🔺خبرنگار از محمد رضا شاه پرسید:
الان که شما بالباس گوچی وهرمس با80 همراه به ناپل آمدید ودر ایران خیلی از مردم مشکلات اقتصادی وبهداشتی دارند نظرتان چیست
🔹بانگاهی تمسخرآمیز گفت الان اولویت من خوش گذرانی این سگ وهمراهان هست وقتی برگشتم خاکی برسر آنها که مشکل دارند میریزم .‼️😳
📚روزنامه لوموند سال ۱۹۷۶
🇮🇷کانال عاشورائیان منتظر🇮🇷
https://eitaa.com/joinchat/3891462190Cc6d819ef56
می دونستید:
انقدری که آرایشگرا تو ایام عید تهدید میکنن که زودتر وقت بگیرید، آمریکا کره شمالی رو تهدید نکرده.🤣😜😁😍❤️
🌸💐عاشورائیان منتظر💐🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠شرعا بر گردن همه ی شماست که این کلیپ را منتشر کنید
🔹اگر یک عمل صالح در طول عمرمان بتوانیم انجام بدیم و قدمی برای ظهور برداریم و مورد قبول خداوند قرار بگیره، شاید انتشار همین کلیپ چند دقیقه ای باشه....
🔹خواهشا تمام دوستان مذهبی و انقلابی این چند دقیقه را با دقت ببینند و نشر دهند
🔹وظیفه خودمون را در قبال ظهور بدانیم و کوتاهی نکنیم
🌸💐عاشورائیان منتظر💐🌸
⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️
⭐️
۴٣ستاره سهیل
هندزفری را که از گوشش بیرون آورد، صدای نوحه گلزار شهدا به گوشش خورد. در دلش اعتراضی به همه این نوحهها داشت.
-پاشو عموجون! بریم وضو بگیریم، دو رکعت نماز بخونیم، سبک شیم.
-عمو! من تو ماشین بشینم؟
-چی؟ تا اینجا بیای، پیش پدرت نیای؟ خیلی حرفه والا! زیاد طولش نمیدم.
علیرغم میلش پیاده شد. باد نسبتا خنکی صورتش را نوازش داد. شاید اگر با پدرش آشتی بود آن نوازش را، خوشآمد گویی پدرش به حساب میآورد.
پشت سر عمو حرکت کرد؛ میدانست عمو دوست ندارد، کسی او را با دختری با این تیپ ببیند. از پلههای گلزار پایین رفتند. آن موقع از ظهر نسبتا خلوت بود. عمو به طرف یکی از خادمها رفت و از او تقاضای چادر کرد.
ستاره به ناچار، چادر را سر کرد. به دنبال عمو، توفیق اجباری وضو گرفتن هم نصیبش شد. سرش را کمی متمایل به بالا گرفت و در دلش خطاب به خدا گفت:
"چطو گفتم وضو ندارم، شنیدی! حالا اگه برا یه کار دیگه صدات کرده بودم، همینقدر سریع جواب میدادی؟"
ناگهان پایش به چیزی گیر کرد. قبل از اینکه بیفتد، عمو دستش را محکم گرفت و او را نگه داشت.
-ستاره! حواست کجاست؟
-ببخشید عمو. ندیدم.
سر به زیر و تسلیم دنبال عمو راه افتاد. زیر سایهبانی، فرشهای سورمهای رنگ با طرح گلهای ریز صورتی پهن شده بود. کفشهایشان را در آوردند و همانجا نشستند.
ستاره هم طبق همان حرفی که زده بود، نماز ظهر و عصرش را خواند.
بعد از نماز متوجه شد که عمویش کنارش نیست. سرش را چرخاند. کمی آن طرفتر پشت به مزار پدرش در حال گفت و گو با مرد چهارشانه و قد بلندی بود که لباس نظامی پوشیده بود.
از فرصت استفاده کرد و خودش را به مزار پدرش رساند. حالا که آمده بود باید شکایت و دلخوریاش را به او میگفت.
روی سکویی کنار مزار پدر نشست و حسابی به قبرش خیره شد. بدون هیچ احساسی فقط نگاه کرد.
روی قبر نوشته شده بود:
«شهید حسین شکیبا»
نگاه مضطربش را بین سنگ قبر و عمویش رد و بدل کرد. فرصت را که مناسب دید، با حرکت آهسته لبهایش، به طوریکه کسی صدایش را نشنود، زمزمه کرد:
«دلم که تنگ شده بود، خیلیم زیاد.. ولی دلخوریم سر جاشه.. نمیخواستم بیام.. ولی انگار زور شما زیادتره..»
و بعد خنده تلخی کرد.
-همیشه همینطور بوده.. بزرگترا زور میگن.. کوچکترا باید گوش کنن.. خفه بشن.. الان من اعتراض دارم.. به کی بگم؟ به تو؟.. به خدات؟ کی میشنوه؟ اصلا من برا کی مهمم؟ برای تو؟
کمکم داشت اشک از گوشه چشمش راه میافتاد.
-اگه مهم بودم برات.. تنهام نمیذاشتین.. بالاخره مردم دارن میان ازت حاجت میگیرن.. ولی چه فایده.. برا دختر خودت هیچکار نکردی.. اصلا کی گفت بری؟ نظر منم پرسیدی؟ مگه برات مهم نیست که من خوب باشم؟ به قول عمو تو راهت باشم؟ میشه بدون اینکه تو بالا سرم باشی، من خوب باشم؟ اصلا کی گفته فقط خوب شمایی، بقیه بدن؟
بغضش را فرو داد و قطره اشک روی گونهاش را پاک کرد.
-ولی من تصميممو گرفتم.. میخوام آزاد و شاد زندگی کنم، دیگه بزرگ شدم.. هرچی تا الان به نصیحت بزرگترا گوش کردم، بسمه دیگه.. هر چقدر تنهایی کشیدم.. بسمه دیگه.. ميخوام با خوش بودن جبرانش کنم.
سرش را کمی بالا گرفت، نگاهی به عمو انداخت که درحال نماز خواندن بود. چند نفس عمیق کشید.
-عمو نگرانمه.. چون دختر توام.. اگه دختر تو نبودم.. شاید کمتر تلاش میکرد اصلاحم کنه.. کاش دخترت..
زبانش را گاز گرفت، متوجه شد که تند رفته و نباید جملهاش را کامل کند.
داشت بغضش میترکید، از فشار احساسهای ضد و نقیضی که داشت به قلب کوچکش وارد میشد.
دستش را روی گلویش گذاشت و فشار داد. فکر میکرد که با فشار دادن گلویش میتواند جلوی بغضش را بگیرد. اما بغض گلویش شکست؛ شکستنی بیصدا و از درون.
🌸💐عاشوراییان منتظر💐🌸
⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️
⭐️
۴۴ ستاره سهیل
همانطور که در حال و هوای خودش بود، کفشهای مردانهای را دید که کنارش روی زمین قرار گرفت. وقتی که دستش را روی قبر گذاشت، انگشتر فیروزهای عمویش را شناخت.
از زیر چادر خیلی آرام، اشکهایش را پاک کرد.
-نور به قبرش بباره. نمیدونی چه مرد مخلصی بود، پدرت. هیچوقت نمیخواست اسمی ازش برده بشه.
ستاره سرش را کمی بالاتر گرفت. نم اشک را در چشمان عمو دید که در آفتاب میدرخشید. هر وقت از پدرش حرف میزد، چهرهاش شکستهتر میشد، انگار که زخم کهنهای سرباز کرده باشد.
-آره گمنامی و اخلاص بابا برا ما آب و نون نشد، ولی حتما برا خودش شده..
-استغفار کن عمو. این چه حرفیه؟
خنده کوتاهی به تمسخر کرد.
-شما چی میدونین از من عمو؟ چی میدونین که که تو دلم چی میگذره.. حیرون و آواره..
- میدونم بهت سخت میگذره تو خونه ما.. حق داری عمو.. من کم گذاشتم برات.. هر چقدر دلت میخواد، منو مقصر بدون، ولی یه کلمه هم نباید با بابات بد حرف بزنی. تو هیچی از بابات نمیدونی..
- هرکار میکنم دلم باهاشون صاف نمیشه.. میشه بریم خونه؟ دارم اذیت میشم.
عمو آه بلندی کشید. دستی به نوازش روی قبر برادرش کشید.
-باشه عموجون بریم، عفتهم الان زنگ میزنه شاکی میشه.
با آمدن اسم عفت، دوباره ذهن ستاره مشغول شد. دلش میخواست از عمو بپرسد که با او حرف زده یا نه. تمام طول راه را به این فکر میکرد که چطوری سوالش را بپرسد. بالاخره زمانی که سوار ماشین شدند و به نزدیکی خانه رسیدند، سوالش را پرسید.
-عمو! با عفت جون، حرف زدین؟
عمو کمی از سرعتش کم کرد. ستاره حدس زد که میخواهد قبل از وارد شدن به خانه این بحث جمع شود.
-حرف زدم عمو. گفت من کاری ندارم به کارت. فقط در اتاق که باز بوده فکر کرده اشکالی نداره بره تو و یکم تمیز کاری کنه. عمو تو هم یکم بیشتر به اتاقت برس. میدونی که رو تمیزی حساسه.
دلش میخواست بگوید:
"از کل این خونه، فقط یه اتاق برا خودم دارم. حق ندارم هر طور دوست دارم نگهش دارم؟ خیلی سختتون هست که یکی از اتاقهاتونو دادین به من؟"
اما هیچ کدام از این جملات را نگفت؛ صورت غمزده عمو، در کنار مزار پدرش از ذهنش گذشت. دلش نمیخواست علت چین و چروک جدیدی در صورت عمویش باشد، تنها به یک چشم گفتن بسنده کرد.
عمو ماشین را زیر سایه درختی در کوچه متوقف کرد.
-ماشینو نمیارین تو خونه؟
-نه، باید برم پایگاه. راستی کلاس زبان میرسونمت؛ تو راهمه.
چهره ستاره در هم رفت. خواست چیزی بگوید که صحبت عمو مانعش شد.
-با دوستت رفتی بیرون عمو، قبل غروب برگرد. تونستی هم یه زنگ بزن دلنگرون نشم.
چشمان ستاره از خوشحالی برقی زد.
-چشم عموجونم. چشم قربونت برم.
عمو خواست حرفی بزند که ستاره اینبار پیشدستی کرد.
-بله میدونم دختر حسینم دیگه. ولی عمو یهبار هم که شده منو بخاطر خودم دوست باشین نه بخاطر حسینجونتون.
-امان از دست زبون تو دختر. پیاده شو که الان عفت با کفگیر و ملاقه میفته به جونمون.
🌸💐عاشوراییانمنتظر💐🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴شب گذشته اتفاقات عجیبی در سرزمین های اشغالی رخ داده بود
♦️ زن نتانیاهو میره آرایشگاه معترضین هم میریزن شلوغ میکنن آرایشگاه رو محاصره میکنن بعد از چندساعت درگیری و ورود نیروهای امنیتی و پلیس بلاخره زنش رو فراری میدن
اسرائیل از درون داره متلاشی میشه..
👌اقدام خوب یک مغازه دار مومن...
♦️روزی دست خداست، به حرمت خون شهیدان این فرد عزیز و مومن پاسخگوی خواهران بی حجاب نیست
بیش باد
❤️غیرت دینی را خواص ساکت فتنه از ایشون یاد بگیرن
🇮🇷کانال عاشورائیان منتظر🇮🇷
https://eitaa.com/joinchat/3891462190Cc6d819ef56
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹تیزر سلام فرمانده ✌️
✨خبری در راه است ...
#ماح
#سلام_فرمانده۲
🌸💐عاشورائیان منتظر💐🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 حکومتی که جنگید و خاک نداد، جمهوری اسلامی ایرانه🇮🇷
🔹 حکومتی که نجنگید و خاک بحرین و... را داد حکومت پهلویه
#خیانت_پهلوی
#استان_بحرین
🌸💐عاشورائیان منتظر💐🌸
💢پویش خانه های مهدوی💢
❇️عرضه پرچم به مناسبت میلاد حضرت مهدی علیه السّلام
❇️جهت نصب درب منازل، مساجد و مراکز فرهنگی
❇️ ابعاد پرچم ۴۸×۹۲ سانتی متر
❇️قیمت هر پرچم ۱۲۰۰۰ تومان
✔زمان عرضه: ۹ اسفندماه الی ۱۶ اسفندماه
از شنبه تا چهارشنبه، ساعت ۴ تا ۶ بعدازظهر
✔مکان عرضه:خیابان ابن سینا بنیاد فرهنگی المهدی علیه السّلام
✔️جهت هماهنگی و اطلاعات بیشتر تماس با داخلی ۲۰
☎️تلفن بنیاد ۰۳۱۳۴۴۷۷۸۱۱
#سلام_امام_زمانم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#نیمه_شعبان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وای! حالم گیج رفت....
🌸💐عاشورائیان منتظر💐🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏
منطق زببای دانشجوی حزب اللهی را در مقابل اوباش زن زندگی آزادی ببینید.
🌸💐عاشورائیان منتظر💐🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدازیباست و زیبایی را دوست دارد
زیبا و جالب و دیدنی 😍
🌸💐عاشورائیان منتظر💐🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥🎥🎥🎥🎥
یک دوربین مخفی ✅متفاوت و زیبا✅ ببینید.
در تبریز و استرالیا...
دوربین مخفی جالب از گروه پیلهتهتیوی ؛ مقایسه رفتار شهروندان استرالیایی و تبریزی و واکنش آنها نسبت به یک اقدام مشابه .
همه حتما این کلیپ زیبا را ببینند تا به اصالت و فرهنگ اصیل ایرانی اسلامی و نوع دوستی مردم ایران و عزت نفس آنها پی ببرند.
♻️ انتشار حداکثری با شما👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/3891462190Cc6d819ef56
اگه فردا پس فردا اونیکه باعث و بانی مسمومیت تو مدارس دخترونه شده بود رو گرفتن و خواستن اعدامش کنن، تف تو صورت اونایی که الان میگن کار خود نظامه و بعدش بخان هشتگ نه به اعدام بزنن!!!
🇮🇷کانال عاشورائیان منتظر🇮🇷
https://eitaa.com/joinchat/3891462190Cc6d819ef56
🔴در زمان حضرت امام هادی علیهالسلام شخصی از یکی از شهرهای دور نامهای نوشت، که آقا من دور از شما هستم، گاهی حاجاتی دارم، مشکلاتی دارم؛ به هر حال چه کنم؟
♦️حضرت در جواب ایشان نوشتند:
«إِنْ کَانَتْ لَکَ حَاجَةٌ فَحَرِّکْ شَفَتَیْک»
لبت را حرکت بده، حرف بزن، بگو. ما از شما دور نیستیم.
📚بحارالانوار/ ج۵۳
🌸💐عاشورائیان منتظر💐🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی می خوای واسه خانومت کفش عید بخری به این نکته دقت کن😂😂😂
@Ashooraieanamontazer
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خیلی
خیلی
خیلی
زیبا
👌🇮🇷نماهنگ فوقالعاده محشر
بسیار زیبا و فوقالعاده عالی
من ایرانیم با صدای حاج مهدی مختاری
🎼وفا میکنم وفا میکنم
از خاک کشورم دفاع میکنم
روزی هزاربار برای تو جان دهیم
تا که تو را به دست امام زمان دهیم
🌸💐عاشورائیان منتظر💐🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میدونید اولین بار مهدکودک کجا و چرا تاسیس شد؟
میدونید آسیبی که کودکان مهدکودکی رو تهدید میکنه چیه ؟
حجة الاسلام استاد محسن عباسی ولدی
#تربیت_فرزند
@Ashooraieanamontazer
🔴هزینه نهایی حج تمتع آینده برای ثبتنام کنندگان سال ۱۳۹۹
♦️هزینه حج تمتع ۱۴۰۲ برای زائرانی که در سال ۱۳۹۹ برای تشرف به این سفر معنوی ثبتنام کرده و یک یا ۲ قسط از هزینه آن را پرداخت کرده بودند، از ۴۳ تا ۷۸ میلیون تومان پیشبینی شده است.
🌸💐عاشورائیان منتظر💐🌸