eitaa logo
عاشورائیان منتظر🇮🇷
262 دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
8.5هزار ویدیو
56 فایل
⬅️صَلَّ اللُه عَلیَکَ یاٰ أباعَبدِالله الحُسَینْ"➡️ 🔷زیر نظر آقای امیر توکلی ارتباط با مدیر کانال⬅️ @M_Namira
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌸🌸🌸 رمان 💗 نگاه خدا💗 شام را که خوردم، به اتاقم رفتم ،گل دا گذاشتم کنار عکس مامان و روی تختم دراز کشیدم. غرق در افکارم بودم که گوشی زنگ خورد. مادر جون بود. - سلام مادر جون. خوبین؟ -سلام عزیز دل مادر. تو خوبی؟ - خیلی ممنون. آقاجون خوبه؟ خوبه ،ولی همش بهونه تو رو میگیره ،چرا نمیای یه سری به ما بزنی ؟ - الهی قربونتون برم ، چشم فردا حتما میام. -الهی فدات شم باشه منتظرت هستیم. آنقدر خسته بودم که بعد خداحافظی از مادر جون، از خستگی بیهوش شدم. صبح ساعت ده بیدار شدم. دوش گرفتم. لباسم را پوشیدم. سمت خونه مادر جون حرکت کردم. زنگ در را زدم. در که باز شد کل خاطراتم مرور شد. مادرم چقدر عاشق این خانه بود. یک حوض وسط حیاط. دور تا دورش گل و گلدان‌های قشنگ. اطراف خانه هم پر از درخت. ده دقیقه ای در حیاط ماندم. با صدای مادر جون به خودمم امدم. رفتم داخل خانه. مادر جون را بغل کردم. صورتشو بوسیدم - سلام مادرجون. خوبین؟ -سلام به روی ماهت ،خیلی خوش اومدی - آقا جون کجاست ؟ -بالا تو اتاقشه! - پس من میرم پیش اقاجون. -برو مادر ببینه تو رو خوشحال میشه. سمت اتاق آقاجون رفتم. از لای در نگاهش کردم. خیره شده به عکس مامان وگریه می‌کرد. مامانم و اقاجون خیلی به هم وابسته بودند. جانشان برای هم در میرفت. کل فامیل میدانستند که مامانم چقدر بابایی‌ست. - سلام اقا جون. -سلام سارای من. رفتم کنارش نشستم. سرم را روی پاهایش گذاشتم. اقاجونم دست کشید رو موهایم. سرم را بوسید. هر وقت حالم بد بود، تنها کاری که آرامم می‌کرد، دست کشیدن آقاجون به موهایم بود. - آقا جون خیلی دلم براتون تنگ شده بود، شرمنده که دیر اومدم. - اشکال نداره بابا ،تو هم حالت از ما بهتر نبود. شنیدم دانشگاه قبول شدی؟ سرم را بلند کردم. نگاهش کردم. -شما از کجا خبر دارین ؟ -دیروز حاج رضا زنگ‌زد گفت ،بابا خیلی مبارکت باشه،موفق باشی. - الهی قربونتون برم من صدای مادر جون امد. -اگه صحبتاتون تمام شده بیاین ناهار اماده است. بوی قرمه سبزی درخانه پیچیده بود. منم عاشق قرمه سبزی بودم. ناهار را که خوردیم، سفره رو جمع کردم،ظرفا راشستم ، کنار آقا جون در پذیرایی نشستم. مادر جون از روی طاقچه بسته‌ی کادوپیچ شده را آورد. -سارا جان این کادوی دانشگاهته. امید وارم دوستش داشته باشی. کادو را باز کردم. چادر مشکی بود. .من میخواستم چادر بگذارم اما وقتی که مادرم سلامتی‌اش را بدست آورد. وقتی خدا سر قولش نبود،من چرا باشم؟ لبخند زدم. -دستتون درد نکنه. خیلی زحمت کشیدین. ادامه دارد... 🌸 @Ashooraieanamontazer
😈 🎬 امروز صبح رفتم دانشگاه,اما همه‌ی ذهنم درگیر حرف‌های بابا بود . باید عصراز بیژن می‌پرسیدم. اگه یک درصد هم چنین چیزی صحت داشته باشه, خلاف عقل هست که انسان پا توی این وادیا بگذاره... بابا اومد دنبالم,مثل ساعت دقیق بود هااا. رسیدیم خونه. نهارخوردیم. بابا کارش وقت و زمان نمی‌شناخت. خداییش خیلی زحمت می‌کشید. غذا که خورد راهی بیرون شد و گفت:هما جان عصری کلاس داری؟ساعت چندتاچند؟می‌خوام بیام دنبالت. گفتم:احتیاج نیست بابا ، سمیرامیاد دنبالم _نه عزیزم من رو حرفی که زدم هستم ,محاله یک لحظه کوتاه بیام. من:ساعت یک ربع به ۵ تا ۶ بابا:خوبه خودم رو می‌رسونم. فعلاً خداحافظ _بسلامت بابا یه مقدار استراحت کردم,اما ذهنم درگیر اتفاقات این چند روز اخیر بود تا به بیژن و عشقش می‌رسید قفل می‌کرد ... آماده شدم . بابا اومد و رسوندم جلو کلاس وگفت:من ۶اینجا منتظرتم ... رفتم داخل. اکثر هنرجوها آمده بودند , سمیراهم بود,رفتم کنارش نشستم. گفت:چرا زنگ نزدی بیام دنبالت؟ من:با پدرم اومدم ,ممنون عزیزم در همین حال بیژن اومد . یک نگاه بهم انداخت ,انگار عشق خفته را بیدار کرد. دوست داشتم در نزدیکترین جای ممکن بهش باشم,با کمال تعجب دیدم,اولین صندلی کنار خودش رانشون داد و گفت:خانم سعادت شما تشریف بیارید اینجا بنشینید... کلاس تموم شد . سمیرا گفت :نمیای بریم؟ گفتم:نه ممنون تو برو ، من از استاد یه سوال دارم ... ... ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔💜𖣔༅═┅─ @Ashooraieanamontazer
یک هفته از سفر مشهد می‌گذره. امیرعلی رفت اردوی شلمچه. منم از وقتی برگشتیم، هیچ جا نرفتم. تو فکر مشهدم. اونجا که بودم یکی رو داشتم که باهاش درد دل کنم. ولی الان چی؟ حوصلم سر رفته بود ولی دلم نمیخواست از خونه برم بیرون. عمو هم چند سری زنگ زد ولی هربار بهونه‌ای آوردم و نرفتم. دیگه دلم نمیخواست با یه مرد هوس باز رابطه‌ای داشته باشم. خودمم نمیدونم اون همه عشق به عموم که باعث میشد بیست‌وچهار ساعته خونشون باشم، چی شد؟ ولی میدونم الان اصلا صلاح نیست برم پیشش. تازه می‌دونستم اگر هم برم و بفهمه که اون سفر مشهد، با دل من چه کرده؟ کلی مسخره‌ام‌میکنه . کاش امیرعلی بود تا باهاش درددل میکردم. نت گردی میتونست یکم حوصلم سرجاش بیاره . لپتاب روشن کردم. نفهمیدم چی شد که یه دفعه سرچ کردم امام رضا؟ خب چه ایرادی داشت میخواستم در مورد دوستی که این آرامش رو مهمون قلبم کرده بود تحقیق کنم. اول ازهمه عکسای حرم رو دیدم. وای چقدر دلم تنگ شده بود. خوندم. تک به تک سایتارو. زندگینامه امام رضا رو. وای الهی بمیرم براش چقدر سخته تو غربت شهید بشی. بعد از خوندن زندگینامشون بیشتر بی تاب شدم وبارون اشکام هم تندتر بارید. از یه طرف هم خوشحال شدم چون فهمیدم آرامگاه خواهرشون قمه و مامان اینا هم قراربود این هفته برن سالگرد یکی از اقوام که خونه اون ها هم همونجاست. قرار نبود من برم چون اصلا به این جور چیزا علاقه نداشتم ولی حالا.... وقتی امام رضا انقدر خوب بود، پس خواهرش هم میتونست خوب باشه. میتونست مایه آرامش من باشه. . 🌱💞 عاشورائیان منتظر💞🌱 💞@Ashooraieanamontazer💞
💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 📕 بعضی وقت ها فـردا یا پس فردایش به واسطه ماجرایی یا سوتی های خودمان می فهمید.😂 یکی از اخلاق های بدش این بود که به ما می گفت فلان جا نروید و بعد که ما زیرآبی می رفتیم، می دیدیم به! آقا خودش آنجاست‌‌😐 نمـونه اش حسینیه گردان تخریب دوکوهه... رسیدیم پـادگـان دوکوهه.شنیدیم دانشجـویان دانشگاه امام صادق(ع)قـرار است بروند حسینیه گردان تخریب. این پیشنهـاد را مطرح کردیم. یک پا ایستادکه: ((نه، چون دیر اومدیم وبچه ها خسته‌ن ،بهتره برن بخوابن که فردا صبح سرحال از برنامه ها استفاده کنن!)) واجازه نداد. گفت:((همه برن بخوابن!هرکی خسته نیست، می تونه بره حسینه حاج همت!)) بازهم حکمرانی!به عادت همیشگی، گوشم بدهکارش نبود😒 همراه دانشجویان دانشگاه امام صادق(ع)شدم ورفتم. درکمـال ناباوری دیدم خودش آنجـاست!😳... داخل اتوبوس،باروحانی کاروان جلو می نشستند.صنـدلی بقیه عوض می شد، امـا صندلی من نه! از دستش حسابی کفری بودم،میخواستم دق دلم رو خالی کنم کفشش را درآورد که پایش را دراز کند، یواشکی آن را از پنجره اتوبوس انداختم بیرون😂 نمی دانم فهمید کار من بوده یا نه اصلا هم برایم مهم نبود که بفهمد.. فقط می خواستم دلم خنک شود. یک بار هم کوله اش را عقب شوت ڪردم☺️ ✨ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ____♡_بچه های🇮🇷ایران_♡____ 🆔https://eitaa.com/Ashooraieanamontazer 💚 🤍❤️ ❤🤍💚