دستی بر شانه ام خورد که گندمگون بود به من سلام کرد و گفت اهل کجایی ؟ گفتم اهل اهواز گفت این خصیب را می‌شناسی؟ گفتم خدا رحمتش کند ازدنیا رفت. گفت انا لله و انا الیه راجعون مرد خوبی بود به مردم احسان زیادی می کرد خدا او را بیامرزد . سپس گفت علی بن مهزیار را می‌شناسی ؟ گفتم بله خودم هستم! گفت اهلاو مرحبا ای پسر مهزیار تو خیلی زحمت کشیدی برای زیارت مولایت حضرت بقیه الله علیه السلام. به تو بشارت می دهم که در این سفر به زیارت آن حضرت موفق خواهی شد برو و با رفقایت خداحافظی کن و فردا شب در شعب ابی‌طالب بیا که من منتظر تو هستم تا تو را خدمت آقا ببرم.... 🌸@Asheghanezohoor
🌹عاشقـــ♡ــان ظهور 🌹
#تشرفات_خدمت_امام_زمان_عج 🌸 قسمت سی و هشتم👇👇 #جناب‌علی‌بن‌مهزیار جناب علی بن مهزیار که قبرش در اه
⭐️ قسمت سی و نهم👇👇 ادامه قسمت قبل👇 ... من با خوشحالی فوق‌العاده‌ای به منزل رفتم و وسایل سفرم را جمع کردم و با رفقا خداحافظی نمودم و گفتم برایم کاری پیش آمده که باید چند روزی به جایی بروم و آن شب به شعب ابی‌طالب رفتم. دیدم او در انتظار من است او و من سوار شتر شدیم و از کوه‌های عرفات و منی گذشتیم و به کوه‌های طائف رسیدیم. به من گفت: پیاده شو تا نماز شب بخوانیم. من پیاده شدم و با او نماز شب خواندم و باز سوار شدیم و راه را ادامه دادیم. تا طلوع فجر دمید پیاده شدیم و نماز صبح را خواندیم . من از جا حرکت کردم و ایستادم هوا قدری روشن شده بود . به من گفت: بالای آن تپه چه میبینی؟ گفتم :خیمه ای می بینم که تمام این صحرا را روشن کرده است.. گفت: بله درست است منزل مقصود همانجا است.جایگاه مولاو محبوب همانجا است. آن وقت گفت :برویم . گفتم:شترها را چه بکنیم؟ گفت: آنها را آزاد بگذار.اینجا محل امن و امان است. با او تا نزدیک خیمه رفتم به من گفت تو صبر کن و خودش قبل از من وارد خیمه شد و چند لحظه بیشتر طول نکشید که بیرون آمد و گفت خوشا به حالت به تو اجازه ملاقات دادند .. وارد شو. من وارد خیمه شدم . دیدم آقایی بسیار زیبا با بینی کشیده و ابروهای پیوسته و بر گونه راستش خالی بود که دلها را میبرد با کمال ملاطفت و محبت احوال من را پرسید و فرمود :«پدرم با من عهد کرده که در شهرها منزل نکنم بلکه تا موقعی که خدا بخواهد در کوه‌ها و صحراها به سر ببرم تا از شر جباران و طاغوت ها محفوظ باشم و زیر بار فرمان آنها نروم تا وقتی که خدا اجازه فرجم را بدهد..» من چند روز میهمان آن حضرت در آن خیمه بودم و استفاده از انوار و علومش می کردم تا آن که خواستم به وطن برگردم . مبلغ ۵۰ هزار درهم داشتم خواستم به عنوان سهم امام تقدیم حضورش کنم. فرمود:« از قبول نکردنش ناراحت نشوی، این به علت آن است که تو راه دوری در پیش داری و این پول مورد احتیاج تو خواهد بود» پس‌خداحافظی کردم و به طرف اهواز حرکت کردم و همیشه به یاد آن حضرت و محبت های او هستم و آرزو دارم باز هم آن حضرت را ببینم.... 📝نقل از کتاب اکمال دین مرحوم شیخ صدوق ⭐️@Asheghanezohoor