eitaa logo
💚‌عـاشقان‌امـام‌زمـان‌(عج)💚
1.8هزار دنبال‌کننده
20هزار عکس
11.6هزار ویدیو
125 فایل
بسم رب الذی خلق المهدی❤ 🔹ارتباط‌بامرڪزپاسخگویےومشاوره‌‌رایگان‌حوزه‌ علمیہ‌قم‌درزمینہ‌هاےدینے،اعتقادے،خانوادگےو احکام و تربیت کودک و. @pasokhgo313 کپی باذکرصلوات برای تعجیل فرج ❤ همسایهامون @golljin// @ibrahim_hadi
مشاهده در ایتا
دانلود
🌴🌴🌴🕊🌺🕊🌴🌴🌴 @zohoreshgh ❣️﷽❣️ 🌴🌹 🌹🌴 ️⃣1️⃣ روزهاى روشن گرى، روز ششم ربيع الأول تا روز آخر ربيع الثانى سال 11 هجرى قمرى 56 ـ مبارزه اقتصادى فاطمه(عليها السلام) فاطمه(س) از يك طرف داغدار پدر است، هنوز مصيبت او را فراموش نكرده است، از طرف ديگر مظلوميّت على(ع)، قلب او را به درد آورده است. اگر چه فاطمه(س) بيمار شده است، امّا هنوز به فكر يارى امام خود است. فاطمه(س)كسى است كه ساليانه هفتاد هزار دينار سرخ درآمد دارد. آيا مى دانى اين مقدار يعنى چقدر پول؟ بيش از سيصد كيلو طلاى سرخ!102 57 ـ تصميم براى غصب فدك در گوشه اى از مدينه جلسه اى تشكيل شده است. در اين جلسه خليفه همراه با عُمَر و جمع ديگرى حضور دارند. عُمَر مشغول سخن گفتن با خليفه است: ــ اى خليفه! تو مى دانى كه مردم بنده دنيا هستند و همه به پول علاقه دارند، تو بايد فدك را از فاطمه بگيرى تا مردم به اين خاندان علاقمند نشوند.103 ــ امّا فدك از آنِ فاطمه است، همه مردم اين را مى دانند، سه سال است كه فدك در دست اوست. ــ من فكر همه چيز را كرده ام، فقط كافى است نماينده و كارگزار فاطمه را از فدك بيرون كنى. ابوبكر سخن عُمَر را قبول مى كند، عدّه اى را مأمور مى كند تا به فدك بروند و كارگزار فاطمه(س) را از آنجا بيرون كنند. 58 ـ اعتراض على(عليه السلام) به غصب فدك على(ع) به ابوبكر اين نامه را مى نويسد: "به خدا قسم، اگر اجازه داشتم با شما جنگ مى كردم و با شمشير خود همه شما را به سزاى كارهايتان مى رساندم...من همان كسى هستم كه در جنگ ها به استقبال مرگ مى رفتم، آيا يادتان هست چگونه به قلبِ دشمن، حمله مى كردم؟ امّا من امروز در مقابل همه سختى ها صبر مى كنم". 59 ـ ترس شديد ابوبكر ابوبكر دستور مى دهد تا مردم در مسجد جمع شوند، او مى خواهد براى مردم سخنرانى كند. ابوبكر چنين مى گويد: "اى مردم! من مى خواستم پولِ فدك را صرف تقويت سپاه اسلام بنمايم، امّا على با اين نظر مخالفت كرده و مرا تهديد كرده است، گويا او با اصل خلافت من مخالف است. من از همان روز اوّل، از درگير شدن با على مى ترسيدم و از جنگ با او گريزان بودم".104 60 ـ عُمَر، خليفه را دلدارى مى دهد عُمَر برمى خيزد و چنين مى گويد: "خليفه! چرا اين قدر ترسو و ضعيف هستى؟ من چقدر زحمت كشيدم تا اين خلافت را براى تو آماده كردم، امّا تو حاضر نيستى از آن بهره مند بشوى. من بودم كه نيروهاى شايسته و كاردان را گرد تو جمع كردم و دشمنانت را آرام كردم. اگر من با تو نبودم على، استخوان هاى تو را در هم شكسته بود... از تهديد على وحشت نكن". چه بسا كه سخنان ابوبكر و عمر، چيزى جز عوام فريبى نباشد، آنان قبلاً با هم هماهنگ كرده بودند و اين سخنان را گفتند تا مردم را فريب بدهند.105 61 ـ نقشه ترور على(عليه السلام) جلسه اى در خانه ابوبكر با حضور عده اى برگزار مى شود، در اين جلسه خالدبنوليد هم حضور دارد، آنها از خالد مى خواهند كه فردا صبح، هنگام نماز، على(ع) را به قتل برساند.106 اسماء بنت عُمَيس، همسر ابوبكر است، امّا اين زن با شوهرش از زمين تا آسمان تفاوت دارد، اين زن از شيعيان على(ع)است.107 اسماء كنيز خود را صدا مى زند و به او مى گويد: ــ همين الآن به خانه على(ع) برو، و سلام مرا به او برسان و اين آيه قرآن را بخوان و برگرد. ــ كدام آيه؟ ــ آيه 20 سوره قصص، آنجا كه خدا از زبان دوست حضرت موسى(ع)مى گويد: "اى موسى، مردم مى خواهند تو را بكشند پس هر چه زودتر از اين شهر خارج شو". كنيز به درِ خانه فاطمه(س) رسيده است، او در مى زند، على(ع)در را باز مى كند، كنيز آيه قرآن را مى خواند. على(ع) در جواب مى گويد: "سلام مرا به اسماء برسان و بگو خداوند نگهبان على است". كنيز خداحافظى مى كند و به خانه برمى گردد.108 ..... 🌤 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌤
🌴🌴🌴🕊🌺🕊🌴🌴🌴 @zohoreshgh ❣️﷽❣️ 🌴🌹 🌹🌴 ️⃣1️⃣ 62 ـ نماز صبح و پشيمانى ابوبكر مردم آماده مى شوند تا نماز خود را با ابوبكر بخوانند، على(عليه السلام) در گوشه اى از مسجد، نمازِ خودش را مى خواند، خالد در مكان مناسبى قرار مى گيرد. نماز برپا مى شود، طرفداران ابوبكر به او اقتدا مى كنند، آخرِ نماز است، ابوبكر تشهد مى خواند. الآن وقت آن است كه ابوبكر سلام نماز را بخواند. امّا چرا او سكوت كرده است؟ گويا او نمى داند چه كند. سلام نماز را بدهد يا نه؟ اگر سلام بدهد خالد شمشير خواهد كشيد. ابوبكر قبل از سلام مى گويد: يا خالد! لاتَفْعَلَنَّ ما أَمَرْتُكَ: اى خالد! آنچه گفتم انجام نده! و سپس سلام مى دهد. اكنون على(ع) از جاى خود برمى خيزد، و رو به خالد مى كند: ــ اى خالد، خليفه به تو چه دستورى داده بود؟ ــ به من گفته بود كه گردن تو را بزنم. در اين هنگام، على(ع) دست مى برد و با يك حركت، خالد را بر زمين مى اندازد و گلوى او را مى گيرد. خالد فرياد مى زند و مردم را به كمك مى طلبد، عباس عموى پيامبر جلو مى آيد و از على(ع) مى خواهد خالد را رها كند.109 63 _خطبه فاطمه ( علیهاالسلام) وقتی فاطمه (س) متوجه می شود که خلیفه برای کشتن علی (ع) نقشه ريخته است بسيار ناراحت مى شود. آنها حقّ على(ع) را گرفتند، فدك را غصب كردند، اكنون مى خواهند على(ع)را هم از فاطمه(س) بگيرند. ديگر نمى توان سكوت كرد، وقت فرياد است. فاطمه(س) مى داند كه امروز تمام حقّ در قامت على(ع) جلوه كرده است و او براى يارى على(ع)به مسجد مى آيد. فاطمه(س) در گوشه اى از مسجد مى نشيند، در همان جا پرده اى مى زنند. سكوت بر فضاى مسجد، سايه افكنده است.110 64 ـ سخنان آتشين فاطمه(عليها السلام) فاطمه(س) سخن خود را آغاز مى كند: "من خداى بزرگ را براى همه آن نعمت هايى كه به ما داده است شكر مى كنم، من گواهى مى دهم كه پدرم، محمّد فرستاده اوست...". او سخن خويش را اين گونه ادامه مى دهد: "شما سخن پيامبر خود را در مورد على رها كرديد و به دنبال هوس هاى خود رفتيد، شما به خاندان پيامبر خود خيانت كرديد". سپس رو به انصار (مردم مدينه) مى كند و مى گويد: "اى كسانى كه دين پدرم را يارى كرديد! چرا به دادخواهى من جواب نمى دهيد؟...".111 65 ـ پاسخ ابوبكر ابوبكر با صداى بلند به فاطمه(س)مى گويد: "...من خدا را شاهد مى گيرم كه از پيامبر شنيدم كه فرمود: "ما پيامبران، هيچ ثروتى از خود به ارث نمى گذاريم، ما فقط، علم و حكمت به ارث مى گذاريم،و هر چه از ما باقى بماند براى همه مردم است".112 66 ـ پاسخ فاطمه(عليها السلام) به ابوبكر صداى فاطمه(س) در فضاى مسجد مى پيچد: "اى ابوبكر! قرآن مى گويد كه سليمان از داوود ارث برد، مگر داوود پيامبر نبود، پس چگونه شد كه سليمان از او ارث برد؟...".113 67 ـ نجواى فاطمه(عليها السلام) با قبر پدر اكنون، فاطمه(س) رو به قبر پيامبر مى كند و چنين مى گويد: "تا زمانى كه تو زنده بودى همه مردم به من احترام مى گذاشتند و من پيش همه عزيز بودم، ولى اكنون كه تو از ميان ما رفته اى، در حقّ من ستم مى كنند و من هر لحظه در فراق تو اشك مى ريزم".114 مسجد سراسر اشك و گريه مى شود، سر و صداها بلند مى شود، هياهويى بر پا مى گردد.115 68 ـ نگرانى ابوبكر از عذاب يك روز از خطبه فاطمه(س) مى گذرد، خليفه براى فريب افكار عمومى، به تكاپو مى افتد. او به عُمَر چنين مى گويد: ــ ديدى كه فاطمه چگونه مرا از عذاب فرداى قيامت ترساند. ــ تو نماز بخوان، دين خدا را به پا دار، به مردم احسان و نيكى كن، ديگر نگران نباش، مگر قرآن نخوانده اى؟ ــ چطور؟ ــ قرآن در سوره هود در آيه 114 مى گويد: "كارهاى خوب، گناهان را پاك مى كند"، تو فاطمه را ناراحت كرده اى امّا اين يك گناه است وقتى تو كارهاى خوب زيادى انجام دهى مى توانى آن گناه را از بين ببرى. ــ اى عُمَر، تو چقدر غصّه و غم هاى مرا بر طرف ساختى، خدا تو را براى من نگه دارد.116 البته مشخص است كه ناراحتى ابوبكر، سياست او بود، اگر او واقعاً پيشمان بود بايد حكومت را به على(ع) تحويل مى داد. 69 ـ توهين ابوبكر به خاندان عصمت! مسجد پر از جمعيّت شده است، ابوبكر بالاى منبر مى رود و چنين مى گويد: "او روباهى است كه شاهدش دم اوست. او همانند امّ طِحال است، همان زنى كه دوست داشت نزديكان او دامن آلوده باشند. ببينيد او چگونه فتنه انگيزى مى كند. نگاه كنيد او چگونه دیگران را به یاری خود دعوت می کند". 117 ..... 🌤 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌤
🌴🌴🌴🕊🌺🕊🌴🌴🌴 @zohoreshgh ❣️﷽❣️ 🌴🌹 🌹🌴 ️⃣1️⃣ 80 ـ زنان مدينه به عيادت مى آيند خبرى در شهر مى پيچد: "بيمارى فاطمه(س)شديد شده است، او ديگر نمى تواند از خانه بيرون بيايد". عدّه اى از زنان مدينه به عيادت او مى آيند. آنها در كنار فاطمه(س) مى نشينند و حال او را مى پرسند. فاطمه(س) رو به آنان مى كند و مى گويد: "بدانيد كه من از شوهرانِ شما ناراضى هستم، زيرا آنها ما را تنها گذاشتند و به دنبال هوس هاى خود رفتند. عذاب بسيار سختى در انتظار آنها مى باشد، واى بر كسانى كه دشمن ما را يارى كردند". زنان مدينه با شنيدن سخنان فاطمه(س) به گريه مى افتند.134 81 ـ عذر بدتر از گناه زنان مدينه نزد شوهران خود مى روند و به آنها مى گويند كه فاطمه(س)از دست شما ناراضى است. بزرگان اين شهر به سوى خانه فاطمه(س)مى آيند. آنها مى خواهند از فاطمه(س)عذرخواهى كنند. آنها به فاطمه(س) چنين مى گويند: "اى سرور زنان! اگر على زودتر از بقيّه به سقيفه مى آمد ما با او بيعت مى كرديم ولى ما چه كنيم؟ على به سقيفه نيامد و ما ناچار شديم با ابوبكر بيعت كنيم". فاطمه(س) رو به آنها مى كند و مى گويد: "از پيش من برويد، من نمى خواهم شما را ببينم". همه، سرهاى خود را پايين مى اندازند.135 82 ـ عيادت ابوبكر و عُمَر از فاطمه(عليها السلام) ابوبكر و عُمَر وارد خانه فاطمه(س) مى شوند... فاطمه روى خود را برمى گرداند، ابوبكر مى گويد: "اى دختر پيامبر!آيا مى شود ما را ببخشى؟".136 فاطمه(س) همان طور كه روى خود را به ديوار كرده است به او مى گويد: "آيا تو حرمت ما را نگاه داشتى تا من تو را ببخشم؟"137 سپس فاطمه(س) به آنان مى گويد: ــ آيا شما از پيامبر اين سخن را نشنيديد: "فاطمه، پاره تن من است و من از او هستم، هر كس او را آزار دهد مرا آزار داده است و هر كس مرا آزار دهد خدا را آزرده است؟" ــ آرى، اى دختر پيامبر! ما اين حديث را از پيامبر شنيديم. فاطمه(س) دست هاى ناتوان خود را روی به سوى آسمان مى كند و از سوز دل چنين مى گويد: "بار خدايا! تو شاهد باش، اين دو نفر مرا آزار دادند و من از آنها راضى نيستم".138 آنگاه رو به آنها مى كند و مى گويد: "به خدا قسم! هرگز از شما راضى نمى شوم، من منتظر هستم تا به ديدار پدرم بروم و نزد او از شما شكايت كنم. من در هر نماز، شما را نفرين مى كنم".139 83 ـ ترس ابوبكر از نفرين فاطمه(عليها السلام) خليفه به سوى مسجد مى رود، امّا هنوز گريه مى كند، مردم نمى دانند چه كنند! چگونه خليفه خود را آرام كنند! آنها نمى دانند كه سياستِ ابوبكر است و او واقعاً از كار خود پشيمان نيست، گويا ابوبكر با اين گريه مى خواهد كارى كند كه مردم، گريه فاطمه(س) را از ياد ببرند. سرانجام تصميم گرفته مى شود تا عدّه اى نزد خليفه بروند و به او چنين بگويند: "اى خليفه، اگر تو از مقام خود، كناره گيرى كنى اسلام نابود خواهد شد، امروز بقاى اسلام به خلافت توست، هيچ كس نمى تواند جاى تو را بگيرد". اين گونه است كه خليفه آرام مى شود.140 ..... 🌤 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌤
🌴🌴🌴🕊🌺🕊🌴🌴🌴 @zohoreshgh ❣️﷽❣️ 🌴🌹 🌹🌴 ️⃣1️⃣ شب آخر، شب سيزدهم جَمادى الاُولى سال 11 هجرى قمرى 84 ـ خواب فاطمه(عليها السلام) فاطمه(س) چشمان خود را باز مى كند، على(ع) را در كنار خود مى بيند، رو به او مى كند و مى گويد: ــ على جان! من الآن، خوابى ديدم. ــ در خواب چه ديده اى، اى عزيز دلم؟ ــ در خواب، پدرم را ديدم، او در قصر سفيدى نشسته بود، وقتى با او روبرو شدم به من گفت: "دخترم! تو به زودى مهمان من خواهى بود".141 اكنون فاطمه(س) رو به على(ع) مى كند و مى گويد: "پسر عمو، نگاه كن، جبرئيل به ديدن من آمده است، الآن او به من سلام كرد و من جواب او را دادم، او به من خبر داد كه امشب، شب آخر زندگى من است و من فردا به اوج آسمان ها پرواز مى كنم".142 85 ـ وصيّت هاى فاطمه(عليها السلام) اكنون فاطمه(س) وصيّت هاى خود را براى على(ع) بيان مى كند: 1 - على جان! تو بايد در مرگ من صبر داشته باشى.143 2 - على جان! از تو مى خواهم كه بعد از من با فرزندانم، مهربانى بيشترى داشته باشى. 3 - بعد از من با دختر خواهرم، اَمامه، ازدواج كن، زيرا او با فرزندان من مهربان است.144 4 - بدنم را شب غسل بده، شب به خاك بسپار، تو را به خدا قسم مى دهم مبادا بگذارى آنهايى كه بر من ظلم كردند بر سر جنازه من حاضر شوند، آنهايى كه مرا با تازيانه زدند; محسن(ع)مرا كشتند نبايد بر پيكر من نماز بخوانند.145 5 - على جان! من مى خواهم قبرم مخفى باشد.146 6 - على جان! از تو مى خواهم كه خودت مرا غسل دهى و كفن نمايى و در قبر بگذارى! على جان! وقتى بدن مرا دفن كردى، كنار قبرم بنشين و قرآن و دعا بخوان، تو كه مى دانى من سخت مشتاق تو هستم و چقدر شيداى صداى دلنشين تو هستم! على جان! بر سر قبرم بيا، چرا كه دل من به تو انس دارد.147 86 ـ گريه فاطمه(عليها السلام) على(ع) نگاه مى كند، مى بيند فاطمه(س) اشك مى ريزد، على(ع)به اشك چشم همسرش خيره مى ماند. لحظاتى مى گذرد، ديگر وقت آن است كه على(ع) سوال خود را از همسرش بپرسد: ــ فاطمه جان! چرا گريه مى كنى؟ ــ من براى غربت و مظلوميّت تو گريه مى كنم، مى دانم كه بعد از من با سختى ها و بلاهاى زيادى روبرو خواهى شد. ــ فاطمه جان! گريه نكن، من در راه خدا بر همه آن سختى ها صبر خواهم نمود...148 روز آخر، روز 13 جَمادى الاُولى سال 11 هجرى قمرى در اين كتاب بر اساس "فاطميّه اوّل" يا روايت "هفتاد و پنج روز" سخن گفته ام، روايت "هفتاد و پنج روز" مى گويد: "حضرت فاطمه(س)بعد از شهادت پيامبر 75 روز در اين جهان زندگى كرد". شيخ كلينى در كتاب "كافى" روايت مهمى را نقل مى كند. "كافى" معتبرترين كتابِ شيعه مى باشد و نظرى كه در اين كتاب آمده است قوى تر مى باشد. بر اساس اين روايت، روز 13 جَمادى الاُولى روز شهادت حضرت فاطمه(س)مى باشد. لازم به ذكر است كه اقامه عزا براى حضرت فاطمه(س)در فاطميّه دوم، نيز كارى بسيار پسنديده مى باشد.149 87 ـ ملاقات ممنوع گروهى از مردم مى خواهند به عيادت فاطمه(س)بيايند، امّا فاطمه(س)گفته است كه به هيچ كس، اجازه ملاقات ندهند. او مى خواهد در اين روز آخر زندگى به حال خودش باشد.150 88 ـ سَلمى در كنار فاطمه(عليها السلام) سَلمى در كنار فاطمه(س) است. نمى دانم اين خانم را مى شناسى يا نه. او همسرِ ابى رافع است. اين خانم و شوهرش همواره به خاندانِ پيامبر عشق مىورزند.151 سَلمى در زمان پيامبر در خانه آن حضرت خدمت مى كرد، و اكنون، اين افتخار نصيب او شده كه پرستار حضرت فاطمه(س)باشد. على(ع) در كنار فاطمه(س) نشسته است، گاهى فاطمه(س) از هوش مى رود و گاه به هوش مى آيد. فرزندان فاطمه(س)در كنار مادر نشسته اند و آخرين نگاه هاى خود را به او مى كنند.152 89 ـ نزديك اذان ظهر نزديك اذان ظهر است، على(ع) با فاطمه(س)خداحافظى مى كند و سوى مسجد حركت مى كند. فاطمه(س)، سَلمى را صدا مى زند و با كمك او برمى خيزد، وضو گرفته و لباسى نو به تن نموده و خود را خوشبو مى كند. فاطمه(س) مى خواهد به ديدار خدا برود. او از سَلمى مى خواهد تا چادر نماز او را بياورد.153 سَلمى، چادر نماز فاطمه(س) را مى آورد و به او مى دهد. هنوز تا اذان ظهر فرصت باقى است. او روى خود را به سوى قبله مى كند و چنين مى گويد: "سلام من بر جبرئيل! سلام من بر رسول خدا! بار خدایا من به سوی پیامبر تو می آیم، من به سوی رحمت تو می آیم". ـ154 ... 🌤 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ فرج
🌴🌴🌴🕊🌺🕊🌴🌴🌴 @zohoreshgh ❣️﷽❣️ 🌴🌹 🌹🌴 ️⃣1️⃣ 90 ـ تنهايم بگذار! فاطمه(س) رو به قبله مى خوابد و چادر خود را بر سر مى كشد. او به سَلمى مى گويد: "مرا تنها بگذار و بعد از لحظاتى، صدايم بزن، اگر جواب تو را ندادم بدان كه من نزد پدر خويش رفته ام". فاطمه(س) دست خود را زير گونه خود مى گذارد و چادر خود را بر سر مى كشد. سَلمى از اتاق بيرون مى رود. صدايى به گوش فاطمه(س)مى رسد، كسى او را صدا مى كند: "دخترم! فاطمه جانم! نزد من بيا كه منتظرت هستم...".155 91 ـ صداى اذان صداى اذان ظهر به گوش مى رسد، سَلمى مى آيد و فاطمه(س) را صدا مى زند، امّا جوابى نمى شنود: "اى دختر پيامبر!"، باز هم جوابى نمى آيد، او نزديك مى آيد، چادر را از روى صورت فاطمه(س) كنار مى زند. فاطمه(س) از دنيا رفته است. او صورت فاطمه(س) را مى بوسد و مى گويد: "سلام مرا به پيامبر برسان".156 سَلمى شروع به گريه كردن مى كند. در اين هنگام، حسن و حسين (عليهما السلام)از راه مى رسند. آنها سراغ مادر را مى گيرند. سَلمى جوابى نمى دهد، آنها به سوى مادر مى روند. آنها هر چه مادر را صدا مى زنند جوابى نمى شنوند. حسن(ع)كنار مادر مى آيد و مى گويد: "مادر، با من سخن بگو قبل از اين كه جان بدهم". او روى مادر را مى بوسد، امّا مادر جوابى نمى دهد. حسين(ع) جلو مى آيد و مادر را مى بوسد و مى گويد: "مادر! من پسرت حسين هستم با من سخن بگو". سَلمى، حسن و حسين (عليهما السلام) را دلدارى مى دهد و از آنها مى خواهد تا به مسجد بروند و به پدر خبر دهند.157 92 ـ خبر به على(عليه السلام) مى رسد حسن و حسين (عليهما السلام) در حالى كه گريه مى كنند به سوى مسجد مى دوند. آنها نزد پدر مى آيند و خبر شهادت مادر را به پدر مى دهند.158 وقتى على(ع) اين خبر را مى شنود، بى قرار مى شود و از هوش مى رود. عدّه اى بر صورت على(ع) آب مى ريزند. على(ع) به هوش مى آيد و مى گويد: "اى دختر پيامبر، بعد از تو چه كسى مايه آرامش من خواهد بود؟" على(ع) همراه با فرزندان خود به سوى خانه حركت مى كند. مردم خبردار مى شوند... غوغايى در شهر به پا مى شود.159 93 ـ عايشه مى آيد عايشه مى آيد، او مى خواهد وارد خانه على(ع) شود، امّا سَلمى، مانع او مى شود: ــ تو نمى توانى وارد اين خانه شوى. ــ براى چه؟ ــ فاطمه(س) وصيّت كرده است كه بعد از مرگ، به هيچ كس اجازه ندهيم كنار پيكر او بيايد.160 94 ـ مردم جمع مى شوند مردم به سوى خانه على(ع) مى آيند. على(ع) از خانه بيرون مى آيد، حسن و حسين (عليهما السلام) هم همراه او هستند، آنها گريه مى كنند. مردم با ديدن گريه حسن و حسين (عليهما السلام)به گريه مى افتند.161 95 ـ ابوذر سخن مى گويد على(ع) سخنى به ابوذر مى گويد و از او مى خواهد تا براى همه بگويد. ابوذر رو به مردم مى كند و با صداى بلند مى گويد: "اى مردم، تشييع جنازه فاطمه (س) به تاخیر افتاده است، خواهش می کنم به خانه های خود بروید. 162 ..... 🌤
🌴🌴🌴🕊🌺🕊🌴🌴🌴 @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌴🌹 🌹🌴 ⃣1⃣ روز تنهايى، روز 14 جَمادى الأولى سال 11 هجرى قمرى 105 ـ خبر در شهر مى پيچد خبرى در ميان مردم رد و بدل مى شود: "ديشب، على، بدن فاطمه را به خاك سپرده است". مردم به سوى قبرستان بقيع مى روند، مى خواهند قبر فاطمه(س)را زيارت كنند، امّا با چهل قبر تازه روبرو مى شوند. هيچ كس نمى داند، آيا به راستى فاطمه(س) در اين قبرستان دفن شده است يا نه؟178 106 ـ خشم عُمَر عُمَر عصبانى مى شود، او تصميم مى گيرد تا اين قبرها را بشكافد و پيكر فاطمه(س) را از قبر بيرون بياورد تا خليفه بر آن نماز بخواند.179 107 ـ كتك زدن مقداد عُمَر به مقداد مى رسد، به سوى او مى رود و مى گويد: ــ چه موقع فاطمه را دفن كرديد؟ ــ ديشب. ــ چرا اين كار را كرديد؟ چرا صبر نكرديد تا ما بر پيكر دختر پيامبر نماز بخوانيم؟ ــ خود فاطمه وصيّت كرده بود كه تو و۵ خليفه بر او نماز نخوانيد. عُمَر عصبانى مى شود، به سوى مقداد حمله نموده و شروع به زدن او مى كند، خون از سر و صورت مقداد مى ريزد.180 108 ـ سخن مقداد اكنون موقع آن است كه مقداد با مردم سخن بگويد: "اى مردم! دختر پيامبر از دنيا رفت در حالى كه زخمِ پهلوى او خوب نشده بود، آيا مى دانيد چرا؟ براى اين كه شما با غلاف شمشير به پهلوى او زديد".181 109 ـ على(عليه السلام) به ميدان مى آيد على(ع) در خانه نشسته است كه به او خبر مى دهند عُمَر مى خواهد قبرها را بشكافد تا پيكر فاطمه(س) را پيدا نمايد. على(ع) برمى خيزد، شمشيرِ ذو الفقار را در دست مى گيرد و از خانه بيرون مى آيد، او چقدر خشمگين است. عُمَر جلو مى آيد و مى گويد: "اى على! اين چه كارى بود كه تو كردى؟ ما پيكر فاطمه را از قبر بيرون مى آوريم تا خليفه بر آن نماز بخواند". على(ع) دست مى برد و عُمَر را با يك ضربه بر زمين مى زند و روى سينه او مى نشيند و مى گويد: "تا امروز هر كارى كرديد من صبر نمودم، امّا به خدا قسم، اگر دست به اين قبرها بزنيد با شمشير به جنگ شما مى آيم، به خدا، زمين را از خون شما سيراب خواهم نمود".182 ابوبكر به على(ع) مى گويد: "تو را به حقّ پيامبر قسم مى دهم عُمَر را رها كن، ما از تصميم خود منصرف شديم، ما هرگز اين كار را انجام نمى دهيم".183 على(ع)، عُمَر را رها مى كند و مردم متفرّق مى شوند. 110 ـ درد دل با فاطمه(عليها السلام) شب كه فرا مى رسد، همه جا تاريك مى شود، على(ع) به ديدار فاطمه(س)خواهد رفت و در خلوت شب با او سخن خواهد گفت. به راستى او با همسر سفر كرده اش چه خواهد گفت؟ جا دارد او اين گونه با او سخن گوید "فاطمه جانم! ديشب دل من سخت به درد آمد، وقتى در تاريكى شب، پيكر تو را غسل مى دادم، دستم به زخم بازوى تو رسيد. دلم مى سوزد. چرا هرگز از زخم بازویت به من چیزی نگفتی؟". هرچند همیشه ناراحتی هاتو ازم پنهون میکردی ، تا اصرار نمیکردم چیزی بهم نمیگفتی! فاطمه جانم با درد فراغت چگونه سر کنم! هیچ فاطمه ای دیگر جای تو را پر نمیکند ، و هیچ مادری دیگر مثل تو برای حسن و حسین مادر نمیشود. اخر چگونه از درد نبودت طاقت بیاورم! فاطمه جانم ... فاطمه جانم ......... و علی( ع ) با درد دلهایش خون به جگر فرشته های آسمانی کرد 😪😪😪😪 نویسنده کتاب :دکتر مهدی خدامیان 🌤 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌤