eitaa logo
🌹عاشقـــ♡ــان ظهور 🌹
1.2هزار دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
4.5هزار ویدیو
19 فایل
#السلام‌علیک‌یابقیة‌الله‌🖐 عشق تو آغاز و پایان دل است❣ عشق تو دریای غم راساحل است❣ #حضرت‌مهدی(؏)می فرمایند: برای تعجیل در #ظهور من زیاد دعا کنیدکه خود فرج و نجات شماست🤲 📗كمال الدّين،ص۴۸۵ ⬇خـدمتگزارشمـا: 📞 @Ya_Qaem_314 #کپی_آزاد🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
تعداد مجروحین بالا رفته بود فرمانده از میان گرد و غبار انفجارها دوید طرفم و گفت : سریع بی‌سیم بزن عقب و بگو یک آمبولانس بفرستند مجروحین را ببرد! شاستی گوشی بی‌سیم را فشار دادم و بخاطر اینکه پیام لو نرود و عراقی‌ها از خواسته‌مان سر در نیاورند، پشت بی‌سیم با کد حرف زدم گفتم: ” حیدر حیدر رشید ” چند لحظه صدای فش فش به گوشم رسید. بعد صدای کسی آمد: – رشید بگوشم. + رشید جان! حاجی گفت یک دلبر قرمز بفرستید! -هه هه دلبر قرمز دیگه چیه ؟ + شما کی هستی؟ پس رشید کجاست؟ – رشید چهار چرخش رفته هوا. من در خدمتم. + اخوی مگه برگه کد نداری؟ – برگه کد دیگه چیه؟ بگو ببینم چی می‌خوای؟😅🙈😂 دیدم عجب گرفتاری شده‌ام، از یک‌طرف باید با رمز حرف می‌زدم، از طرف دیگر با یک آدم ناوارد طرف شده بودم😄😄😂 + رشید جان! از همان‌ها که چرخ دارند! – چه می‌گویی؟ درست حرف بزن ببینم چی می‌خواهی ؟😅😅 + بابا از همان‌ها که سفیده. – هه هه! نکنه ترب می‌خوای. + بی‌مزه! بابا از همان‌ها که رو سقفش یک چراغ قرمز داره🚨👉 – ای بابا! خب زودتر بگو که آمبولانس می‌خوای!🚒😂🙈😅 کارد می‌زدند خونم در نمی‌آمد. هر چه بد و بیراه بود به آدم پشت بی‌سیم گفتم.😂😂 💎 کانال عاشقان ظهور🌹 http://alghos.mihanblog.com
یڪبار سعید خیلے از بچہ‌ها کار کشید... فرمانده دستہ بود شب برایش جشن پتو گرفتند... حسابے کتکش زدند من هم کہ دیدم نمےتوانم نجاتش دهم، خودم هم زیر پتو رفتم تا شاید کمے کمتر کتک بخورد..!😕 سعید هم نامردی نڪرد، بہ تلافے آن جشن پتو ، نیم‌ساعت قبل از وقت نماز صبح، اذان گفت... همہ بیدار شدند نماز خواندند!!!😄 بعد از اذان فرمانده گروهان دید همہ بچہ‌ها خوابند... بیدارشان ڪرد وَ گفت: اذان گفتند : چرا خوابیدید!؟🤔 گفتند : ما نماز خواندیم..!✋🏻 گفت: الآن اذان گفتند، چطور نماز خواندید!؟😳 گفتند : سعید شاهدی اذان گفت! سعید هم گفت من برایِ نماز شب اذان گفتم نہ نماز صبح😂 @Asheghanezohoor
😄😂 خاطره ای زیبا و خنده دار از جبهه و جنگ😃 نخونیش از دستت رفته!! 😄😉 👤بین ما یکی بود که چهره‌ی سیاهی داشت؛ اسمش عزیز بود. توی یه عملیات ترکش به پایش خورد و فرستادنش عقب.. بعد از عملیات یهو یادش افتادیم و تصمیم گرفتیم بریم ملاقاتش.. 🏩با هزار مصیبت آدرس بیمارستانی که توش بستری بود رو پیدا کردیم و با چند تا کمپوت رفتیم سراغش. پرستار گفت: توی اتاق 110 بستری شده؛ اما توی اتاق 110 سه تا مجروح بودند که دوتاشون غریبه و سومی هم سر تا پایش پانسمان شده و فقط چشمهایش پیدا بود. دوستم گفت: اینجا که نیست، بریم شاید اتاق بغلی باشه! یهو مجروح باندپیچی شده شروع کرد به وول وول خوردن و سروصدا کردن! 😅 گفتم: بچه ها این چرا اینجوری میکنه؟ نکنه موجیه؟!!! 🤭 یکی از بچه ها با دلسوزی گفت: بنده خدا حتما زیر تانک مونده که اینقدر درب و داغون شده! 😶 پرستار از راه رسید و گفت: عزیز رو دیدین؟!!! همگی گفتیم: نه! کجاست؟ پرستار به مجروح باندپیچی شده اشاره کرد و گفت: مگه دنبال ایشون نمی گردین؟ همه با تعجب گفتیم: چی؟!!! عزیز اینه؟! 😳 رفتیم کنار تختش.. عزیز بیچاره به پایش وزنه آویزان بود و دو دست و سر و کله و بدنش زیر باندهای سفید گم شده بود ! 👤با صدای گرفته و غصه دار گفت: خاک توی سرتان! حالا دیگه منو نمی شناسین؟ ☹️🙄 یهو همه زدیم زیر خنده 😅😁 گفتم: تو چرا اینجوری شدی؟ یک ترکش به پا خوردن که اینقدر دستک و دمبک نمی خواد! 👤عزیز سر تکان داد و گفت: ترکش خوردن پیشکش. بعدش چنان بلایی سرم اومد که ترکش خوردن پیش اون ناز کشیدنه !! بچه ها خندیدند. 😄 اونقدر اصرار کردیم که عزیز ماجرای بعد از مجروحیتش رو تعریف کرد: 👤 وقتی ترکش به پام خورد، منو بردند عقب و توی یه سنگر کمی پانسمانم کردند و رفتند تا آمبولانس خبر کنند. توی همین گیر و دار یه سرباز موجی رو آوردند و انداختند توی سنگر. سرباز چند دقیقه ای با چشمان خون گرفته برّ و بر نگاهم کرد. راستش من هم حسابی ترسیده بودم و ماست هایم رو کیسه کردم. یهو سرباز موجی بلند شد و نعره زد: عراقی پَست فطرت می‌کشمت. 😱 چشمتان روز بد نبینه. حمله کرد بهم و تا جان داشت کتکم زد. به خدا جوری کتکم زد که تا عمر دارم فراموش نمی‌کنم. حالا من هر چه نعره می‌زدم و کمک می‌خواستم ، کسی نمی‌اومد. اونقدر منو زد تا خودش خسته شد و افتاد گوشه ی سنگر و از حال رفت. من هم فقط گریه می کردم... 😕😭 بس که خندیده بودیم داشتیم از حال می رفتیم😁 دو تا مجروح دیگه هم روی تخت هایشان از خنده روده بُر شده بودند.😂 👤عزیز ناله کنان گفت: کوفت و زهر مار هرهر کنان!!! خنده داره؟ تازه بعدش رو بگم: یک ساعت بعد به جای آمبولانس یه وانت آوردند و من و سرباز موجی رو انداختند عقبش. تا رسیدن به اهواز یک گله گوسفند نذر کردم که دوباره قاطی نکنه ... 😂😂 رسیدیم بیمارستان اهواز. گوش تا گوش بیمارستان آدم وایستاده بود و شعار می دادند و صلوات می‌فرستادند. دوباره حال سرباز خراب شد. یهو نعره زد: آی مردم! این یه مزدور عراقیه، دوستای منو کشته. و باز افتاد به جونم. این دفعه چند تا قلچماق دیگه هم اومدند کمکش و دیگه جای سالم توی بدنم نموند. یه لحظه گریه کنان فریاد زدم: بابا من ایرانی ام ! رحم کنین. یهو یه پیرمرد با لهجه ی عربی گفت: ای بی پدر! ایرانی هم بلدی؟ جوونا این منافق رو بیشتر بزنین.😅😅😅 دیگه لَشَم رو نجات دادند و آوردند اینجا. حالا هم که حال و روزم رو می بینید! صدای خنده مون بیمارستان رو برده بود روی هوا.😂 😂😂 پرستار اومد و با اخم و تَخم گفت: چه خبره؟ اومدین عیادت یا هِرهِر کردن؟ وقت ملاقات تمومه، برید بیرون خواستیم از عزیز خدافظی کنیم که یهو یه نفر با لباس سفید پرید توی اتاق و نعره زد: عراقی مزدور! می‌کشمت!!! 😱 👤عزیز ضجه زد: یا امام حسین! بچه ها خودشه، جان مادرتون منو نجات بدین ...😂😂😂 @Asheghanezohoor
😃😀 ●توی سنگر هر کس مسئول کاری بود. یک بار خمپاره ای آمد و خورد کنار سنگر ... به خودمان که آمدیم ، دیدیم رسول پای راستش را با چفیه بسته است. ●نمیتوانست درست راه برود . از آن به بعد کارهای رسول را هم بقیه بچه ها انجام دادند .. ●کم کم بچه ها به رسول شک کردند ، یک شب چفیه را از پای راستش باز کردند و بستند به پای چپش . صبح بلند شد ، راه افتاد ، پای چپش لنگید ! سنگر از خنده بچه ها رفت روی هوا !! تا میخورد زدنش و مجبورش کردن تا یه هفته کارای سنگر رو انجام بده . 😂😂😂 ●خیلی شوخ بود ، همیشه به بچه ها روحیه می داد ، اصلا بدون رسول خوش نمی گذشت. حلال😊 @Asheghanezohoor
😅😉 🌀خُر و پُف شهید! 💥صحبت از شهادت و جدایی بود و اینکه بعضی جنازه‌ها زیر آتش می‌مانند و یا به نحوی شهید می‌شوند که قابل شناسایی نیستند. 🔺هر کس از خود نشانه‌ای می‌داد تا شناسایی جنازه ممکن باشد. 🔻یکی می‌گفت: «دست راست من این انگشتری است.» دیگری می‌گفت: «من تسبیحم را دور گردنم می‌اندازم.» 🎐نشانه‌ای که یکی از بچه‌ها داد برای ما بسیار جالب بود. او می‌گفت: «من در خواب خُر و پُف می‌کنم، پس اگر شهیدی را دیدید که خُر و پُف می‌کند، شک نکنید که خودم هست.» 😂 🌱@Asheghanezohoor
😁 . . خيلے از شب ها آدم تو منطقه خوابش نمے برد😴😬 وقتے هم خودمون خواب مون نمے برد دل مون نمے اومد ديگران بخوابن😌 یه شب یکــے از بچه ها سردرد عجيبے داشت و خوابيده بود. تو همين اوضاع یکـــے از بچه ها رفت بالا سرشو گفت: رسووول! رسووول! رسووول!😱😁 رسول با ترس بلند شد و گفت: چي؟؟؟چے شده؟؟😰 گفت: هيچے...محمد مےخواست بيدارت کـــنه من نذاشتم!😐😂 🍃⌛ 🖇 🖇 @Asheghanezohoor
🤣 ♡بین نمازمغرب و عشاء شهید"علیرضانامدار" برای بچه های تخریب سخنرانی میکرد.🗣 ❣او از شهدای عارف مسلکی بود وقتی سخنرانی می کرد آن چنان زیبا کلمات را بیان می کرد که همه مجذوب صحبت های او می شدند.❣ آن شب در میان صحبت گفت:((بسیجیان مرغان عاشقی هستند که...))❤️ به محض اینکه کلامش به اینجا رسید،"بهزاد زنده دل" از بسیجیان جانباز بلافاصله گفت: ((که هرگز تخم نمی گذارند))😂 وصدای خنده حاضرین بلندشد♡ 😂😁😊☺️😅😄 ➕ به بپیوندید👇 [🌹] [ @Asheghanezohoor ] [🌹] .
😂🤣 یڪے از بچہ ها بود خیلے اهل معنویت و دعا بود. برای خودش یہ قبری ڪنده بود. شب ها مےرفت تا صبح با خدا راز و نیاز مےڪرد. ما هم اهل شوخے بودیم😉 یہ شب مهتابـے سہ، چهار نفر شدیم توی عقبہ. گفتیم بریم یہ ڪمے باهاش شوخے ڪنیم🙄 خلاصہ قابلمہ ی گردان را برداشتیم با بچہ ها رفتیم سراغش. پشت خاکریز قبرش نشستیم. اون بنده ی خدا هم داشت با یہ شور و حال خاصے نافلہ ی شب مےخوند، دیگہ عجیب رفتہ بود تو حال!😌 ما بہ یڪے از دوستامون ڪہ تن صدای بالایـے داشت، گفتیم داخل قابلمہ برای این ڪہ صدا توش بپیچہ و بہ اصطلاح اڪو بشہ، بگو: اقراء😐 یهو دیدیم بنده ی خدا تنش شروع ڪرد بہ لرزیدن و شور و حالش بیشتر شد یعنے بہ شدت متحول شده بود و فڪر مےڪرد برایش آیہ نازل شده!😰 دوست ما برای بار دوم و سوم هم گفت: اقراء بنده ی خدا با شور و حال و گریہ گفت: چے بخونم؟ رفیق ما هم با همون صدای بلند و گیرا گفت: بابا ڪرم بخون😂😂😂 📚 قافلہ نور، ص 14 🌹 عاشقـــ♡ــــان ظهور 🌹 @Asheghanezohoor
🤣 سلامتی راننده صدا به صدا نمی‌رسید. همه مهیای رفتن و پیوستن به برادران مستقر در خط بودند. راه طولانی، تعداد نیروها زیاد و هوا بسیار گرم بود. راننده خوش انصاف هم در کمال خونسردی آینه را میزان کرده و به سر و وضعش می‌رسید. بچه‌ها پشت سر هم صلوات می‌فرستادند، برای سلامتی امام، بعضی مسئولین و فرمانده لشگر و ... اما باز هم ماشین راه نیفتاد. بالاخره سر و صدای بعضی درآمد: «چرا معطلی برادر؟ لابد صلوات می‌خواهی. اینکه خجالت نداره. چیزی که زیاد است صلوات.» سپس رو به جمع ادامه داد: «برای سلامتی بنده! گیر نکردن دنده، کمتر شدن خنده یک صلوات راننده پسند! بفرستید.» 🌿☘ با ما همراه باشید در👇👇👇 🍃🔸 🍃🔸 🍀🌾🔸 @Asheghanezohoor ☘✨
🌙 😂 🌸بـدن آبــکـــش🌸 در گردان انصار الحسین تیپ 4 كه بودیم، فردی روحانی از آمل آمده بود نزد ما بماند. حوالی ساعت پنج عصر به مقر رسید. می گفت: «حقیقتش این است كه من در قرارگاه خاتم الانبیا(ص) بودم از دست پشه هایش فرار كردم، وضع شما این جا چطور است؟» گفتیم: «حاج آقا خاطرت جمع باشد. پشه ها از خودمان هستند. پشه دان (بند) هم البته داریم. فوقش از خون شما كمی سفرۀ پشه های مستضعف ما رنگین می شود». صبح شد حاجی گفت: «معلوم می شود سفارش ما را كرده بودید! چون دیشب بدنم را آبكش كردند الان اگر دویست لیتر آب به حلق من بریزید همه اش از حفره هایی كه پشه ها ایجاد كرده اند بیرون می آید!»😂😂😂 🌿☘ با ما همراه باشید در👇👇👇 🍃🔸 🍃🔸 🍀🌾🔸 @Asheghanezohoor ☘✨
3.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ببینید استندآپ کمدی یک رزمنده خوش ذوق.. 🌿☘ با ما همراه باشید در👇👇👇 🍃🔸 🍃🔸 🍀🌾🔸 @Asheghanezohoor ☘✨
فرمانده گردانمون شهیدحاج علی باقری نیم ساعت در مورد سکوت در شب حرف زد :🤫 برادرا هیچ صدایی نباید از شما شنیده بشه !سکوت،🤫سکوت،🤫سکوت🤫 کوچکترین صدا می تونه سرنوشت یک عملیات رو عوض کنه.☝️ باید سکوت رو تمرین کنیم🤗👍 گردان در یک ستون به حرکت در آمد و ما همه مواظب بودیم صدای پاهایمان هم شنیده نشود.🙂 که در سکوت و تاریکی مرگبار شب ناگهان فریادی از عمق وجود همه ما را میخکوب کرد.😰 آقای اسحاقیان بود مرد ساده دلی که خیلی دوست داشتنی بود:🧔😍 در تاریکی قبر علی بفریادت برسه بلند صلوات بفرست📿😄 همه بچه ها مانده بودند صلوات بفرستند؟!🤔 بخندند؟!😁 بعضی ها اجابت کرده و بلند صلوات فرستادند.☺️ و بعضی ها هم آرام🤫 اما حاج علی عصبانی فریاد کشید😲بابا سکوت، سکوت، سکوت🤫 و باز سکوت بود که بر ستون حاکم شد و در تاریکی به پیش می رفت که،🙂 این بار با صدایی به مراتب بلندتر فریاد کشید:😲 لال از دنیا نری بلند صلوات بفرست.🤣 وباز ما مانده بودیم چه کنیم ...😅 حاج علی باقری دوباره عصبانی تر ...😡 هنوز حرفهای حاج علی تمام نشده بود که فریاد اسحاقیان بلند شد:😲😁 سلامتی فرماندهان اسلام سومین صلوات رو بلندتر ...🤣 خود حاج علی هم از خنده نتونست دیگه حرف بزنه.😂 ‌ 🌿☘ با ما همراه باشید در👇👇👇 🍃🔸 🍃🔸 🍀🌾🔸 @Asheghanezohoor ☘✨