✨﷽✨
۞؎ﺧﺪاﯾﺎ
دستان ﮐﻮﭼﮏ و ﻧﺎﺗﻮان ﺑﻨﺪﮔﺎﻧﺖ را ﺑﮕﯿﺮ
و ﻫﯿﭻ وﻗﺖ رﻫﺎﯾﻤﺎن ﻧﮑﻦ🍃
ﮐﻪ ﺗﻮ ﺗﻨﻬﺎ ﻫﻤﺪم ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ما هستی🍃
ای ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﻮاظبمان ﻫﺴﺘﯽ🍃
ﺑﺮای ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ❣سپاس❣
؎۩؎۩
#روزتون_متبرک_به_نگاه_خدا
#ٵݪݪہم_عجݪ_ݪۅݪێڪ_ٵݪفࢪج
#عزادارم_به_نیت_فرج_صاحب_عزا🏴
@Ashghaneemamezaman313
@nasimintezar نسیم انتظار - محمد کمیل(1).mp3
3.95M
#حاجمحمدکمیل
『 محرم سلام... 🌱• 』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ_مهدوی؎۩
📝 خلاصهٔ تدریسِ موضوعِ
فلسفهٔ غیبت و #فواید_امام_غایب🔍
👤 استاد #رائفی_پور (قسمت سوم)
❌ امام غایب چه فوایدی دارد؟
📎 برگرفته از #کلاسهای_مهدویت
#ٵݪݪہم_عجݪ_ݪۅݪێڪ_ٵݪفࢪج
#عزادارم_به_نیت_فرج_صاحب_عزا🏴
@Ashghaneemamezaman313
📒⃟🌼🌻
تعرےف من از عشق همان بود که گفتم
در بند کسے باش که دربند حسےن است😍
♥️•| #عاشقــــــــــــــــــــانه💚🥀
ــــــــــ ـ ـ ـ ـ❁ـ ـ ـ ـ ــــــــــ
📕⃟♥️
@Ashghaneemamezaman313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹وقتی حاج قاسم خودشو از سوریه برای برگزاری روضهی خونگی به خانهی پدری میرسوند...
♥️•| #بہ_وقــــــــــت_حاج_قاســــم💚🥀
ــــــــــ ـ ـ ـ ـ❁ـ ـ ـ ـ ــــــــــ
📕⃟♥️
#اࢪبابݥحسیݩ⇦{🥀❣️}
ماتشنھٔعشقیم،شنیدیمڪہگفتند
ࢪفععطش؏ـشقفقطنامحسیـטּاست!(:
@Ashghaneemamezaman313
☀️ #حدیث_روز
💠 پيامبر اکرم صلےالله عليه وآله:
روز قيامت هرچشمى گريان است؛ مگرچشمى كه درمصيبت وعزاى حسين گريسته باشد،كه آن چشم در قيامت خندان است وبه نعمتهاى بهشتى مژده داده مےشود.
📙 بحارالانوار ج ۴۴، ص ۲۹۳
#ٵݪݪہم_عجݪ_ݪۅݪێڪ_ٵݪفࢪج
#عزادارم_به_نیت_فرج_صاحب_عزا🏴
@Ashghaneemamezaman313
#امامحسین ع فرمودند:
من کشته اشکم
هیچ مؤمنی مرا یاد نمی کند
مگر آنکه اشک می ریزد. 🥀
#اللهـمعجـللولیڪالفـرج
کپی با ذکر صلوات
@Ashghaneemamezaman313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تنها
ماهی ڪه
شهادت ندارد، «شعبان» است
و..
تنها ماهی ڪه
تولد ندارد، «محرّم» است
این یعنی:
حسین"ع"
محور شادے و غم است..🙃♥️
"السلام علیڪ یااباعبدالله الحسین "🥀🖤
#یاحیدرڪرار🥀
@Ashghaneemamezaman313
🔸️مقتل خوانی
🔸️مسیرحرکت کاروان امام حسین(ع)
🥀اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْن
▪ِوَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
🥀وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
🥀 وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن
#مقتل_خوانی
#محرم
••••☆✾•🖤🥀🖤•✾☆••••
@Ashghaneemamezaman313
✍🏼در کربلا چه گذشت ...⁉
#محرم🏴
#ورود_امام_به_کربلاء😔
#السلام_علیک_یا_ابا_عبدالله_الحسین_🖤
┄┄┅┅┅❅◇❅┅┅┅┄┄
الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 🥀🖤
@Ashghaneemamezaman313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#رقیه وارد کرب و بلا شد..💔
#تنها_سه_سال_دارد😭
دﺷـﺖ ﻭ ﺷـﺐ ﻭ ﻃﻔﻞ ﻧﺎﺑﻠﺪ ﻭﺍﻭﯾـلا
ﮔـﺮ ﺷـﻤـﺮ ﺣـﺮﺍﻣـﯽ ﺑـﺮﺳـﺪ ﻭﺍﻭﯾـﻼ...
ﺍﺯ ﺣﻀﺮﺕ ﻣﻬـﺪﯼ ﻣﻌﺬﺭﺕ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ
ﭘـﻬـﻠـﻮﯼ ﺭﻗـــــــ ـﯿـﻪ ﻭ ﻟـﮕـﺪ ﻭﺍﻭﯾـﻼ...
#السلام_علیک_یا_ابا_عبدالله_الحسین_🖤
┄┄┅┅┅❅◇❅┅┅┅┄┄
الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج🥀🖤
4_5823454197101626381.mp3
15.53M
#بشنوید
نوحه حضـرت رقیـه سـلام الله علیها
#زمینه «به قـولت عمـل کن دوباره»
#شب_سوم_محرم الحرام،
#ٵݪݪہم_عجݪ_ݪۅݪێڪ_ٵݪفࢪج
#عزادارم_به_نیت_فرج_صاحب_عزا🏴
@Ashghaneemamezaman313
▪️رقیه جان!
تو به همه ثابت کردی
اگر کسی صادقانه حضرت پدر را صدا بزند، پدر با سر سراغش خواهد آمد!!
🤲 خدایا به حقّ ناله های جانسوز حضرت سه ساله سلام الله علیها
پدرِ مهربانِ ما را به ما بازگردان...
🏴
#ٵݪݪہم_عجݪ_ݪۅݪێڪ_ٵݪفࢪج
#عزادارم_به_نیت_فرج_صاحب_عزا🏴
@Ashghaneemamezaman313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اربعه من الذنب شر من الذنب
چهارتا گناه هست که از خود گناه بدتره!
سخنران:استادمسعود عالے👌
224.mp3
2.01M
صوت زیارت عاشـــورا
🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤
@Ashghaneemamezaman313
زیارت_عاشورا.pdf
253.3K
📖 متن زیارت عاشورا🏴💔🥀
🖤🥀🖤🥀
@Ashghaneemamezaman313
#بدونتوهرگز♥️
#پارت_5
- به به، دستت درد نکنه... عجب بويي راه انداختي.
با شنيدن اين جمله، ژست هنرمندانه اي به خودم گرفتم! انگار فتح الفتوح کرده
بودم... رفتم سر خورشت. درش رو برداشتم... آبش خوب جوشيده بود و جا افتاده
بود... قاشق رو کردم توش بچشم که...
نفسم بند اومد... نه به اون ژست گرفتن هام نه به اين مزه! اولش نمکش اندازه بود؛
اما حالا که جوشيده بود و جا افتاده بود...
گريهام گرفت! خاک بر سرت هانيه، مامان صد دفعه گفت بيا غذا پختن ياد بگير، و
بعد ترس شديدي به دلم افتاد. خدايا! حالا جواب علي رو چي بدم؟ پدرم هر دفعه
طعم غذا حتي يه کم ايراد داشت
– کمک مي خواي هانيه خانم؟
با شنيدن صداش رشته افکارم پاره شد و بدجور ترسيدم! قاشق توي يه دست... در
قابلمه توي دست ديگه... همون طور غرق فکر و خيال خشکم زده بود. با بغض گفتم:
نه علي آقا... برو بشين الآن سفره رو مي اندازم...
يه کم چپ چپ و با تعجب بهم نگاه کرد! منم با چشم هاي لرزان منتظر بودم از
آشپزخونه بره بيرون
– کاري داري علي جان؟ چيزي مي خواي برات بيارم؟ با خودم گفتم نرم و مهربون
برخورد کن؛ شايد بهت سخت کمتر سخت گرفت.
– حالت خوبه؟
– آره، چطور مگه؟
– شبيه آدمي هستي که مي خواد گريه کنه!
به زحمت خودم رو کنترل مي کردم و با همون اعتماد به نفس فوق معرکه گفتم: نه
اصلا... من و گريه؟
تازه متوجه حالت من شد... هنوز قاشق و در قابلمه توي دستم بود. اومد سمت گاز
و يه نگاه به خورشت کرد.
-چيزي شده؟
به زحمت بغضم رو قورت دادم. قاشق رو از دستم گرفت... خورشت رو که چشيد، رنگ
صورتم پريد! ُمردي هانيه... کارت تمومه...
چند لحظه مکث کرد. زل زد توي چشم هام: واسه اين ناراحتي، ميخواي گريه کني؟
ديگه نتونستم خودم رو کنترل کنم و زدم زير گريه: آره... افتضاح شده...
با صداي بلند زد زير خنده! با صورت خيس، مات و مبهوت خندههاش شده بودم...
رفت وسايل سفره رو برداشت و سفره رو انداخت... غذا کشيد و مشغول خوردن شد...
يه طوري غذا مي خورد که اگر يکي مي ديد فکر مي کرد غذاي بهشتيه... يه کم چپ
چپ زيرچشمي بهش نگاه کردم
– مي توني بخوريش؟ خيلي شوره... چطوري داري قورتش ميدي؟
از هيجان پرسيدن من، دوباره خنده اش گرفت
– خيلي عادي... همين طور که مي بيني، تازه خيلي هم عالي شده... دستت درد نکنه
– مسخره ام مي کني؟
– نه به خدا...
چشمهام رو ريز کردم و به چپ چپ نگاه کردن ادامه دادم... جدي جدي داشت مي
خورد! کم کم شجاعتم رو جمع کردم و يه کم براي خودم کشيدم... گفتم شايد برنجم
خيلي بي نمک شده، با هم بخوريم خوب ميشه... قاشق اول رو که توي دهنم گذاشتم
غذا از دهنم پاشيد بيرون... سريع خودم رو کنترل کردم و دوباره همون ژست معرکهام
رو گرفتم، نه تنها برنجش بي نمک نبود که... اصلا درست دم نکشيده بود... مغزش
خام بود! دوباره چشم هام رو ريز کردم و زل زدم بهش؛ حتي سرش رو بالا نياورد.
– مادر جان گفته بود بلد نيستي حتي املت درست کني... سرش رو آورد بالا با محبت
بهم نگاه مي کرد... براي بار اول، کارت عالي بود...
اول از دستم مادرم ناراحت شدم که اينطوري لوم داده بود؛ اما بعد خيلي خجالت
کشيدم؛ شايد بشه گفت براي اولين بار، اون دختر جسور و سرسخت، داشت معناي
خجالت کشيدن رو درک مي کرد. هر روز که مي گذشت علاقهام بهش بيشتر مي شد...
خلقم اسب سرکش بود و علي با اخلاقش، اين اسب سرکش رو رام کرده بود. چشمم
به دهنش بود. تمام تلاشم رو مي کردم تا کانون محبت و رضايتش باشم... من که به
لحاظ مادي، هميشه توي ناز و نعمت بودم، مي ترسيدم ازش چيزي بخوام... علي يه
طلبه ساده بود، مي ترسيدم ازش چيزي بخوام که به زحمت بيفته... چيزي بخوام که
شرمنده من بشه... هر چند، اون هم برام کم نمي گذاشت... مطمئن بودم هر کاري برام مي کنه يا چيزي برام ميخره... تمام توانش همين قدره؛ علي الخصوص زمانی که فهمید باردارم.
♥️⃟•🌻↯↯