eitaa logo
عاشورائیان منتظر
257 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
6.9هزار ویدیو
49 فایل
⬅️صَلَّ اللُه عَلیَکَ یاٰ أباعَبدِالله الحُسَینْ"➡️ 🔷زیر نظر آقای امیر توکلی ارتباط با مدیر کانال⬅️ @M_Namira
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ هروقت دیدی مردان به مردان و زنان به زنان اکتفا می کنند٫ منتظر آن امام باشید. 🆔 https://eitaa.com/Ashooraieanamontazer
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 67 ستاره سهیل رفتنِ تحقیر آمیز دلسا را که تماشا کرد، رویش را به طرف مینو برگرداند. کمی احساس قدرت می‌کرد. -مینو، ماشین داری؟ می‌تونی منو برسونی؟ مینو نگاهی به کیان انداخت، به معنای این‌که "چیزی بگوید." کیان دستی به موهای ژل زده‌اش کشید. امید داشت حداقل ستاره نگاهی به او بیندازد. -خب... آره. ولی گفتم... شاید بخوای... -ستاره از من دلخوری؟ کیان این را در حالی گفت که گردنش را ملتمسانه کج کرده بود. " یعنی داره معذرت‌خواهی می‌کنه؟" وقتی جوابی نداد، کیان نتیجه‌گیری کرد. -پس حتما دلخوری. آرش میان بحث پرید. -ای بابا هندیش نکنین، حالا. بعدا برین سنگاتونو وا بکنین. -خب من که نمی‌دونستم، من تا حالا با هر دختری بودم... ستاره چپ‌چپ نگاهش کرد. -منظورم اینه که هیچ دختری مثل تو، ندیدم که... ببین نمی‌دونستم، ناراحت می‌شی. آرش سری به دو طرف تکان داد. -اوه... اوه... کار به غلط کردن کشیده، حالا چی ازش خواستی، کلک؟ ستاره حرفی نزد. نمی‌دانست چه بگوید. حالا احساس می‌کرد، تمام تقصیر‌ها به گردن خودش افتاده. انگار جای شاکی و متشاکی عوض شده باشد. باید چه می‌کرد، اگر او را "هو" می‌کردند، اگر او را اُمل خطاب می‌کردند چه؟ از این‌که نتوانسته بود حرفش را درست بزند و شکایتش را بگوید، عصبانی بود. تلاش کرد کلمه‌ای بگوید، اما نتوانست زبانش را حرکت دهد. مینو دستی به شانه‌اش کشید. -حالا اگه دوست دارین ما کمکتون کنیم، بگین چی شده؟ آرش اضافه کرد: -اگرم نه ، برین تو درخت مرختا یه جایی بشینین، حرف بزنین. کیان منتظر، به ستاره چشم دوخته بود و در حالی‌که آرش مخاطبش بود گفت: «برو بابا. خودم می‌گم.» ابتدا چند لحظه‌ای سکوت کرد تا واکنش ستاره را ببیند، اما فقط دید که او رویش را به طرف ساختمان ادبیات برگرداند. -خب،من دیشب اشتباه کردم، گفتم یه عکس سر لخت از خودت برام بگیر. خب دوست داشتم بدونم واقعا چه شکلی هستی، توقع زیادیه آدم از دوست صمیمیش اینو بخواد! این فقط اسمش کنجکاویه، باور کن منظوری نداشتم. آرش با تشر رو به کیان کرد. -کیان، تو ستاره رو نشناختی هنوز؟ مگه نگفتم ستاره، قوانین خودشو داره، والا تا حالا هم خیلی باهات راه اومده. ناخن اشاره‌اش را در هوا بالا برد. -ستاره هر دختری نیست! وقتی داری با یه ملکه رفت و آمد می‌کنی، همین که اجازه رفت و آمد بهت داده خیلیم هنر کرده، ولی حق نداری هر چی خواستی بگی. ستاره نمی‌دانست آرش جدی است یا او را مسخره می‌کند. مینو شکلکی برای آرش درآورد، انگار از حرف او خوشش نیامده بود، بعد با لحنی که ظاهرا شوخی باشد، گفت: «کیان! حالا فکر کن! اگه اینو از دلسا می‌خواستی» ستاره نقطه ضعفش را آشکار کرد -مینو! الان چه وقته شوخیه؟ احساس کرد با همین یک جمله چقدر بهم ریخت دوباره. "اگر دلسا می‌فهمید، برای به دست آوردن کیان، مطمئنا بدترش را هم انجام می‌داد. شاید هم، جای او ادمین کانال می‌شد و قاه قاه به او می‌خندید." -باشه بابا تو خوبی. امروز با این اخلاق گندت، از اول صبح، همه رو به غلط کردن انداختی. منم مثل کیان غلط کردم. آرش تو هم بگو غلط کردی. -من چرا؟ -همه آتیشا از گور تو بلند شده دیگه. کیانو انداختی به جون ستاره. مینو در عوض کردن بحث، حرف اول را می‌زد. -آقا منم غلط کردم. -اِ.. بس کنین دیگه حالمو به هم زدین. مثلا من عزادارم! مینو که شوکه شده بود، به طرف ستاره برگشت. -ای وای عزیزم، چی شده. نکنه عموت؟ ستاره، با مشت ضربه‌ای به بازوی مینو زد، مینو که زانوهایش را بغل کرده بود، کمی تعادلش را از دست داد. -زبونتو گاز بگیر. نه بابا! دایی عفت فوت شده، رفتن شهرستان، مراسم ختم. درخشش چشمان مینو با حرفی که از دهانش خارج شد، در تناقض بود. -آخی، طفلکی، جَوون بوده؟ -آره بنده خدا. مریض بود. -الان، تنها تو خونه نمی‌ترسی؟ -نه بابا! از خدامه، بدون مزاحم. -میخوای بیام تنها نباشی؟ ستاره کمی از این پیشنهاد فوری جا خورد، اما خیلی زود بنظرش آمد چه فکر بکری! من‌من کنان گفت: -بیا، خب!.. ولی مامانت حرفی نداره؟ -من ده شبم خونه نرم، کسی نمی‌گه کجا بودی. -خوش‌به حالت. ستاره با اینکه از کیان عصبانی بود، اما ترجیح داد بقیه فکر کنند با بذله‌گویی‌های آرش قضیه حل و فصل شده. نزدیک غروب که میشد انگار دل ستاره هم غروب می‌کرد. دلش می‌خواست آزادی مینو را داشت. از اینکه نمی‌توانست هر جا که دلش می‌خواهد، آزادانه برود ناراحت بود. مینو صدای موزیک ماشین را بالا برد. -بشین گوش بده، من برم یه عالمه خوراکی بخرم، تا صبح بترکونیم. راستی لباس‌ مباس هیچی ندارم، این دیگه با خودته‌ها! ولی یه عالمه فیلم دارم ازون خفنا.. بشین تا بیام. 🌸💐عاشوراییان منتظر💐🌸
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐ 68 ستاره سهیل مینو با دو تا پلاستیک پر از خوراکی سوار ماشین شد. قیافه غمگینی به خود گرفته بود. -کاش مایکی‌ رو هم بیارم. نظرت چیه؟ ستاره وحشت زده گفت: -وای نه تو رو خدا، همسایه‌ها می‌رن به عفت می‌گن. خیلی وسواسیه. بخاطر تمیز نکردن اتاقم کلی حرفم می‌شه باهاش. -باشه بابا! نزنمون حالا! بعد پایش را چنان روی گاز گذاشت و بین ماشین‌ها ویراژ داد که ستاره هرازگاهی جیغی می‌کشید و با گفتن"وای خدا، الان سکته می‌کنم" هیجانش را کنترل می‌کرد. مینو صدای ضبط ماشین را بلند کرد و قهقهه می‌زد. -های دختره؟ چی زدی؟ مینو شکلکی برای پسری که در پژوی 206 در حال رانندگی بود، در آورد و سبقت گرفت. ستاره دستش را روی قلبش گذاشت. -مینو یه‌کم یواش‌تر. مینو زمانی که نزدیک خانه ستاره شد، به حرفش را گوش کرد و صدای ضبط ماشین را پایین‌تر آورد. مقنعه‌اش را که باد از سرش کنده بود، با یک دستش بالا کشید. -بفرمایید، اینم آروم و بی‌صدا که به گوش همسایتون، چیز ناجور نرسه. ستاره نفس راحتی کشید و از ماشین پیاده شد. با این‌که می‌دانست کسی در خانه نیست، اما برای باز کردن این در انگار همیشه باید دلش شور بزند و این یک قانون نانوشته بود. جلوتر از مینو وارد خانه شد. خورشید تازه غروب کرده بود و فضای خانه با هاله‌ای سیاه عجین شده بود. یاد خواب دیشبش که می‌افتاد، تپش قلب می‌گرفت و نفس کم می‌آورد. چراغ‌ها را یکی‌یکی روشن کرد. پنجره‌ها را باز کرد. با این‌که هوای خنک پاییز تنش را می‌لرزاند، اما در آن لحظه حس کرد، اکسیژن هوای بیرون، مهمترین نیازش باشد. -به‌به! چه خوش سلیقه و سنتی. فکر کنم عفت ازون کدبانوهاست. ستاره وسایلش را روی مبل گذاشت. -ازونا که اگر الان بود، اجازه گذاشتن وسایل کثیفی مثل کوله و خوراکی روی مبل رو نداشتیم. -اوهو! چه با کلاسن این زن‌عموی شما. من برم تو حیاط؟ خیلی از تابتون خوشم اومد. -برو، چراغ تو حیاطو روشن کن. فقط آهنگی چیزی نذاری. این همسایه کناری رفیق جینگ عفته، تو حیاطم گوش وایمیسته. اینقدم آدامس نخور، دندونی برات نمی‌مونه‌ها! -اطاعت مامان بزرگی. ستاره از این‌که مینو را بدون اجازه وارد خانه آورده بود، عذاب وجدان داشت. سعی کرد راهی برای آرام کردن خودش پیدا کند. یک روفرشی بزرگ پایین مبل انداخت و وسایلشان را آن‌جا گذاشت. کمی خیالش راحت شد. ولی باز چیزی در درونش می‌جوشید. وارد اتاق شد و یک دست لباس راحتی برای مینو کنار گذاشت. نگاهش به چادر نمازش روی صندلی افتاد، یادش نبود آخرین بار کی نماز خوانده بود. با خودش فکر کرد تا مینو سرگرم است، نماز مغربش را بخواند. شاید این عذاب وجدان رهایش می‌کرد. وضو گرفت. رکعت آخر نمازش را که خواند، احساس کرد کسی از کنار دراتاق نگاهش می‌کند. بوی بدی به دماغش خورد. سلام نماز را داد. سرش را برگرداند. نگاه مینو عجیب ومرموز بود. شاید به چیزی فراتر از ستاره نگاه می‌کرد؛ اما عجیب‌تر سیگاری بود که میان انگشتانش می‌غلتید. -وای مینو، خونه بوی سیگار می‌گیره. عفت می‌فهمه. مینو از فکر بیرون آمد. -جوش نزن بابا، خودم برات عطرکاریش می‌کنم. نماز می‌خوندی؟ -خب آره، راستش باید یه اعترافی بکنم. مینو کنار ستاره نشست و همچنان به سیگار پک می‌زد. حلقه‌های مارپیچ دود، دورشان را احاطه کرده بود. -می‌شنوم! ستاره، سرش را پایین انداخت و تسبیح را در دستانش چرخاند. -راستش چون دوست خیلی صمیمیم هستی و بهت اعتماد دارم می‌گم. از این‌که از عموم اجازه نگرفتم خیلی ناراحتم. گفتم حداقل نماز بخونم، می‌دونم اینو دوست داره. مینو سرش را بالا داد و بلند بلند خندید. بوی تند سیگارش یک‌باره وارد ریه‌های ستاره شد. به طوری که وقتی دهانش را مزمزه کرد، حس کرد خودش سیگار کشیده. -نه جانم، تو از این دلسای بیشعور ناراحتی که آینه‌اتو شکسته. ولی ریختی تو خودت. سرش را پایین انداخت. -اتفاقا خوب شد شکستش. حس خوبی بهش نداشتم. مینو ابرویی بالا انداخت. -وا؟ چرا حس خوبی نداشتی؟ مگه چی‌شده؟ -کلی می‌گم بابا. تو نماز نمی‌خونی؟ مینو پوزخند زد. معلومه که می‌خونم، قبلا مثل الان تو می‌خوندم، اما الان نماز من فرق داره با تو... ما دولا راست نمی‌شیم... هرروزم مجبور نیستیم بخونیم، وقتایی که خیلی سرخوشیم و دور همیم می‌خونیم. تازه دختر پسر کنار هم می‌خونیم. کلی با اون حال معنوی‌مون، اوج می‌گیریم. می‌فهمی چی میگم؟ ستاره نیم‌تنه‌اش را به طرف مینو چرخاند. -چجور نمازیه؟ منم می‌تونم بخونم؟ -خیلی راحته. شمع داری تو خونه؟ آره چه ربطی داره؟ -برو بیار، یه جا سیگاری هم... شما که سیگار نمی‌دونین چیه... اوم.. یه ظرف هم بیار برای سیگارم. به دنبال خواسته مینو، چادر نمازش را روی مهر تربتش رها کرد، از رویش رد شد تا به‌دنبال شمع برود. 🌸💐عاشوراییان منتظر💐🌸
🌸 فرزند پروری حرفه ای.....🌺 ❌"پدر و مادر باشید نه بادیگارد..." اجازه و به فرزندتان بدهید. ♨️ما نمی گوییم که فرزندتان را به حال خودشان رها کنید و اجازه دهید هر کاری دوست دارد انجام دهد، نه، شما باید با نظارت غیر مستقیم به فرزند خود اجازه دهید گاهی خود در کارهایش بگیرد، کند و بخورد ، نباید همیشه نقش فرشته نجات را برای او بازی کنید. ❌تحقیقات بلندمدت روی مادران ۱۸ تا ۴۹ ساله نشان می‌دهد، درصد زیادی از این زنان به افسردگی دچار می‌شوند. ♨️تقریبا یك ‌چهارم مادران به‌ شدت از وظیفه نگهداری از فرزندان خسته می‌شوند و این طور تصور می‌كنند كه آنها نمی‌توانند مادر خوبی باشند. ♨️استرس و نگرانی از خصوصیات اصلی مادران محافظ است، زیرا آنها همیشه باید خود را جای فرزندشان بگذارند و همه مسئولیت‌های او را انجام دهند. 🌱💞 عاشورائیان منتظر💞🌱 آدرســـــــــــ گروه برای معرفی ما به دوستان 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3891462190Cc6d819ef56
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️   ورود ربع پهلوی به سرزمین اشغالی 🔻 رضا پهلوی با استقبال وزیر اطلاعات رژیم صهیونیستی دیشب وارد سرزمین‌های اشغالی تا برگی دیگر را در کارنامه سیاسی خود در همراهی با دشمنان ایران به نام خود ثبت کند. 🆔 https://eitaa.com/Ashooraieanamontazer
📸 دیدار با صاحب‌کار جدید 🔺 رضا پهلوی فرزند شاه معدوم، روز گذشته به دیدار نتانیاهو رئیس جمهور اسرائیل رفت. 🔸پیش از این هم شبکه اینترنشنال مصاحبه مفصلی با نتانیاهو انجام‌ داده بود. 🆔 https://eitaa.com/Ashooraieanamontazer
حس وحال خوب ببینید: جلسات قرآنی ماه رمضان با حال و هوای خوب روستای چهل حصارشهر اسفراین ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🆔 https://eitaa.com/Ashooraieanamontazer
🌅 ؛ 📌 خواب امام زمان‌... - شاگرد: استاد چکار کنم که خواب امام زمان عجّل الله فرجه رو ببینم؟ + استاد: شب یک غذای شور بخور، آب نخور و بخواب. • شاگرد دستور استاد رو اجرا کرد و برگشت.  - شاگرد: استاد دیشب دائم خواب آب می‌دیدم! خواب دیدم بر لب چاهی دارم آب می‌نوشم. کنار نهر آبی در حال خوردن آب هستم! در ساحل رودخانه‌ای مشغول... + استاد فرمود: تشنهٔ آب بودی، خواب آب دیدی؛ تشنه امام زمان بشو تا خواب امام زمان را ببینی... 🖼 ✅ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران) https://eitaa.com/Ashooraieanamontazer
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴ما این همه منکر داریم بدتر از بی حجابی، چرا انقدر گیر دادید به حجاب⁉️ استاد عالی 🌸💐عاشورائیان منتظر💐🌸
برخی مزایای مدرسه پرنیان آسمانی در شهر زیار : ✅ استفاده از روش های آموزشی متناسب با ویژگی های روانشناختی دانش آموزان ✅ تشکیل پرونده ی علمی و تربیتی برای دانش آموزان با همکاری معلمان و مشاورین مجموعه ✅کارگاه های توان مند سازی مادران در حوزه ی تعلیم و تربیت ✅برگزاری اردوهای علمی و تفریحی هدفمند به جهت تامین نشاط و عقلانیت دانش آموزان ✅حضور هفتگی دانش آموزان در سالن ورزشی ✅ برگزاری جلسات مشاوره بر حسب نیاز خانواده ها و یا صلاح دید مدرسه ✅ برگزاری جلسات و نشست های صمیمی والدین برای آشنایی با رویکردها و اهداف مدرسه 📝 پیش ثبت نام از طریق سایت https://mtabeen.ir 📝کسب اطلاعات بیشتر و لینک مستقیم پیش ثبت نام https://b2n.ir/w78095
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆برآورده‌شدن آرزوی نوجوان روشن‌دل حافظ قرآن ♦️پس از پخش صحبت‌های نوجوان ۱۲ ساله روشن‌دل حافظ کل قرآن و آرزوی او برای موافقت با انتقالی پدرش از شهرداری اردبیل، معاون شهرداری تهران از انجام هماهنگی و موافقت با انتقالی پدر این حافظ قرآن به تهران خبر داد. 🇮🇷کانال عاشورائیان منتظر🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/3891462190Cc6d819ef56
📸 حقارت مجسم! 🔺 ربع‌پهلوی مهمان ویژه رژیم صهیونیستی در مراسم، در ردیف مهمانان عادی، آن هم نه در ردیف اول، نشست. ⭕️ يعني اين پدر سوخته نميدونه كه فرزندان اسرائيل بيش از٧٧هزار ايراني رو در زمان خشایارشاه قتل و عام كردن؟ پدر و مادر رضا خان اهل قفقاز وگرجستان بودند ولی به لحاظ جغرافیای سیاسی منطقه و تقسیمات کشوری،نسب پهلوی از طرف پدر و مادر،ایرانی محسوب نمی‌شد از یه غیر ایرانی چه انتظاری دارین؟ ذوالقرنين🇮🇷 🆔 https://eitaa.com/Ashooraieanamontazer
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ ربع پهلوی هم در کنار دیوار براق دعا گذاشت لای جرز دیوار بلکه آخر عمری حاجت روا بشه فقط یه جوری میزنه با اون انگشتاش روی دیوار انگار الان قراره باباش از دیوار بیاد بیرون🤣 🆔 https://eitaa.com/Ashooraieanamontazer
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥نقش تشک و لباس زیر در حفظ تندرستی 👤حکیم حسین خیراندیش 🌸💐عاشورائیان منتظر💐🌸
🔔 پذیرش حوزه‌های علمیه کشور آغاز شد 🔻معاون آموزش حوزه‌های علمیه: ◻️پذیرش حوزه‌های علمیه برادران از اول اسفند ۱۴۰۱ آغاز شده و تا پایان اردیبهشت ۱۴۰۲ ادامه دارد. ◻️ پذیرش از سه مقطع هشتم، دوازدهم و دانشگاهیان صورت می‌گیرد. ◻️داوطلبان می‌توانند در دو بخش برنامه‌های متداول یا سفیران هدایت ثبت نام کنند. در بخش سفیران هدایت، رویکرد تبلیغی است. ➕ سایت پذیرش حوزه‌های علمیه: paziresh.ismc.ir ➕کانال پذیرش در ایتا: eitaa.com/pazireshhowzeh 💡مشاوره تحصیلی ویژه داوطلبان ورود به حوزه eitaa.com/hawzahnews/45420 🇮🇷 عاشورائیان منتظر 🇮🇷
یکی از دوستام تو محلمون هست که تاحالا ١۹ بار کنکور داده 📚 تو محله صداش میکنن سردار آزمون😂 ‌ 🌸💐عاشورائیان منتظر💐🌸
🔸 مقدار و مبلغ فطریه ⁉️ مقدار فطریه برای هر نفر چه مقدار است و چه چیزی باید به عنوان فطریه پرداخت شود؟ ✅ مکلف باید برای خودش و کسانی که نان‌خور او هستند، هر نفری یک صاع (تقریباً سه کیلو) گندم یا جو یا خرما یا کشمش یا برنج یا ذرت و مانند این‌ها به مستحق بدهد و اگر پول یکی از این‌ها را هم بدهد کافی است. ضمناً مبلغ زکات فطره امسال (۱۴۰۲) به قیمت گندم برای هر نفر، «شصت هزار تومان» اعلام شده است. 📱 رسانه KHAMENEI.IR به‌مناسبت فرارسیدن ماه مبارک رمضان، احکام روزه‌داری مطابق با فتوای حضرت آیت‌الله خامنه‌ای را به مرور منتشر میکند. 🌸💐عاشورائیان منتظر💐🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آسفالت جذاب خیابونای انگلیس با دوربین و توصیف یک هموطن ساکن این کشور 🌸💐عاشورائیان منتظر💐🌸
🌕توصیه ای مهم برای ایام پایانی ماه رمضان 💠آیت‌الله فاطمی نیا : 🔹️از اولياء الهی سينه به سينه ، يک يادگاری دارم كه عمل به آن بركات فراوانی دارد. ماه مبارك رمضان ، اين ضيافت الهی را با يك زيارت جامعه ي كبيره به اخر برسانيد . در اثر اين عمل اين ضيافت چنان رنگين خواهد شد كه آثارش از عقول ما خارج است و روزی به كار خواهد آمد كه آن روز هيچ چيز ديگري به كار نخواهد آمد. 🌸💐عاشورائیان منتظر💐🌸
تعطیلات عید سعید فطر در کشورهای اسلامی چند روز است؟ 🔹عربستان و قطر بيشترين و ايران كمترين تعطيلات! 🌸💐عاشورائیان منتظر💐🌸
محمدرضا آسوده بخواب پسرت بیدار است‌. 🌸💐عاشورائیان منتظر💐🌸
مجسمه جهان پهلوان تختی بایک دست ‎در موزه آکادمی ورزش آمریکا او وقتی دید دستِ کُشتی گیر آمریکایی آسیب دیده،با یک دست کشتی گرفت مجسمه بایک دست ساخته شد تا تاریخ او را فراموش نکند. 🇮🇷کانال عاشورائیان منتظر🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/3891462190Cc6d819ef56