eitaa logo
عاشورائیان منتظر
256 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
7هزار ویدیو
49 فایل
⬅️صَلَّ اللُه عَلیَکَ یاٰ أباعَبدِالله الحُسَینْ"➡️ 🔷زیر نظر آقای امیر توکلی ارتباط با مدیر کانال⬅️ @M_Namira
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😍😍 عشق کنید😁😁😁😘 حضرت آقا هم منتظر نوبت هستند 😄 🇮🇷کانال عاشورائیان منتظر🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/3891462190Cc6d819ef56
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 انتقام های آتشین💞💞💞💞💞 💠 کشاورزی يک مزرعه بزرگ گندم داشت. شبی از شب‌ها روباهی وارد گندم‌زار شد و بخش کوچکی از مزرعه را لگدمال کرد و به پيرمرد کمی ضرر زد. پيرمرد کينه‌ی روباه را به دل گرفت. بعد از چند روز روباه را به دام انداخت و تصميم گرفت از حيوان انتقام بگيرد. مقداری پوشال را به روغن آغشته کرد و به دم روباه بست و آتش زد. 💠 روباهِ شعله‌ور در مزرعه به اين‌طرف و آن‌طرف می‌دويد و کشاورز بخت برگشته هم به دنبالش می‌دوید تا اینکه گندم‌زار او به خاکستر تبديل شد. 💠 وقتی کينه‌ی همسر یا اطرافیان را به دل گرفته و به دنبال انتقام هستيم، بايد بدانيم آتش اين انتقام، دامن خودمان را هم خواهد گرفت! پس بهتر است با اخلاق زیبای گذشت، او را ببخشیم و بگذریم تا از عطر خوشبوی مهربانی و خوش‌رویی، فضای زندگی‌مان معطر شود. 🌸💐عاشورائیان منتظر💐🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🍃 @darmangahemanavi 🌸 🍃 ✨متن زیارت امام زمان عج در روز جمعه✨ ✴️روز جمعه روز حضرت صاحب الزّمان (عليه السلام) و بنام آن جناب است و همان روزي است كه در آن روز ظهور خواهد فرمود بگو در زيارت آن حضرت: 💥 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا حُجَّةَ اللهِ في اَرْضِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَيْنَ اللهِ في خَلْقِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا نُورَ اللهِ الَّذي يَهْتَدي بِهِ الْمُهْتَدُونَ، وَيُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخآئِفُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْوَلِيُّ النّاصِحُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سَفينَةَ النَّجاةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَيْنَ الْحَيوةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ صَلَّي اللهُ عَلَيْكَ وَعَلي آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ عَجَّلَ اللهُ لَكَ ما وَعَدَكَ مِنَ النَّصْرِ وَظُهُورِ الاَْمْرِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يامَوْلايَ، اَنـَا مَوْلاكَ عارِفٌ بِاُوليكَ وَاُخْريكَ، اَتَقَرَّبُ اِلَي اللهِ تَعالي بِكَ وَبِآلِ بَيْتِكَ، وَاَنْتَظِرُ ظُهُورَكَ، وَظُهُورَ الْحَقِّ عَلي يَدَيْكَ، وَاَسْئَلُ اللهَ اَنْ يُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَاَنْ يَجْعَلَني مِنَ الْمُنْتَظِرينَ لَكَ وَالتّابِعينَ وَالنّاصِرينَ لَكَ عَلي اَعْدآئِكَ، وَالْمُسْتَشْهَدينَ بَيْنَ يَدَيْكَ في جُمْلَةِ اَوْلِيآئِكَ، يا مَوْلايَ يا صاحِبَ الزَّمانِ صَلَواتُ اللهِ عَلَيْكَ وَعَلي آلِ بَيْتِكَ، هذا يَوْمُ الْجُمُعَةِ وَهُوَ يَوْمُكَ، الْمُتَوَقَّعُ فيهِ ظُهُورُكَ، َالْفَرَجُ فيهِ لِلْمُؤْمِنينَ عَلي يَدَيْكَ، وَقَتْلُ الْكافِرينَ بِسَيْفِكَ، وَاَنَا يا مَوْلايَ فيهِ ضَيْفُكَ وَجارُكَ، وَاَنْتَ يا مَوْلايَ كَريمٌ مِنْ اَوْلادِ الْكِرامِ، وَمَأْمُورٌ بِالضِّيافَةِ وَالاِْجارَةِ، فَاَضِفْني وَ اَجِرْني، صَلَواتُ اللهِ عَلَيْكَ وَعَلي اَهْلِ بَيْتِكَ الطّاهِرينَ.💥  ┄┄┅┅┅❅❁ ❁❅┅┅┅┄┄ 🌹عاشورائیان منتظر🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📙دلایل طلاق در ایران عصر قاجار 🔹در عهد قاجار، دختران اغلب از ۷ تا ۱۳ سالگی ازدواج می‌کردند. بیشتر ازدواج‌ها در محدوده خویشاوندان بود و دختران هیچ نقشی در انتخاب نداشتند. چند همسری، صیغه کردن و محدودیت در طلاق گرفتن جزو مشکلاتی بود که زنان با آن روبه‌رو بودند. 🔹در نظام خانوادگی دوران قاجار، حق طلاق با مردان بود. درخواست طلاق از سوی مرد، با بهانه و یا بدون هیچ بهانه‌ای برای اجرای آن کافی بود. نازایی و خروج از جاده عفاف، از مهم‌ترین دلایل طلاق زنان بوده است. در پاره‌ای از مواقع، عیوب جسمی مانند نابینایی نیز می‌توانست مرد را به طلاق زن سوق دهد.‌ گاه نیز بدقدم بودن زن به هنگام ورود به خانه همسرش می‌توانست دلیل طلاق باشد. زن در موارد خاصی چون عدم دریافت نفقه از مرد، انحرافات اخلاقی و یا ناتوانی جنسی مرد می‌توانست درخواست طلاق نماید. 📚منبع: هادی نوری و صدیقه مسیب‌نیا فخبی، حقوق شهروندی زنان در ایران بین دو انقلاب 🇮🇷 عاشورائیان منتظر 🇮🇷
📙«حرف مفت» از کی باب شد؟ 🔹در زمان ناصرالدین شاه اولین تلگراف‌خانه تأسیس شد اما مردم استقبالی نکردند و کسی باور نداشت پیامش با سیم به شهر دیگری برود. 🔹به ناصرالدین شاه گفتند تلگراف‌خانه بی‌مشتری مانده و کارمندانش انجا بیکار نشسته‌اند دستور داد به مدت یک ماه مردم بیایند مجانی هرچه می‌خواهند تلگراف بزنند و چون مفت شد همه هجوم آوردند. 🔹بعد از مدتی دیدند پیام‌هایشان به مقصد می‌رسد و هجوم مردم روز به روز زیادتر شد در حدی که دیگر کارمندان قادر به پاسخ گویی نبودند! 🔹سرانجام ناصرالدین شاه که مطمئن شده بود، دستور داد سر در تلگراف‌خانه تابلویی بزنند بدین مضمون: به فرموده شاه از امروز حرف مفت زدن ممنوع! و اصطلاح حرف مفت زدن از آن زمان به یادگار مانده است. 🇮🇷 عاشورائیان منتظر 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️همسرداری حرفه ای....💞 🔴 💠 برخی همسران برای عذرخواهی می‌کشند و یا مانع عذرخواهی زبانی می‌شود. 💠 یکی از راههای این نقیصه این است که عذرخواهی خود را روی نوشته و یا انجام دهید. 💠 برای هر مشکلی فکر و ابتکار به خرج دهید و برای حل آن نمایید‌. نه اینکه بی‌خیال آن شوید. 💠 ابتکار و تمرین شما به چشم می‌آید و درکتان خواهد کرد‌. 🔴 💠 💠 وقتی کينه‌ی همسر یا اطرافیان را به دل گرفته و به دنبال انتقام هستيم، بايد بدانيم آتش اين انتقام، دامن خودمان را هم خواهد گرفت! پس بهتر است با اخلاق زیبای گذشت، او را ببخشیم و بگذریم تا از عطر خوشبوی مهربانی و خوش‌رویی، فضای زندگی‌مان معطر شود. 💞عاشورائیان منتظر❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 گفتن حاج آقا؛ کی از شر شما، راحت میشیم؟ 🔹 و پاسخ حاج آقا... 😅 ❤️😁شاااااااد باشید همیشه😁❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا بعد از بعضی غذاها هرچی آب میخوریم تشنگیمون رفع نمیشه؟! راهکار چیه؟ دکتر مقیمی 🇮🇷کانال عاشورائیان منتظر🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/3891462190Cc6d819ef56
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
|حتما ببینید 🤣🤣🤣😁😁😁 👨‍🌾کشاورز شاعر بامزه😂 🍇اینجا بهشته وضع ما عالیه..😁 ❤️😁شاااااااد باشید همیشه😁❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 آرزوی رهبری برا ایران چیه؟ 🔹 باغیرت تر از این رهبر پیدا میشه تو دنیا؟ ببینید و به داشتن اینچنین رهبری به خود ببالین 🇮🇷 عاشورائیان منتظر 🇮🇷
🌺نعمت انقلاب ... ♦️مرد با همسر و فرزندش در حال عبور از پل معلق اهواز بودند. از روبرو دو سرباز آمریکایی مست ! به طرف آنها می آمدند.سرباز آمریکایی با چشمان دریده به زن خیره شده و تلوتلوخوران به سمتش می آمد.گویا قصد بدی داشت؛ مرد جلو رفت تا از ناموسش دفاع کند؛ دعوا شد.مردم جمع شدند؛ پاسبان های ایرانی هم بودند!! سربازهای مست، مرد را از بالای پل به رودخانه انداختند. مردم با عصبانیت از پاسبان ها خواستند تا آنها را دستگیر کنند؛ گفتند: ماحق دستگیری و محاکمه آنهارا نداریم!! (بخاطر قانون کاپیتولاسیون)پدر جلوی چشم زن وبچه اش غرق شد دو سرباز آمریکایی بلندبلند میخندیدند و دور می شدند مادر و فرزند نرده های پل را گرفته بودند و هق هق کنان می گریستند 🔴 37 سال بعد ♦️"شما وارد محدوده آبهای جمهوری اسلامی ایران شده اید.بدون مقاومت تسلیم شوید."این صدای بلندگوی قایق سپاه ایران بود که به طرف تفنگداران امریکایی در نزدیکی یک جزیره ایرانی می آمد... وقتی شناورهای ایرانی به قایق امریکایی رسیدند،آنها با ترس و خفت، دستها را بالا بردند. و برای همیشه تصویر درازکشیدن سربازان امریکا در مقابل ایران را به صفحه رسانه ها کشاندن 🇮🇷 عاشورائیان منتظر 🇮🇷
دختر ۱۴ ساله هنگام بازی قایم‌باشک با دوستاش رفته تو محوطه خونه همسایه پنهان شده، صاحب خونه هم با تیر زدتش! خیلی هم عالی و متمدن و نایس و جهان اولی https://eitaa.com/joinchat/3891462190Cc6d819ef56
🔺 در این مملکت سلبریتی و ورزشکار خائن و وطن فروش کم نداریم، از آن طرف پهلوان و هنرمند با شرف و با غیرت هم کم نداریم امیررضا معصومی (قهرمان کشتی جهان) ۳ مدال طلای جهان خود را به مادر شهیدان یوسفی در رشت اهدا کرد. شهید محمد یوسفی سال ۶۳، شهید قدرت‌الله یوسفی سال ۶۴، شهید محمود یوسفی در سال ۶۵ به شهادت رسید. 🌹عاشورائیان منتظر🌹
14.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥انقلابی نِق نمی‌زند باز هم قصه ارز و طلا و تورم و گرانی و مشکلات اقتصادی چند ساله، پر غصه شده است! و باز هم برخوردهای مختلف با این قصه وجود دارد! یکی بد و بیراه! یکی نق زدن! یکی ناامیدی! یکی خستگی! یکی سکوت! و اما یکی، روحیه قوی و پر امید و تلاش برای حل مشکل به هر راهی که می‌تواند! با تبیین و کانون امید بودن، با کمک به قشرهای ضعیف، با مطالبه و کمک کردن برای تولید دانش بنیان و اشتغال و مدیریت بازار و... جنگ اقتصادی یک گوشه جنگ ترکیبی امروز است! در این جنگ انتخاب با ما و شما است که کدام‌یک از گزینه‌های بالا باشیم! این ۹۰ثانیه از امام و آقا را بشنویم و برای دیگران بفرستید! راستی؛ چگونه بود؟!
من حجاب و دوست دارم😍 ❤️😁شاااااااد باشید همیشه😁❤️
👆۵۴.۰۰۰ ویزیت و ۱۵.۰۰۰ جراحی رایگان ! 🇮🇷 عاشورائیان منتظر 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
غرب هواسش هست نسلش منقرض نشه و جمعیتش پیر نشه ولی برای ما نسخه میپیچه، برای ما توصیه میکنن جای بچه سگ و گربه بیاریم😐 🇮🇷کانال عاشورائیان منتظر🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/3891462190Cc6d819ef56
🔴سخن گوهربار تولستوی (نویسنده روسی) 🔹 نمایشگاه کتاب 🇮🇷 عاشورائیان منتظر 🇮🇷
🔴 حالا اگه همین حرف رو یه روحانی بلند پایه تو ایران زده بود سلبریدی ها از ۹۹ ناحیه خودشونو جر داده بودن و صدها تیتر خاکستری زده شده بود😐 🔹 ولی چون ایتالیاس خیلیم حرف خوبیه 🇮🇷 عاشورائیان منتظر 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 80ستاره سهیل کیان چند صوت فرستاده بود. هندزفری را در گوشش جابه‌جا کرد و کمی صدای گوشی را بالا برد. -ای خوشا روزی که ما معشوق را مهمان کنیم.. دیده از روی نگارینش نگارستان کنیم.. گر ز داغ هجر او دردی است در دل‌های ما.. ز آفتاب روی او آن درد را درمان کنیم.. از شدت هیجان، انگشت شستش را به دهان گرفت و گاز زد. تک خنده مستانه‌ای از حنجره‌اش بیرون پرید. از فکر اینکه دلسا همه این‌ها را خوانده باشد، غرق در لذت بود. حرص خوردن این دختر، برایش بهترین سرگرمی بود. -چون به دست ما سپارد زلف مشک افشان خویش پیش مشک افشان او، شاید که جان قربان کنیم آن سر زلفش که بازی می کند از باد عشق، میل دارد تا که ما، دل را در او پیچان کنیم.. او به آزار دل ما هر چه خواهد آن کند، ما به فرمان دل او، هر چه گوید آن کنیم ذره‌های تیره را در نور او روشن کنیم.. چشم‌های خیره را در روی او تابان کنیم نیمه‌ای گفتیم و باقی نیم کاران بو برند.. یا برای روز پنهان، نیمه را پنهان کنیم. خیلی تند‌تند نوشت. -چقدر قشنگ خوندی؟ شعرو خودت گفتی برام؟ بعد هم شکلک چشمک کنارش گذاشت و ارسال کرد. بالای صفحه کیان در حال نوشتن بود. -نه خانم گل، ولی اگه شما بخوای، شعر چه قابل داره؟ لیلی و مجنون برات می‌سازم. نگاهی به مخاطبان گروه انداخت. دلسا هم آن‌لاین بود. تازه پسری را که از دلسا حمایت کرده بود، بخاطر آورد. پسر موطلایی رشته نرم افزار، که هم‌رشته‌ای کیان بود. احتمال داد دلسا، بعد از بهم زدن با مهرداد، با آن پسر دوست شده باشد. او هم در حال نوشتن بود. طعم تلخ کنایه با شکلکی که کنارش فرستاده بود، صورت ستاره را لحظه‌ای جمع کرد. -بی‌سوادم که هستی، شاعرش جناب مولاناست، آق کیان شما نیست! سرش را از روی گوشی بلند کرد و به ساعت صورتی روی میزش، نگاه تندی انداخت انگار که صفحه ساعت، صورت دلسای از خود راضی بود. -اَه... انگشتان معلقش روی صفحه گوشی آمد و در حالی که دندان‌هایش را می‌سایید نوشت: -واقعا؟ فکر کردم جناب سام موطلا سرودتش. سام در دفاع از دلسا نوشت: -اوهوی...با دلسا درست حرف بزن. ستاره که از دعوای چند روز پیشش حسابی دل و جرأت پیدا کرده بود نوشت: -ببخشید صاحاب جدیدشی؟ آرش شکلک خنده انفجاری را فرستاد. ستاره دوباره تایپ کرد. -همه بچه‌های کلاس تو گروهن ؟ مینو جواب داد: -نه گلم،تقریبا همونا که تو باغ کیان بودن و چند نفر که خودشونو اضافه کردن و ما هم پذیرفتیم. ستاره با وجود اینکه از نرفتن به مراسم شکرگزاری ناراحت بود، اما از اینکه دلسا کسی را برای خودش انتخاب کرده بود، تا حدی خیالش راحت شد. هیجان گروه به قدری بالا رفته بود که بیشتر آن‌چند روزی را که استراحت مطلق داشت، مدام پیام‌ها را چک می‌کرد. مینو چند فیلم و آهنگ فرستاد. اعضای گروه در مورد آن‌ فیلم‌ها ،تبادل نظر می‌کردند؛ ولی ستاره همه آن فیلم‌ها را ندیده بود. برعکس دلسا انگار تماشاگر قهارِ ژانر وحشت و شیطان پرستی بود. با چنان آب و تابی از آن‌ها حرف می‌زد که بیشتر پسرهای گروه را جذب حرف‌هایش کرده بود. ستاره احساس ضعف کرد و از مینو خواست فیلم بیشتری را برایش بفرستد. زمان استراحتش را به فیلم و سریال دیدن می‌گذراند. زمانی که بحث فیلم دروازه شد، ستاره با اعتماد به نفس تایپ کرد. -وای فیلمش عالی بود. یک شیطان‌پرست نمونه... البته ، کارگردانش بنظرم کمی اغراق کرده بود... ولی عاشق اون قسمت شدم که لوئیزا به جو گفت: «من خود شیطان هستم.» دوباره اضافه کرد: -بنظرم تعلیق فیلمش خیلی خیره‌کننده بود. تعلیق و چند اصطلاح دیگر را از اینترنت جستجو کرد، تا بهتر بتواند روی دلسا را کم کند. چند نفری برایش استیکر دست و هورا فرستادند. دلسا نوشت. -بعضی‌ها چه شیطون‌شناس خوبی شدن! انگار استادشن. ستاره با بدجنسی تایپ کرد -اون بعضی‌هام حواسشون باشه، شیطون ممکنه بیاد گند بزنه به هیکلشون. وقتی نوشته‌اش را خواند، خودش بیشتر ترسید. لحظه‌ای احساس کرد مخاطب جمله، خودش است. آرش مثل همیشه وسط پرید و به تحلیل فیلم جادوگر و شب‌رو پرداخت. اما چون ستاره این فیلم را ندیده بود، ترجیح داد نشان دهد بخاطر حرف‌های دلسا، دیگر در بحث شرکت نمی‌کند. گوشی را زیر بالش گل‌دار صورتی‌اش چپاند.. دستش را به سمت موهایش برد و همه را پشت سرش انداخت. با صدای ویبره گوشی، بیرونش کشید. -سلام ستاره جونم، بهتری عزیزم؟ اون پای خوشکلت چطوره؟ ادامه قسمت 80👇👇
داشت به این فکر می‌کرد که اصلا یادش رفته، دوستی به نام فرشته دارد. آن‌قدر احساسات مختلف را در حین پیام‌‌ها تجربه کرده بود، که حوصله درست جواب دادن نداشت. انگشتانش بی‌هوا نوشتند: -سلام عزی.. ممنون، تو خوبی. دوباره دستانش را در موهایش فرو برد. در اتاق بدون این‌که اجازه‌ای گرفته شود، باز شد. صورت گرد، همراه با موهای وز عفت، در برابرش نمایان شد
Namavar: ⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ ستاره سهیل 81 صورتش از آخرین دیدارشان، لاغرتر و رنگ پریده‌‌تر به نظر می‌رسید. -عموت گفت یه ساعت دیگه میاد، باید بری دکتر. ستاره سعی کرد به لبانش فرمان لبخند بدهد. -بهتری عفت‌جون؟ نمی‌دونستم برگشتی. صورتش سرد و بی‌احساس بود. بدون هیچ جوابی فقط نگاه کرد. بازهم تلاش کرد؛ برای به زبان آوردن چند کلمه‌: -می‌شه، کمکم کنی بیام... پایین... احساس کرد کلمات آخری، همراه با بغض و ناتوانی از دهانش خارج شدند. بدون هیچ پاسخی، ستاره را ترک کرد و در اتاق را بست. ستاره سرش را با ناباوری بالا آورد، احساس کرد صورتش منقبض شده. کم شدن تواناییش در راه رفتن و برخورد خشک عفت با او، راه اشک را به گونه‌اش باز کرد. دیگر همان مقدار تلاشی را هم که برای تکان خوردن می‌کرد، از دست داد. به رفتار خودش فکر کرد. اما بخاطر نیاورد که کدام کارش باعث چنین رفتار سردی از جانب عفت شده. با وجود اینکه هیچ‌وقت از عفت خوشش نمی‌آمد، اما سعی می‌کرد منصفانه رفتار کند. حالا در اوج ناتوانی‌اش، انگار او ناراحت نبود. در با چند تقه، باز شد. عمو در چهارچوب در ایستاده بود. تصویر عمو در چشمان بارانی‌اش می‌لرزید. سعی کرد با پشت دست اشک‌هایش را تندتند پاک کند. -ستاره... گریه نکن عموجونم. صدایش آرام و محزون بود. انگار عمو از تمام اتفاقات خبر داشت. انگار دلیل اشک‌هایش و رفتار عفت را می‌دانست. -پاشو کمکت کنم، لباس بپوشی. با صدایی که انگار از ته چاه می‌آمد پرسید: -مگه امروز نوبت دکتر داشتم. عمو بدون توجه به سوال ستاره، کمک کرد تا لباس بپوشد. از آن فاصله صورت عمویش را بهتر می‌دید. بنظرش آمد نسبت به شب قبل، چین عمیق و جدیدی روی پیشانی عمو افتاده. "پس احتمالا موضوع مهمی پیش آمده بود" این فکر در مسیری که نمی‌دانست قرار است به کجا ختم شود، در ذهنش پر رنگ‌تر شد. حتی با سکوت عمو در ماشین، تبدیل به یک علامت سوال برجسته شد. -عمو؟ چی شده؟ چرا شما ناراحتی؟ عفت چرا اون‌جوریه؟ خیلی بد... حرفش را نصفه گذاشت. شاید سکوت عمو و اقتدارش، اجازه حرف زدن را از او گرفت. ماشین را به سمت راست راند. کنار یک فضای سبز، زیر سایه درختان کاج، متوقف شد. دخترکی فال به دست را داخل پارک دید، داشت به زن و شوهر جوانی که در حال خندیدن و نگاه‌های عاشقانه بودند، اصرار می‌کرد فالی بردارند. -می‌دونم، خیلی داره بهت سخت می‌گذره، عمو. صورتش را به سمت صندلی راننده چرخاند. -بعد از فوت داییش کلا بهم ریخته، من بهش حق می‌دم. می‌خواست بگوید: -چه حقی داره که تو خونه شما، با من این‌طوری برخورد کنه. مگر فوت دایییش تقصیر ماست. اما صورت محزون عمو، اعتراضش را خاموش کرد. - منظورم این نیست که حق داره هرطور دلش می‌خواد باهات حرف بزنه. احساس کرد، عمو ذهنش را خواند. صورتش کمی سرخ شد. -ولی خب، یه‌سری اتفاقا افتاده که شاید منم تو فوت داییش مقصر بودم،نمی‌دونم... نمی‌دونم... شایدم بخاطر طعنه‌هایی باشه که خانوادش بخاطر بچه‌دار نشدنش بهش می‌زنن! انگار عمو داشت با خودش هم حرف می‌زد. -حالا هرچی... هرچی... بگذریم، تو بذار پای اینکه مادر نشده، می‌فهمی چی میگم ستاره؟ دنبال کلمات می‌گشت تا چیزی برزبان بیاورد. -آره، سخته.. ولی من بازم نمی‌فهمم، چرا الان باید یادش بیفته؟ مگه قبلش با هم چه مشکلی داشتیم، قبول دارم آدم خاصیه و زیاد تو خودشه... ولی انگاری من دشمنشم... بعد انگار تازه متوجه حرف عمو شده بود. -عمو... چطوری تو مرگ داییش شما مقصرین؟ عمو کلافه جواب داد. -نه... نه! دشمن نه! ستاره این جمله را این‌طور در ذهنش معنا کرد، "درسته که یه کوچولو باهات دشمن شده، ولی محض رضای خدا، اسم بهتری روی کارش بذار" پوزخندی زد. -خب چرا درست بهم نمی‌گین، شاید بتونم کمکش کنم... نگفتین منظورتون از مقصر بودن تو فوت داییش چی بود؟ -ستاره برا همین آوردمت بیرون وگرنه هفته دیگه باید بری دکتر... ولی گفتم بیای باهات حرف بزنم. زیاد به کاراش توجه نکن، اگه طعنه زد چیزی نگو. خب... خیلی چیزها هست که نمی‌دونم گفتنش درسته یا نه! ولی شاید بدونی، بهتر باشه. 👇👇ادامه 81
-خب چرا کمکش نکردین؟ -نداشتم عمو! اگه داشتم که حرفی نبود. -خب چرا همچین توقعی داشت؟ عمو پوفی کرد و دستش را روی فرمان کوبید. انگار به سخت‌ترین قسمتش رسیده بود. -اون پس‌اندازی که بابات کنار گذاشته برات... توقع داشت از روی اون بردارم... می‌گفت پس می‌ده بعدا... ولی این پول مال توئه، مال آیندته. ستاره نمی‌دانست چه جوابی بدهد، شاید اگر عزیزترین فرد زندگی‌اش در خطر بود، او هم چنین توقعی از اطرافیانش داشت. -نمی‌دونم چی بگم عمو! اگه باهام مهربون‌تر بود، اصلا حرفی نداشتم ولی اون خیلی. عمو حرفش را قطع کرد. -نیومدم این‌جا درمورد خوبی و بدی کار عفت حرف بزنم، فقط می‌خوام یکم درکش کنی و کاری بهش نداشته باشی، یعنی... بیشتر منو درک کن که می‌خوام هوای جفتتونو داشته باشم. ستاره ،استیصال را که در چشمان نم‌دار عمو به وضوح می‌دید، بغضش گرفت. نمی‌دانست برای خودش دل بسوزاند یا برای عمو که بعد از، از دست دادن همسر و دو فرزندش، گیر عفت با اخلاق‌های خاصش افتاده بود. سعی کرد با چشمی دل عمویش را به دست آورد.