💜🖇♥️🖇💜🖇💜
💜🖇💜🖇💜
♥️🖇💜
💜
😈😈دام شیطانی
#قسمت_چهل_چهارم 🎬
از جام بلند شدم,مهرابیان باحالت سوالی پرسید:کجا؟؟
گفتم:اینا که تو حال خودشون نیستن,میرم یک دوری,بزنم ویه فیلم هم بگیرم.
مهرابیان:مراقب باش خانم سعادت.
از روی میز یه جام ش ر ا ب برداشتم وخیلی نامحسوس ریختمش کنار گلدون کنارم
اه مرگتون بزنه چه بوی گندی میده .
جام خالی رابدستم گرفتم ,طوری برخورد میکردم که منم خوردم.نزدیک دیوید شدم,دیوید باچشماش که معلوم بود دو دو میزنه نگام کردوبا عبری یه چیزی بلغورکرد , لبخندی بهش زدم.ووقتی مطمین شدم که تواین عالم نیست ,اهسته دست کردم جیبش وکارت رابرداشتم.
کارت که به دستم رسید بدون توقف حرکت کردم سمت اون در مرموز.
اکثر سربازا دور وور مکان جشن بودند,یکی ,دوتا هم که اطراف پرسه میزدند,معلوم بود یک سری به نوشیدنیها زدن.شانس باهام یار بود که روز پوریم بود واینها هم یه مشت ادم لایعقل...
به دررسیدم,کارت راوارد کردم وخیلی راحت دربازشد.
خدای من عجب هرم جانسوزی از داخلش میامد,انگار در جهنم باز شده.
شروع کردم ایت الکرسی را خواندن ووارد اونجا شدم,
انچه که من میدیدم ,تونل وحشتناکی بود,جای جای تونل حفاری شده بود,انگار دنبال چیزی میگشتند,
همینجور که جلو میرفتم به یک سه راهی رسیدم...یکباره یادم امد دوربین را روشن نکردم,سریع دکمه روشن رالمس کردم,نمیدونستم از کدام راه برم,از هرسه تا تونل صدا میامد ,چشام رابستم وگفتم باچشم بسته هرکدوم را رفتم,که رفتم.
درهمین حین احساس کردم دست مردی گلوم راگرفته,
چشام راباز کردم,نفسم گرفته بود انگاری داشتم خفه میشدم.
تا چشم بازکردم,دست پشمالوی سیاهی دیدم که گلوم رافشارمیده...
بلند بلند گفتم:اعوذوبالله من الشیطان الرجیم. ..
ودست پشمالو شل شد,درادامه اش شروع کردم سوره ی جن راخواندن...
حرکت کردم داخل همون تونل,خدای من انواع واقسام وسایل جادوگری روی صندوقچه ای اهنین درانتهای تونل دیده میشد ,دور تا دور صندوقچه را شیاطینی از جن گرفته بودند,به گمانم اینها ادوات جادوگریی بودند که از زمانهایی دور درمعبد حضرت سلیمان ع ,مخفی شده بود
اما این یهودیهای شیطان پرست ,هنوز به وسیله ی اصلی یاهمان(جادوی سیاه)که با آن شیاطین ,قدرت عجیبی میگیرند را کشف نکرده بودند.
جادوی سیاه در زمان حضرت سلیمان ع ,پیامبر زیر تختش پنهان کرده بود واینجورکه معلوم بود,هنوز ان راکشف نکرده بودند.
برگشتم دوتونل بعدی را دیدم ,درجای جای تونلها چاله هایی حفرشده بود که درونش مملو از دینامیتهای منفجرنشده بود.
خدای من ,بی شک این ابلیسان قصد انفجار وتخریب قدس را دارند....
دیدنیها رادیدم ,سریع به سمت درخروجی حرکت کردم به در رسیدم ,کارت راوارد کردم همزمان با باز شدن در ,آژیر وحشتناکی شروع به صدا دادن کرد.
وااای یادم رفته بود دوربین راخاموش کنم,دکمه ی خاموش رالمس کردم,بیرون که امدم دوسرباز مسلح ونیمه هوشیار با اسلحه های پر,انتظارم رامیکشیدند .
ناخوداگاه دستام رابالابردم ,یکدفعه قندا,ق تفنگ امد روی دماغ ودهنم وصورتم پراز خون شد,دو طرفم راگرفتند وهرکدام به نوعی میزد,
بردنم داخل اتاقی ,بعداز چند دقیقه ,یک زن پیرونفرت انگیز امد داخل,بامشت و لگد به جانم افتاد وبا فارسی شکسته ای شروع کرد به فحش دادن,ایرانی کثیف,ایرانی خائن
#ادامه_دارد ..
#رمان
─┅═༅𖣔💜𖣔༅═┅─
@Ashooraieanamontazer
💜🖇♥️🖇💜🖇💜
💜🖇💜🖇💜
♥️🖇💜
💜
#دام شیطانی
🎥قسمت_چهل_پنجم 🎬
مدام تکرار میکردایرانی جاسوس وبینش باانگلیسی هم چیزی میگفت
دوباره ادامه داد:چندبارگفتم ,ازایرانیها باید ترسید,یک جاسوس در اورشلیم !!درجشن پوریم!!!
بعدش با صدای بلندی خندیدوگفت:مثل اینکه باید جشن پوریم واقعی بگیریم,دوباره کشتارایرانیان به دست قوم برگزیده ,به دست یهود....
روکرد به دوتا سرباز چیزی بهشون گفت ,دوتا سرباز دوطرفم راگرفتند وکشان کشان,جسم بی رقمم را به اتاق تاریک ونموری انتقال دادند.
پرت شدم گوشه ی اتاق,بس که خون از بدنم رفته بود وکتک خورده بودم,بی حال شدم,فشارم افتاده بود.
گاهی صداهایی ازداخل اتاق میشنیدم,به خیال اینکه اجنه هستند,زیر لب ,با بی رمقی,قران میخوندم.
میدونستم که باید فاتحه خودم
رابخونم اما نمیدونستم کی وچگونه کشته میشم.
یکدفعه یاد سفارش بابام افتادم,دست توسل به دامان ارباب زدم.
به یاد اسیران کربلا گریه کردم وشروع کردم به روضه خواندن:
یاحسین غریب مادر, تویی ارباب دل من
یه گوشه چشم توبسه,واسه حل مشکل من..😭
یکدفعه شبحی بالباس سفید بالای سرم ظاهرشد,فک کردم دوباره گرفتار اجنه شدم .
بلند بلند تکرارمیکردم:یاصاحب الزمان ادرکنی ولاتهلکنی...
دوباره ازحال رفتم....اما شبح سفید بالای سرم ایستاده بود.
مثل اینکه بیهوش شده بودم ,با کشیدن چیزی روی صورتم بهوش امدم.
باورم نمیشد,یک پسربچه ی نحیف بالباس عربی سرم را روی دامنش گرفته بودوباگوشه ی لباسش خونهای صورتم را پاک میکرد.
تا چشمام را باز کردم,با رعشه گفت:لاتخف,انا عقیل...
شکرخدا به برکت حفظ قران زبان عربی رایادگرفته بودم.
مثل اینکه اسمش عقیل بود,
بازبان خودش بهش گفتم:اسم من هما است توکی هستی واینجا چکارمیکنی؟؟!
عقیل:من عقیل هستم اینجا زندانی ام کردند.
من:برای چی؟توکه هنوز بچه ای,گناه نداری,پدرومادرت کجا هستند؟
بااین سوالم اشکاش ریخت وبا استین لباسش پاکش کرد وگفت:من مال یمن هستم,پدرومادرم را توجنگ کشتند
,یکی ازهمین سربازا باگلوله کشتشان,من وبرادرم علی را به همراه تعداد زیادی کودک,ازیمن به اینجا آوردند,ومارا درکلاسهایی تعلیم میدادند,برادرم همیشه میگفت ,اینا کافرند,پدرومادرمان راکشتند
یک روز یکی از سربازانی که دریمن ماراگرفته بود دید,بهش حمله کرد وفحشش داد,انها هم اینقد برادرم رازدند تا دیگه نفس نمیکشید,چشماش بازمونده بود وازکل بدنش خون میرفت,من رفتم بالای سرش ,خودم راروی جسدش انداختم ,سربازی که میخواست بلندم کندرا با پام زدم,بعدش منم کتک زدندوانداختند اینجا...
عقیل بایادآوری خاطرات تلخ ومرگ عزیزانش به گریه افتاده بود.
بااینکه حالم خوب نبود ,خودم راکشیدم بغل دیوار,وتکیه به دیوار,آغوشم رابازکردم.
عقیل انگارمنتظر این لحظه بود ,خودش راانداخت توبغلم ودراغوش هم گریه کردیم...
#ادامه_دارد ..
#رمان
─┅═༅𖣔💜𖣔༅═┅─
@Ashooraieanamontazer
💜🖇♥️🖇💜🖇💜
💜🖇💜🖇💜
♥️🖇💜
💜
#دام شیطانی
قسمت_چهل_ششم 🎬
یک باره یادم امد توایام فاطمیه هستیم,امسال پوریم یهودیا مصادف باایام فاطمیه هست,
بازبان عربی به عقیل گفتم:عقیل همه ی ما یک مادر داریم ,خیلی مهربونه,محاله چیزی ازش بخواهیم وعطانکنه,شاید اسمش رابدونی,حضرت فاطمه زهراس است,حالا دوتایی میریم درخونه ی مادرمان تا به کمکمان بیاد.
شروع کردم به زمزمه:
باز باران بی بهانه....
میشود ازدیده ی زینب
روانه😭
بازهم هق هق
مخفیانه....
کزستم های نامردان زمانه
یادم آرد پشت آن در
شد شکسته بازو
وپهلوی مادر...
یک لگد آمدبه شانه
باب من بردندزخانه
مادرم ناباورانه
درپی شویش روانه
آخ مادر
تازیانه,تازیانه😭
بازباران با بهانه
غسل وتدفین شبانه
دید پهلو ,سینه وبازو و شانه
وای مادر
گریه های حیدرانه😭
اشکهای کودکانه...
روی قبری
مخفیانه....
بازباران با بهانه
بی بهانه
گشته از دیده
روانه...
کودکانه...
زینبانه...
حیدرانه...
غربتانه...
مخفیانه...
لرزیده شانه
با بهانه,بی بهانه😭😭
میخوندم واشک میریختم,عقیل هم بااینکه زبانم رانمیفهمید,مثل ابربهار گریه میکرد,نذرکردم اگر راه نجاتی باز شد عقیل راباخودم بیارم ایران ومثل برادرنداشته ام بزرگش کنم.
دیگه رمقی توبدنم نمونده بود,میدونستم شب شده,اما نمیفهمیدم چه وقت شبه,اصلا انگاری مارایادشون رفته بود
گمانم نگهمون داشته بودن تا فردا تومراسم اختتامیه ی جشنشون ,پوریم واقعی ,راه بیندازند.
همینجورکه چشمام بسته بود اول صدای در وبعدش نوری را روی چشمام احساس کردم,عقیل خودش رابه من چسپوند ,دلم سوخت,تواین بی پناهی به منه بی پناه,پناه آورده بود...
یک مردی بالباس نظامی وچراغ قوه آمد داخل,فکر کردم,اسراییلی هست ,خودم راکشیدم گوشه ی دیوار وعقیل رامحکم چسپوندم به سینه ام....
یکدفعه صدایی آشنا گفت:خانم سعادت,هما خانم کجایی؟؟
باورم نمیشد,مهرابیان بود ,اما دوتا سرباز هم باهاش بودند.
باصدای ضعیفی از ته گلوم گفتم:اینجام...
امد نزدیکم وگفت:پاشو,سریع بجنب ,بایدبریم وقت نیست..
نورچراغ قوه راانداخت روصورتم وگفت:آه خدای من...
#ادامه_دارد ..
#رمان
─┅═༅𖣔💜𖣔༅═┅─
@Ashooraieanamontazer
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏥 اگر همینجا یکی میآمد و عملیات احیا را به سبک این ویدئو شروع میکرد، همان طور که میبینید، خون به مغز، ریه، خود قلب، کلیهها و … به کمک دست احیاگر پمپاژ شده، اکسیژن بالا رفته و قلب مجدداً به تپش خواهد افتاد!
باور کنید! اگر خوب دقت نمایید، شما هم میتوانید یک فرد رو به موت را به زندگی برگردانید.
@Ashooraieanamontazer
🔴رئیسی: حذف یارانهای درکار نیست، قرار است یارانه بصورت عادلانه بین مردم توزیع شود
♦️ سه دهک پایین هر نفر ۴۰۰ هزار تومان یارانه دریافت خواهد کرد( خانواده ۵ نفره ۲ میلیون)
♦️یارانه نان و دارو حذف نخواهد شد
@Ashooraieanamontazer
مقایسه یه شهاب سنگ معمولی با شهر لسآنجس.
موضوع وقتی جالب میشه که بدونیم لسآنجلس تقریبا دو برابر (۱.۷) تهران مساحت داره!
دایناسورها قبل از انقراض، چی دیدن!
@Ashooraieanamontazer
⭕️ حکم وضو بعد از #غسل_جنابت
❓ حکم وضو بعد از غسل جنابت
✅ پاسخ: ⬇️
• کسی که غسل جنابت کرده، نباید برای نماز وضو بگیرد و نماز و دیگر اعمالی را که باید با وضو انجام دهد میتواند با همین غسل انجام دهد.
• هرگاه بعد از غسل جنابت شک کند غسلش باطل شده است یا نه، لازم نیست برای نماز وضو بگیرد، ولی اگر بخواهد از باب احتیاط وضو بگیرد اشکالی ندارد.
• کسی که در تنگی وقت نماز غسل میکند، اگر غسل را به این نیت بکند که از جنابت خارج شود - نه به نیت خصوص این نماز- غسل او صحیح است، اگر چه پس از غسل بفهمد که وقت برای نماز نداشته است.
------------------
✅ رساله آموزشی آیت الله خامنه ای / احکام عبادات / احکام غسل
〰〰〰〰〰🦋〰〰〰〰
╭═━⊰🍃🌺🌸🍃⊱━━╮
@Ashooraieanamontazer
╰═━⊰🍃🌺🌸🍃⊱━━╯
😁 لطیفه....😂
حیف نون با زنش، لب رودخونه، کله پاچه میشستند…
آب، کله گوسفند رو میبره!
زن حیف نون برای کله گوسفنده، علف تکون میده تا برگرده!
حیف نون با دیدن این صحنه میگه: ولش کن زن!
زن حیف نون میگه: آخه آب داره میبردش!
حیف نون میگه: نمی تونه راه دوری بره! پاهاش دسته خودمه!😂😂😁🤣😅😆
@Ashooraieanamontazer
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 هرکی اومد پشت سرت حرف بزنه گفتم هیس...
@Ashooraieanamontazer
🔴آغاز ثبتنام واگذاری مسکن خانوارهای دارای ۳ فرزند
♦️معاونت مسکن و ساختمان وزارت راه و شهرسازی طی اطلاعیهای از آغاز ثبتنام واگذاری زمین یا واحد مسکونی به خانوارهای دارای ۳ فرزند خبر داد.
♦️متقاضیانی که تاریخ تولد فرزند سوم یا بیشتر آنها بعد از تاریخ ۱۴۰۰/۰۸/۲۴ باشد، می توانند با مراجعه به قسمت ثبت نام نهضت ملی مسکن در سامانه طرحهای حمایتی مسکن به آدرس saman.mrud.ir نسبت به ثبت نام اقدام کنند.
@Ashooraieanamontazer
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوستی های پنهانی‼️
دختران جوان گول نخورند
استاد رفیعی
@Ashooraieanamontazer
📚 حکم پوشش نزد پزشک غیر همجنس☝️
〰〰〰〰〰🦋〰〰〰〰
╭═━⊰🍃🌺🌸🍃⊱━━╮
@Ashooraieanamontazer
╰═━⊰🍃🌺🌸🍃⊱━━╯
❤️ همسر داری حرفه ای.....💞
🔴 خطای بزرگ_تحقیر
💠 یکی از اصول مهم همسرداری این است که رفتار و گفتار ما باعث تحقیر همسرمان نشود چرا که عامل مهمی در سرد شدن رابطه زن و شوهر است.
💠 از مصادیق تحقیر همسر، شوخیهای نامناسب مخصوصاً در جمع، تمسخر او با تغییر صدا و اشاره و یا بیاحترامی کردن به اوست.
💠 این کارها یقیناً ضربات سنگینی به رابطه شما میزند و در واقع دارید به دست خودتان به همسرتان اجازه میدهید که برای تقابل با شما چنین کاری را انجام دهد.
💠 حتماً برای اصلاح این رفتار آسیبزننده، از همسرتان عذرخواهی کرده و این رفتار را ترک کنید. اگر او حس کند که شما متوجه ضربه خوردن روح او شدهاید و درصدد اصلاح آن هستید، دلخوری او تبدیل به کینه و سردی مزمن نخواهد شد.
@Ashooraieanamontazer
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ پرستار وارداتی‼️
پدر و مادر و فرزند و یا همسر اجاره ای‼️
@Ashooraieanamontazer
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹بر سر آنم که گر ز دست برآید
دست به کاری زنم که غصه سرآید
🌹راهی آن مرقدی شوم که کریم است
دست تهی نیست کس کزآن به درآید
🌹بوسه نهم بر ضریح آن مه قدسی
شاید از این چشم من دو اشکِ تر آید
🕊چهارشنبه های امام رضایی
@Ashooraieanamontazer
🎥 برای خودت نماز وحشت بخون
امانت بزار
👤 حجتالاسلام دکتر ناصر رفیعی
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✋
یارانه کالاها بعد از کالابرگ چطور محاسبه میشود؟
🔹اگر قیمت کالایی ۵۰ هزار تومان شده باشد و در شهریور امسال ۳۰ هزار تومان بوده باشد، ۲۰ هزار تومان یارانه به مردم تعلق میگیرد.
@Ashooraieanamontazer
💜🖇♥️🖇💜🖇💜
💜🖇💜🖇💜
♥️🖇💜
💜
#دام شیطانی
قسمت_چهل_هفتم 🎬
این نامردا چه به روزت آوردندوادامه داد ,میتونی پابشی؟یادستت رابگیرم؟؟
گفتم :نه نه میتونم,باکمک عقیل بلندشدم.
مهرابیان نگاهی به عقیل کرد وگفت :این کیه دیگه؟
گفتم:یه دوست,یه برادر...
گفت:ببین هما خانم ,نمیشه این پسربچه رابرد اخه اگر گیرمون بیارن ,درجا تیربارانیم,اینجا بمونه ,امن تره.
گفتم:اگه بیاد وباعزت بمیره,بهترازاینه که اینجا زنده بمونه وتربیت بشه برای کشتن هم نوعهای خودش.
مهرابیان دید اصراردارم,دیگه حرفی نزد وحرکت کردیم,دونفری که همراهش امده بودند چند قدمی جلوترحرکت میکردند تا اگر خطری بود,جلوش رابگیرند
,منم شروع کردم ایه ی (وجعلنا من بین ایدیهم سدا ومن خلفهم سدا فاغشیناهم فهم لابیصرون)راخواندن,چون شنیده بود که پیامبرص هنگام خروج مخفیانه از مکه باهمین آیه چشم وگوش کفارویهود راکه قصدجانش راکرده بودند,بست.
توی حیاط چند نفری سرباز بودند که از بس نوشیده بودند درکی از اتفاقات اطرافشان نداشتند,خلاصه با هزاران استرس از اون مکان خارج شدیم,حالا میدونستم کنار مهرابیان وچریکهای فلسطینی هستم....
#ادامه_دارد ..
#رمان
─┅═༅𖣔💜𖣔༅═┅─
@Ashooraieanamontazer
#تلنگر 🌱
🔸️جهانگردی به دهکده ای رفت تا زاهد معروفی را زیارت کند و دید که زاهد در اتاقی ساده زندگی می کند. اتاق پر از کتاب بود و غیر از آن فقط میز و نیمکتی دیده می شد.
جهانگرد پرسید: لوازم منزلتان کجاست؟...
زاهد گفت: مال تو کجاست؟
جهانگرد گفت:من اینجا مسافرم.
زاهد گفت: من هم.
#حکایت
#تلنگر
#زهد
#مسافر
#زاهد
#دنیا
@Ashooraieanamontazer