فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شیرزن اهل فراشبند استان فارس: ما این انقلاب را به بهای زر و زیور بدست نیاوردهایم بلکه به بهای خون بدست آوردهایم و تا آخر پای آن ایستادهایم.
🌹عاشورائیان منتظر🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲ما ایرانیها روزانه بین۳ تا ۱۵ ساعت توی اینترنت گشت میزنیم‼️
به خودمون میایم و میبینیم وقتمون رو هدر دادیم و دستمون حسابی خالیه‼️
خب حالا چکار کنیم برای رهایی از #اینترنت_گردی های بیهوده⁉️
چند راهکار ســـــــــــاده🔺
#سواد_رسانه
🇮🇷 عاشورائیان منتظر 🇮🇷
⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️
⭐️
105ستاره سهیل
با ماشین مینو به طرف کافه صورتی حرکت کردند، کیان در طول مسیر آنقدر بذلهگویی کرد که مینو و ستاره اصلا یادشان رفت، چند دقیقه پیش چقدر به حرفهای کیان اعتراض داشتند.
چهار نفری پشت میزهای سفید و بیروح کافه نشسته بودند.
کیان و گیلاد (هوغود) در حال پچپچ کردند بودند.
محیط کافه نسبت به اولین باری که ستاره به آنجا آمده بود، تغییر چندانی نکرده بود.
مینو دستش را روی میز کوبید.
-بسه دیگه، شوراتون تموم نشد؟
هوغود دسته موهای مشکیاش را پشت سرش انداخت. چشمانش لحظهای به مینو و بعد به ستاره خیره شد.
-چشم! ستاره بانو چطوره؟
ستاره لبخند دلربایی زد. انگار دلش کمی شیطنت میخواست؛ امتحان کردن میزان محبت کیان. میخواست غیرتش را بر روی احساسش آشکارا ببیند، از جنس همان غیرتی که صابر آن شب بخاطر پیاده شدن از ماشین نشان داده بود.
-خوبم، ممنون. شما خوبین؟
-شما رو میبینیم، چرا خوب نباشیم.
مینو دستانش را در سینه قلاب کرد.
-خب حالا، مراسم معلوم شد کجا برگزار بشه؟ و کی؟
کیان سرش را کشدار به معنای بله پایین آورد.
-جور کردم. جاش با منه! دفعه قبل که ستاره نتونست بیاد، خوب شد هم نیومد، اصلا فضای مناسبی نداشت. بچهها راحت نبودن. این یه باغه تو بزرگراه. از همه طرف آزاده. زمانشرو آرش قراره بگه.
نمیدانست چرا به جای گیلاد، این اسم از دهانش بیرون پرید.
-آقای هوغود..
مینو پخی زد زیر خنده. ادای ستاره را درآورد.
-آقای.. هوغود.
کیان چشم غرهای به مینو رفت. دلش میخواست بپرسد که او هم به مراسم میآید یا نه ولی خنده مینو و زنگ خوردن تلفن کیان، سوالش را خورد و در خودش فرو رفت. نگاهی پر اضطراب به کیان انداخت. "یعنی با کی داره حرف میزنه؟"
-بانو!
نگاهش نگرانش از کیان به هوغود چرخید. آرام و بدون هیچ منظوری گفت:
-جانم!
-مینو میگفت شما کلاس رزمی میری، هنوز میری؟
-آره.
-آفرین! اگه خواستی تمرین کنی، رو من حساب کن. یه سری مسابقات زیرزمینی هم داریم. باعث پیشرفتت میشه.
-چه خوب! نمیدونستم. عالیه!
نگاه هوغود با بینی عجیبش کمی او را ترساند، وقتی چانهاش را پایینتر کشاند و گفت:
-اینکه با من تمرین کنی؟
ستاره هول شد.
-نه! خب.. منظورم.. مسابقات بود.
وقتی مینو بحث را عوض کرد،
-بچهها، کیانخان وارد میشود.
ستاره نفس راحتی کشید.
کیان دستش را محکم روی میز کوبید.
-آقا مژدگونی بدین. مراسم فرداشبه، همهچیزم اوکی شد.
ستاره از خوشحالی ناغافل کف دستانش را مقابل صورتش، بهم زد.
-ای وای! چقدر منتظر بودم، آخ جون!
مینو با کنایه گفت:
-حالا مراقب خودت باش، پایی دستی نشکنی دوباره.
هرچهار نفر خندیدند.
-گیلاد جان! سفارش ما آماده است؟
هوغود چشم وابرویی بالا داد.
-بله که آماده است.
وقتی هوغود با سيني طلایی تزیین شدهای برگشت، در کنار چند فنجان چای و شکلات، جعبه جواهرات قرمز رنگی هم خودنمایی میکرد
🌸💐عاشوراییان منتظر💐🌸
⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️
⭐️
106ستاره سهیل
کیان جعبه جواهر را برداشت. از روی صندلی بلند شد. کمی خم شد و همان طور که جعبه در دستش بود، با دست دیگرش هم به آن اشاره میکرد.
-افتخار میدین این جعبه رو باز کنین؟
ستاره با چشمانی گرد شده به به مینو نگاه کرد. مینو سری به معنای تاکید تکان داد.
هوغود با لبخند معناداری، فنجانها را روی میز گذاشت.
کیان دستش را پشت جعبه گذاشت و رو به ستاره بازش کرد.
درون جعبه میان خردهریزهای رنگارنگ، گردنبندی ستاره شکل میدرخشید.
دستان ستاره، گردنبند را لمس کرد و از آن لحظه بود که به طور رسمی، عضو مورد اعتماد گروه عرفان شد.
-وای چقدر این قشنگه. شبیه گردنبند اون دختره تو سریال جادوگره.
قسمت پایین ستاره، سه نقطه به صورت خیلی خاص طرحریزی شده بود که انگار حروفی به صورت رمز حک شده باشد.
-خیلی قشنگه.
هوغود انگار در حال تماشای تابلوی نقاشیِ شاهکاری بود که خودش آن را طراحی کرده بود.
-تو دیگه عضو رسمی گروه شدی، ستاره!
مینو کمی که از قهوهاش را نوشید و این جمله را مانند تیتر مهم اخبار به زبان آورد.
-میخواستم خودم بهت بدم، گفتم کیان بده جذابتره. البته این اول کاره ستاره. سعی کن مدام ارتقاء بگیری.
ستاره انگار مدال المپیک در دستانش میدرخشید. دستی به گردنبند کشید.
-تمام سعی خودمرو میکنم. که از انتخابم پشیمون نشین.
گیلاد طوری به ستاره زل زده بود که کیان چندبار مجبور شد به بازویش بزند و حرف تو حرف آورد تا شاید نگاهش را از ستاره بردارد.
ستاره گرچه آن لحظه متوجه تلاش کیان شد؛ اما آن را حمل بر احساسش نسبت به خودش کرد.
شب زمانی که سرش را روی بالش گذاشت تمام حرکات و رفتارشان را در کافه اینطور در ذهنش تجزیه تحلیل کرد؛ هوغود به خاطر استعدادی که در او دیده، مورد توجهاش قرار گرفته و کیان هم به خاطر حس دوست داشتنش کمی غیرتی شد. از اینکه مورد توجه آن جمع بود لذت میبرد.
گردنبند را با خودش زیر پتو برده بود. چشمانش را بست و آن را در دستانش فشرد. خودش را در مراسم شکرگزاری تصور کرد ولی خیلی زود، خواب مانند پردهای سیاه بر افکارش سایه افکند.
اول صبحش را با فیلمهای ارسالی مینو شروع کرد. لقمه صبحانه را دست راستش گرفته بود و با انگشت شستِ ِدست راستش، فیلم را باز کرد.
ویدئو مربوط به مراسم شکرگزاری بود.
مردانی سفید پوش با ریشها و موهای بلند سیاه، دایره وار در حال چرخیدن بودند. درون آن حلقه، حلقه کوچکتر که همینطور ادامه پیدا میکرد.
همه با صدای دف، شروع به چرخیدن میکردند و سرشان را بالا و پایین تکان میدادند.
ستاره تا ظهر سه فیلم و چند عکسی را که مینو برایش فرستاده بود، چندین و چند بار نگاه کرد. علاوه بر آن قوانین چندگانهای را نیز برایش فرستاده بود که ستاره سعی داست آنها را حفظ کند.
١۵ قانون اولیه یک عارف
١-یک عارف، در مجلس و حلقه ذکر نباید چیزی بخورد.
٢-یک عارف در مجلس ذکر و حلقه حتی اجازه ندارد آب بخورد.
٣-یک عارف، اگر خواست در مجلس ذکر و حلقه شرکت کند نباید سلام کند!
۴-یک عارف، در مجلس ذکر و حلقه تحت هیچ شرایطی نباید با دیگران صحبت کند.
۵-یک عارف، اگر خواست به مجلس ذکر و حلقه وارد شود حتما باید از بزرگ مجلس اجازه بگیرد.
۶-یک عارف، بعد از آنکه از بزرگ مجلس برای شرکت در مراسم ذکر و حلقه اجازه گرفت باید زمانی که خواست در مجلس ذکر و حلقه بنشیند دوباره از بزرگ مجلس اجازه بگیرد.
٧-یک عارف، زمانی که خواست در مجلس ذکر بنشیند، نباید با دیگران احوال پرسی کند.
٨-یک عارف ، نباید تحت هیچ شرایطی در مجلس حلقه و ذکر ، پشت به بزرگ کند حتی اگر مجبور شود پشت به همه کند.
٩-یک عارف، اگر وارد مجلس حلقه و ذکر شد و فهمید جا نیست باید بدون تکلم کنار رود و یا به بیرون رود.
٠١-یک عارف، باید اول و آخر مجلس ذکر و حلقه با دیگران صفا کند.
١١-یک عارف، باید یک صفا به نیابت قطب انجام دهد.
١٢-یک عارف، باید یک صفا به نیابت کسی که تلقین ذکر و توبه به او کرده انجام دهد.
١٣-نباید عارف، در مجلس ذکر و حلقه باشد زیرا روحانیت مجلس خراب میشود.
١۴-اگر غیر از عارف، کسی خواست وارد مجلس ذکر و حلقه شود نگذارند و اجازه ندهند.
١۵-اگر غیر از عارف، کسی با اصرار فراوان خواست وارد مجلس شود اجازه دهند ولی از او دوری کنند و دل خود را از توجه به او نگهدارند.
🌸💐عاشوراییان منتظر💐🌸
⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️
⭐️
107ستاره سهیل
کلاس زبانش را نصفه و نیمه، به بهانه مریضی زنعمویش رها کرد و از موسسه بیرون زد. مینو داخل ماشین منتظرش بود.
نفس زنان، صندلی جلو نشست.
-وای! نمیدونی امروز چقدر نقش بازی کردم تا تونستم الان اینجا بشینم. اون از عموم که به بهانه کلاس زبان زدم از خونه بیرون، اینم از کلاسم به بهانه عفت.
مینو راه افتاد.
-عوضش داری به کمال خودت نزدیک میشی. یعنی این کارها اندازه یه قربانی ارزش نداره؟ چرا دیگه. داری خودترو قربانی میکنی تا به فناء الله برسی. همهاش ثوابه تو این مکتب.
مینو نگاهی به مانتوی ستاره انداخت.
-برات لباس آوردم، عوض کن قبل رفتن.
-باشه ممنون. راستی گردنبند رو بندازم روی لباس؟
-آره آره، اصلا این گردنبند هویت ماست عزیز، بدون این کسی رو راه نمیدن، تو مراسم. قشنگ باید روی لباس باشه تا تو آیفون مشخص باشه.
-ای جانم، شما چه کلاسی دارین!
مینو فرمان را پیچاند و با سرعت زیاد وارد فرعی شد.
-حالا کجاشرو دیدی، جیگر.
-اینجاست؟
-نه! جلوتره! تا تو بپوشی رسیدیم.
ده دقیقه بعد، ستاره و مینو سفید پوش جلوی یک در بلند قهوهای چوبی ایستاده بودند.
صدای پارس سگ، از داخل خانه حسابی در دل ستاره ترس ایجاد کرده بود، یاد خانههای خلافکاران در فیلمهای پلیسی افتاد.
-چرا واستادی دختر؟ زنگ بزن.
-من بزنم؟
-بله، منرو که میشناسن. میخوام ببینی روند کار چجوریه.
ستاره طوری رو به روی آیفون قرار گرفت که گردنبند پنج ستاره کاملا مشخص باشد.
ناخن اشارهاش را بعد از چند نگاه مردد، روی زنگ قرار داد.
بدون هیچ صدایی، در باز شد.
پایش را آن طرف در گذاشت؛ خانه باغ بزرگی در برابرش خودنمایی میکرد.
-وای چه قشنگه، اینجا!
همینکه به مینو نگاه کرد و جملهاش را به پایان رساند، چشمش به سگ سیاه وحشی افتاد که با چشمان سیاه مشکیاش و پوزه کشیدهاش آنها را میپایید.
با دیدن آن سگ سیاه، چنان وحشتی به جانش افتاد که مغزش فرمان دویدن صادر کرد.
دویدنش با جیغهای کوتاه ممتدی همراه شد که سگ را تحریک به دنبال کردن کرد. صدای پارس سگ قدرت بیشتری به پاهایش برای دویدن داد و درست زمانی که سگ به یک قدمیاش رسیده بود، روی سنگریزههایی که زیر پایش میلغزیدند، زمین خورد.
صورتش در آن هوای خنک، چنان عرق کرده بود، که گویی اوج تابستان است.
چشمان لرزانش را آرام به پشت سرش گرداند، سگ سیاه بدقواره توسط ریسمانی عقب کشیده بود و کنار مینو کلافه در حال چرخیدن بود، طوری که انگار برای از دست دادن چنین طعمهای افسوس میخورد.
مینو آرام و خونسرد و درحالی که از خنده ریسه میرفت از کنار سگ گذشت و کنار ستاره آمد.
-سگ ترس داره آخه؟
فکش کمی لرزید.
-ندیدی داشت میاومد طرفم؟
-خودت تحریکش کردی دختر! اینم یکی مثل مایکی!
زیرلب گفت:
« این نره غولو با مایکی مقایسه میکنی؟»
غرغرکنان از روی زمین بلند شد و دستی به مانتویش کشید. میدانست خرابکاری کرده حتما چشمانی از داخل خانه در حال بررسی رفتارش بودند. سعی کرد طبق قوانین ساکت و موقر قدم بردارد.
کمی جلوتر، استخر بسیار بزرگ آبی بود. آبی کدر، که نشان میداد مدتی است کسی آن را عوض نکرده و ماهیهایی که انگار عادت به تکرار، تازهترینِ آن روزشان بود.
گلدانهای سادهای اطراف حوض را گرفته بودند و شلنگ آبی که بیهدف روی زمین رها شده بود.
دور تا دور باغ را درختان کاج بسیار بلند و درختان انگور احاطه کرده بود، به قدری که ستاره در برابر آنها احساس کوچکی میکرد.
ورودی خانه، معماری و گچبریهای ساده اما خیرهکنندهای داشت، که نشان از قدمت ملک میداد.
بدون آنکه چیزی بپرسد، پشت سر مینو راه افتاد.
🌸💐عاشوراییان منتظر💐🌸
♦️ برای محافظت از نسل خودشون حد و مرز میذارن، ولی به دنبال تباه کردنِ کودکان معصوم کشور ما هستن!
https://eitaa.com/joinchat/3891462190Cc6d819ef56
⭕️ این ها عکس های شیرالله قنبری جانباز شیمیایی و اعصاب و روان کرمانیه که ۳۶ ساله قرنطینست
🔻 به خاطر عفونت و بیماری های شدید تنفسی نمیتونه به خانواده اش نزدیک بشه
🔻 چه خون هایی که برای این خاک رفت که ایران ایران بماند
🔻 بعد یه عده چپاولش میکنن یه عده هم رهاش میکنن میرن بهش میگن خراب شده!
🔻 کاش مردم قدر میدونستند
🇮🇷کانال عاشورائیان منتظر🇮🇷
https://eitaa.com/joinchat/3891462190Cc6d819ef56
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هوش مصنوعی به همین راحتی میتونه با تصویر یه نفر کلیپ درست کنه!!!!
👌از امروز به بعد به هیچ عنوان نمیشود به کلیپ ها و مطالب در فضای مجازی استناد کرد.....
👌قطعا پس از این برای به انحراف کشیدن ذهن مردم ازین ترفند استفاده میکنند و با استفاده از هوش مصنوعی چهره های انقلابی و خواص را تخریب خواهند کرد.
شاید تنها نگرانی من برای فتنه های آینده همین هوش مصنوعی باشد.
آقا در سخنرانی سالگرد امام، به هوش مصنوعی اشاره کردند، اطلاع ایشان از جزئیات دنیای امروز ستودنی است.
امیدوارم هرچه سریعتر در این موضوع همه رسانه ها اطلاع رسانی کنند، چون با یک ترفند میشه کشور بهم ریخت، یه لحظه فکر کن فیلم یک آدم معروف درست کنند یا صحنه قتل یک دختر طراحی بشه.
خلاصه مسئله خطرناکه و از الان باید به جامعه آگاهی داد که در دنیای امروز نباید به هیچ فیلم مشکوکی استناد کرد. یاعلی...
🇮🇷 عاشورائیان منتظر 🇮🇷
عبدالحمید گفته: "اول شکم مردم باید سیر شود، بعد از سلاح پیشرفته رونمایی کنید"...
بله دوستان، #عبدالحمید رو مشاهده میکنید در حال سیر کردن شکم مردم فقیر سیستانوبلوچستان!
🇮🇷 عاشورائیان منتظر 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌👌 کارت دعوت از....
🌸💐عاشورائیان منتظر💐🌸
30.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آقای مسعود خاتمی از قاریان قرآن کریم
ایشون متاسفانه در اثر یه عارضه نامعلومی دچار لرزش بدن و لکنت شدند و نمیتونن درست صحبت کنن،
اما عجیبه ایشون برای خوندن قرآن مشکلی ندارند!!
این فیلم رو با اجازه خودشون گرفتند که پخش کنند که هم معجزه قرآن رو ببینیم و هم برای عافیت و سلامتی ایشون خیلی دعا کنیم...
انشاءالله خداوند مهربان لطف و رحمتش رو بر همه ما و به ویژه این
قاری بزرگوار بیش از پیش نازل بفرماید😭😭
#سبحان_الله
🌸💐عاشورائیان منتظر💐🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ کسی با خدا و آخوندا در افتاد وَر افتاد 💪
🔹 فیروز نادری چند وقت پیش در مصاحبه ای گفته بود که خدا و مذهب رو قبول نداره و اعتقادی هم به بهشت و جهنم نداره اما آرزوش اینه که آخوندا رو به زحل بفرسته که شبیه جهنمه،
دوسه روز بعدش خدا زد پس کله اش و فلج قطع نخاعی ناگهانی شد و امروز هم به درک واصل شد
🔹 حالا مستقیم خدا میفرستتش زحل که جهنم رو درک کنه 😂
فیروز نادری : خدا وجود ندارد
خدا : فیروز نادری وجود ندارد
فیروز نادری مُرد 😊
🆔 https://eitaa.com/Ashooraieanamontazer
35.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فیلم بد شانس ترین عروس و داماد ایرانی / نمی دانید بخندید یا گریه کنید !
فیلمی از بدشانسی یک عروس و داماد ایرانی در خیابان منتشر شد که توجه بسیاری از مخاطبان را به همراه داشت.
❤️😁شاااااااد باشید همیشه😁❤️
🌹 امروز یکشنبه ماه ذی القعده میباشد و در هر یکشنبه خواندن این نماز ثواب دارد.
💠نماز روز یکشنبه ماه ذی القعده💠
🌹در فضيلت نماز روز یکشنبه اول ماه ذیه القعده بسيار از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) روايت شده كه:
♻️ توبه اش مقبول و گناهش آمرزيده شود.
♻️ با ايمان بميرد.
♻️ دينش گرفته نشود.
♻️ قبرش گشاده و نوراني گردد.
♻️ والدينش ازاو راضي گردند.
♻️ مغفرت شامل حال والدين او و ذريّه او گردد.
♻️ توسعه رزق پيدا كند.
♻️ ملك الموت با او در وقت مردن مدارا كند.
♻️ به آسانی جان او بيرون شود.
التماس دعا
🇮🇷 عاشورائیان منتظر 🇮🇷
💐 نماز با فضیلت و پر برکت یکشنبه های ماه ذی القعده
🍃🌸 براي روز يكشنبه اين ماه نمازي با فضيلت بسيار از پیامبر اکرم (صلّي الله عليه و آله) روايت گردیده است.
🌾 از مهمترین برکات و فضائل این نماز .
۱. هركه آن را بجا آورد، توبه اش پذيرفته و گناهش آمرزيده مي شود.
۲. طلبكاران او در قيامت از وي راضي می گردند.
۳. با ايمان از دنيا برود، و ايمانش از او گرفته نشود.
۴. قبرش وسيع و نوراني گردد.
۵. پدر و مادرش از او راضي شوند، و آمرزش حق نصيب پدر و مادر و فرزندان و نژاد او گردد.
۶. روزي او توسعه يابد.
۷. فرشته مرگ در وقت مردن با او مدارا كند ، و جانش را با ملاطفت بگیرد. .
💠 كيفيت آن نماز چنين است:
🍃🌺 روز يكشنبه این ماه غسل بجا آورد، و وضو بگيرد، و چهار ركعت نماز بخواند . (دو تا دو رکعت).
🕯 در هر ركعت
سوره "حمد " را يك مرتبه.
سوره " توحيد " را سه مرتبه.
سوره " فلق " را يك مرتبه.
سوره " ناس " را يك مرتبه بخواند.
💠 پس از نماز هفتاد مرتبه اسغفار كند .
🕯 سپس بگوید:
لاَ حَوْلَ وَ لاَ قُوَّهَ إلاَّ بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ.
🕯و پس از آن بگوید:
🤲 يَا عَزِيزُ يَا غَفَّارُ اِغْفِرْ لِي ذُنُوبِي وَ ذُنُوبَ جَمِيعِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ فَإِنَّهُ لاَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إلاَّ أَنْتَ .
🌸💐عاشورائیان منتظر💐🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 دیدار آرمیتا رضایینژاد فرزند شهید داریوش رضایینژاد با رهبر انقلاب در حاشیه نمایشگاه دستاوردهای صنعت هستهای کشور
🌹عاشورائیان منتظر🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گفت و گو با محمد انصاری مدافع اسبق تیم ملی به بهانه خداحافظی از فوتبال
🇮🇷 عاشورائیان منتظر 🇮🇷
🔴 اهدای مدال بانوی مدالآور کشتی آلیش به همسر شهید طهرانی مقدم 👏
🔹 سپیده بابایی نایب قهرمان رقابتهای کشتی آلیش آسیا به همراه هدی نقیبی سرمربی تیم آلیش بانوان کشورمان، بعدازظهر امروز در منزل شهید حسن طهرانی مقدم حضور یافتند و طی آن، دارنده مدال نقره آسیا این مدال ارزشمند را به خانواده این شهید اهدا کند.
🔹 سپیده بابایی: هر زمان که شهدا و امامان را صدا زدم و به آنها توسل کردم، این صدا بی پاسخ نماند. اگر دوباره مدال بگیرم، باز هم دست به چنین اقداماتی میزنم، چون احساس میکنم که میتوانم جوانان کشورم را با شهدای گرانقدر آشنا کنم.
🇮🇷 عاشورائیان منتظر 🇮🇷
🏴گدای کوی رضا شو که این امام رئوف
به سیـنهی احـدی دست رد نخواهد زد
▪️شهادت (به روایتی)غمبار امام عاشقی و مهربانی امام رضا(علیه السلام)به پیشگاه امام زمان (عج) ونایب برحقشان وشما عزیزان تسلیت باد.
◼️▪️روز بيست و سوم ماه ذی القعده
♦️روز بيست و سوم ماه ذی القعده سال دويست و سه به قولى شهادت حضرت امام رضا عليه السلام واقع شده و زيارت آن حضرت از نزديك و دور مستحب است.
🖤عاشورائیان منتظر🖤
🌹امام رضا عليه السلام فرمودند: هر كس مرا در اين فاصله دورى كه دارم - زيارت كند روز قيامت سه جا به دادش مى رسم و او را از شدت آن سه مورد آسوده مى كنم :
♦️1- هنگامى كه نامه هاى اعمال به دست راست يا چپ تحويل داده مى شود
♦️2- هنگام عبور از صراط
♦️3- هنگام سنجش اعمال
📚عیون اخبار الرضا ج2 ، ص 255 - خصال ص 168
🖤عاشورائیان منتظر🖤
🌿🌸🌿
🌸🌿
🌿
صلوات خاصه امام رضا(ع)
🍃اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِيِّ النَّقِيِ
🌹وَ حُجَّتِكَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّيقِ الشَّهِيدِ
🍃صَلاَةً كَثِيرَةً تَامَّةً زَاكِيَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً كَأَفْضَلِ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ
🖤عاشورائیان منتظر🖤
⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️
⭐️
108ستاره سهیل
سالن بزرگی را در برابرش دید که ده قالی سه در چهار، آن را فرش کرده بود.
گروهی از دختران و پسران دورتادور به صورت حلقه روی زمین چهارزانو نشسته بودند. چیزی که خیلی جلب توجه میکرد در آن مجلس، سفیدی رنگ لباسها و بلندی مو و سبیل مردان بود.
ستاره به دنبال مینو از سالن بزرگ عبور کرد و وارد اتاق کوچکی شد. حس عروسک کوکی را داشت که برای مدت مشخصی کوک شده بود.
کیف و وسایلشان را داخل اتاق روی مبل زرد-خاکستری قرار دادند و دوباره به جمع ملحق شدند.
احساس میکرد همهچیز دایرهوار دور سرش میچرخد، این حس را از حلقههای شمع دور تا دور سالن گرفت؛ تا جایی که بنظرش آمد عطر نامرئیای که در فضای آنجا پیچیده بود هم، خاصیت دورانی خودش را حفظ کرده تا به عدالت، به مشام همه اعضا برسد.
تخت چوبی در رأس مجلس قرار داشت. روی آن را گلیم سادهای پوشانده بود. چند زن و مرد دف زن، چهارزانو روی تخت نشسته بودند.
وارد حلقهای شدند که مینو از آن به عنوان حلقه ذکر یاد میکرد. احساس خیلی عجیبی داشت؛ حس متعلق بودن به جزء مهمی از جامعه، که قرار بود نقش سازندهای را ایفا کند و ستاره خودش را در آن سهیم میدانست.
وقتی سکوت بر جمع سایه انداخت، صدای دف، تنها برهم زننده این سکوت بود و کمی بعد صدای مردی که میخواند:
علی علی مولا...
علی علی مولا..
و بعد شعری در رسای امام علی علیه السلام خواند و در انتها، اشعار مولانا را هم خواند.
-بگویم مثالی از این عشق سوزان
یكی آتشی در نهانم فروزان
اگر میبنالم وگر میننالم
به كار است آتش به شبها و روزان
همه عقلها خرقه دوزند لیكن
جگرهای عشاق شد خرقه سوزان
شور خاصی به جان مجلس افتاد و همه چیز اوج گرفت. بنظرش آمد حتی رقص شعله شمع هم، از جنس اوج گرفتن در آن حالت خاص عرفانی است.
از این همه هیجان به وجد آمده بود، یکی میخواند و یکی دف میزد و دیگری سر تکان میداد و ذکر یا علی مانند نقلی بر زبانها میچرخید. چنان لرزشی بر بدنش افتاده بود که گویا در معراج پیامبر به سرمیبرد.
با ذکر "یاعلی" دستها به طرف آسمان بلند میشد و مانند موج سهمگینی پایین میآمد. وقتی ذکر یا علی به بالاترین حد خودش رسید، برخی با یک حرکت خاص، به سمتی که ستاره نمیدانست قبله است یا نه به سجده میافتاند.
شور خاصی که در تمام سلولهای بدنش ایجاد شده بود، او را به حالت خوشی غیرقابل وصفی رساند. حالتی که دلش میخواست تمام نشود، انگار تشنهتر شده بود، اما مراسم در حساسترین لحظه برای ستاره، تمام شد.
🌸💐عاشوراییان منتظر💐🌸
⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️
⭐️
109ستاره سهیل
مرد خواننده، به ستایش امام علی علیه السلام و غلامشان قنبر پرداخت و ختم جلسه را اعلام کرد. در دلش لحظه شماری میکرد که زودتر مراسم بعدی شکرگزاری برسد تا بتواند دوباره این هیجان و شور را تجربه کند.
بعد از تمام شدن جلسه شکرگزاری، نگاهی به ساعتش انداخت. طبق روال همیشه، آن زمان باید از کلاس زبان به خانه برمیگشت. البته چون عمو تماسی نگرفته بود، برایش جای امیدواری داشت.
مجلس در حال آماده شدن برای پذیرایی بود. دلش میخواست همه دوستانش را آنجا ببیند، و با آنها حرف بزند، اما قوانین به او اجازه چنین کاری را نمیداد. چند بار تلاش کرد با چشمانش حلقه قبل از خود را از نظر بگذراند، اما موفق نشد.
دهانش را نزدیک گوش مینو برد.
-مینو من باید برم. خیلی دیر شده.
-الان پذیرایی میارن، بمون خودم برسونمت.
-نه باید برم.
-هرطور راحتی، باشه برو.
به اتاق رفت تا وسایلش را بردارد.
کیفش را که برداشت، نگاهش به کیف مینو افتاد. درش باز بود. گل سفید خشک شدهای میان وسایلش به چشمش خورد.
ناخودآگاه یاد مهمانی باغ کیان افتاد. صدای نفسهای تندش به گوشش خورد. سرش را تکان داد و استغفراللهی گفت.
از فکری که راجع به مینو کرد، در دلش خجالت کشید.
با افکاری مزاحم، از اتاق خارج شد. قبل از خروج از سالن نگاهش به چهرههای آشنایی افتاد که رفتن او را نظاره میکردند. در آن میان چهره دلسا با همان غرور هميشگي و دماغ عمل کردهاش کمی ته دلش را خالی کرد؛ دوست داشت مانند بقیه تا آخرین لحظه میان جمع باشد.
نگاه تلخ دلسا را تا زمانیکه قدم در خانه گذاشت همراه داشت، اما چنان سرخوشی از مراسم دریافت کرده بود که دلش نمیخواست با چنین چیز کوچکی خرابش کند.
🌸💐عاشوراییان منتظر💐🌸