eitaa logo
عاشورائیان منتظر
257 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
6.9هزار ویدیو
49 فایل
⬅️صَلَّ اللُه عَلیَکَ یاٰ أباعَبدِالله الحُسَینْ"➡️ 🔷زیر نظر آقای امیر توکلی ارتباط با مدیر کانال⬅️ @M_Namira
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ بازتاب رونمایی از عقاب 44، پایگاه زیرزمینی نیرو هوایی ارتش ایران 📍 این پایگاه توان مقاومت در برابر حملات آمریکا با بمب های سنگرشکن را داراست و حتی میتواند پهپادها را در عصر نوین جنگ هواپیماهای بدون سرنشین نیز در خود جای دهد... 🌸💐عاشورائیان منتظر💐🌸
مصاحبه شاه با بی بی سی به تاریخ ۲۵ آذر ۲۵۳۰ شاهنشاهی. به ما تورم وحشتناکی تحمیل می‌کنند. مگه زمان شاه تورم هم بود؟ 🤔🤔 🌸💐عاشورائیان منتظر💐🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
الآن، توی راهپیمایی قم دهه نودی که چه عرض کنم، سربازاد هزارو چهارصدیند🌺🌸🌺🌸🌺🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اولین‌بار است به راهپیمایی می‌آیم، آن‌هم به‌خاطر اغتشاشات اخیر 🇮🇷 عاشورائیان منتظر 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حضور کشاورزان کرمانشاهی در دقایق اولیه جشن پیروزیِ انقلاب با تراکتور 🇮🇷کانال عاشورائیان منتظر🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/3891462190Cc6d819ef56
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینم ابتکار داداش عباس گل برای روز ۲۲ بهمن 😊😍😘😊😍😘😊😍😘😊😍 🇮🇷کانال عاشورائیان منتظر🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/3891462190Cc6d819ef56
💻 تصاویر خود از راهپیمایی امروز را به صفحه ویژه پویش Khamenei.ir ارسال کنید 📲 تصاویر حضور خود در راهپیمایی۲۲بهمن ۱۴۰۱ را از طریق صفحه ویژه پویش پرچم اتحاد به رسانه KHAMENEI.IR ارسال یا با هشتگ در فضای مجازی منتشر کنید. 📤 ارسال عکس و فیلم👇 farsi.khamenei.ir/ettehad1401/
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌مهمان لرستانی در تهران🇮🇷 ♦️به عشق وطنم، به عشق ایرانم، به عشق رهبرم نفر اول آمده‌ام🇮🇷 🌸💐عاشورائیان منتظر💐🌸
من دختر کوچولومو برده بودم راهپیمایی، شعار میداد « اینهمه رهبر آمده به عشق لشکر آمده» 😂😂😂😍😍😍😍😊😊😊😊 🇮🇷کانال عاشورائیان منتظر🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/3891462190Cc6d819ef56
حضور یک عدد جیگر در راهپیمایی ۲۲ بهمن مشهد 🌸💐عاشورائیان منتظر💐🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌👌👌زن در این سرزمین، هم آزادی داره و هم شخصیّت والا و عالی. خدا را هزاران بار شکر🌷🌷🌷 🇮🇷 عاشورائیان منتظر 🇮🇷
26.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻سنگ تمام مردم شهید پرور و بخصوص نوجوانان اصفهانی در۲۲ بهمن ۱۴۰۱ 🇮🇷کانال عاشورائیان منتظر🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/3891462190Cc6d819ef56
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ ٣١ستاره سهیل کافه، در زیرزمین یک ساختمان چند طبقه قرار داشت. از پله‌های ورودی کافه پایین رفتند. پایش را روی هر پله که می‌گذاشت، احساس می‌کرد چیزی دور سرش می‌چرخد. چیزی که قابل دیدن نبود؛ اما به خوبی وجودش را حس می‌کرد. برای لحظه‌ای از آمدنش پشیمان شد، اما انگار با پا گذاشتن روی اولین پله، اختیار از پاهایش ربوده شد. وارد سالن بزرگی شدند که دورتادورش میزهای سفید و گردی قرار داشت و کنار هر کدام، صندلی‌های چوبی بود که پشتی آن‌ها، اَشکال درهمی کنده‌کاری شده بود؛ به‌طوری‌که یک دایره بزرگ وسط قرار داشت و اطراف آن، آدمک‌های کوچکی در حال تعظیم کردن به دایره بودند. آن‌قدر همه‌چیز گرد بود که سرگیجه‌اش، شدت گرفت. کمی که جلوتر رفت، جذب طراحی جالب محیط کافه شد. در نگاه اول فضای آن‌جا کمی گرفته و تاریک به نظر می‌آمد، اما با تنفس هوای معطر همراه با دود سفیدی که در هوا پخش بود، احساس کرد ریه‌هایش بازتر شده و بهتر نفس می‌کشد. مینو یکی از میزها را انتخاب کرد و روی صندلی نشست. ستاره هم صندلی روبه‌روی او را انتخاب کرد. ناخودآگاه دستش را روی میز کشید. وسط میز حالت تور مانند داشت و اشکال بسیار زیبای برجسته‌ای طراحی شده بود. بین دست ستاره و آن تور، شیشه‌ای شفاف فاصله می‌انداخت. همان‌طور که گیج و مبهوت بود، زیر لب گفت: «خیلی قشنگه!» مینو درحالی‌که لبخند می‌زد، کمی گردنش را کج کرد. بشکنی در هوا زد، انگار که بخواهد با این حالت عجیبش روحی را احضار کند. مرد لاغراندامی با صورت کشیده به طرفشان می‌آمد. بینی عجیبش حال ستاره را به‌هم زد. انگار آن را روی چوب، تراش داده باشند. موهای بلندش را از پشت سر، دم‌اسبی بسته بود. با چشمان درشت و سیاهش، مستقیم به ستاره زل زد. وقتی که مرد به حرف آمد، ستاره حس کرد دل و روده‌اش دارد به هم می‌پیچد. -سلام خانُ.. م! حالتون.. چطوره؟ خیلی خوش اومدین. بعد دست ظریفش را به‌طرف ستاره دراز کرد. مینو چشمکی به مرد لاغراندام زد و دستش را جلو برد. مرد یکی از ابروهای کوتاه و ضخیمش را به‌طرز ماهرانه‌ای بالا داد، طوری که انگار متوجه این‌موضوع شده باشد و بعد با مینو دست داد. دوباره به حرف آمد: «چی.. براتون بیارم؟» لحن صدایش طوری کش‌دار و نازک بود که اگر از پشت گوشی می‌شنید تصورش را هم نمی‌کرد مخاطبش مرد باشد. ستاره نگاهش را به لباس مرد کشاند که یک‌دست سفید پوشیده بود و چیزی از یک روح سرگردان کم نداشت. مینو از حالت چهره ستاره ،متوجه حالش شد. بدون این‌که از او نظری بخواهد گفت: «دوتا قهوه فرانسه لطفاً» مرد سرش را به معنی چشم، آرام تکان داد. دنباله موهای دم‌اسبی‌اش روی شانه‌اش ریخت و با همان ظرافتی که آمده بود، از آن‌ها دور شد. 🌸💐عاشوراییان منتظر💐🌸
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ ٣٢ ستاره سهیل صورت ستاره از تعجب منقبض‌شده بود. مینو قهقهه بلندی سر داد. -چرا این شکلی شدی، تو؟ ستاره متحیر صورتش را به‌طرف مینو چرخاند. -من چه شکلی‌ام؟ این یارو چه شکلی بود؟ خنده مینو مانند استارت ماشین در هوا پخش شده بود. -اوهوی.. درباره دوستم درست حرف بزن.. البته یکم عجیب‌غریب هست.. -اسمش چیه؟ -خب چندتا اسم و لقب داره.. از بس دوست داشتنیه هرکی هرچی دوست داره صداش می‌کنه.. بعضی دوستاش بخاطر اینکه رگه‌هایی از پلنگ صورتی داره، صداش می‌زنن:"هوغود" البته درستش چی بود.. آهان.. "هَپَنْتِه هوغود" همون پلنگ صورتی خودمون.. آدم جالبیه! عینهو یه جزیره ناشناخته می‌مونه. آدم دلش می‌خواد کشفش کنه. -توچی صداش می‌کنی؟ -من گاهی گیلاد صداش می‌زنم.. گاهی هوغود.. خودش دومی رو بیشتر دوست داره.. البته می‌دونم تلفظش سخته.. ستاره لرزه‌ای بر اندامش افتاد. با حالت چندشی گفت: «ووی! همون گیلاد بهتره.. دومی مثل قیافش چِندِ...» باقی کلمه را با نگاه تند مینو خورد و این‌طور ادامه داد: -یعنی.. تصورم این بود که.. این‌جا.. همه‌اش صورتی باشه. اما همه‌چیز سفیده. خیلی با کلاسه‌ها! ولی بیشتر عجیبه! چقدرم خلوته. انگار ماییم فقط.. حتما چون خیلی گرونه؟ آره؟» ستاره سعی کرد موضوع را عوض کند، تا مینو از او دلخور نشود و انگار موفق هم شد. - خب دیگه.. مینو میاردت یه‌جای خاص و دنج و گرون! خاطرت عزیزه، ستاره خانم! مینو این جمله را در حالی گفت که چشمکی را حواله دوستش کرد. بعد دستان ستاره را گرفت و ادامه داد: «خب بگو ببینم، چه کارکردی امروز؟ کیانو دوباره دیدی؟» ستاره نفس عمیقی کشید و یک دستش را از میان دستان مینو بیرون کشید و زیر چانه‌اش گذاشت. - نه بابا، ندیدم. این چند روز برام اندازه یه قرن گذشت. خیلی مسخره است! از همه بدتر، این یارو نگهبانه.. خیلی آدم هیزی بود. حالم ازش بهم می‌خورد. شانس آوردم رییسشون سررسید و مجبور شد، کارتمو بده. گیر داده بود که چرا این‌جا نوشته صبرینا.. مرتیکه هیز! مینو دوباره خندید. -خب راست می‌گه، حالا چرا؟ ستاره به پشتی صندلی تکیه داد. دوباره نگاهش را به دیوارهای سفید اطرافش داد. سعی کرد، نوشته‌های نستعليق روی دیوار را که کمی هم محو بود، بخواند. تلاشش را کرد، اما فقط توانست دو کلمه "عشق" و "علی" را از میان حروف شکسته تشخیص دهد. هم‌زمان حواسش به حرف‌های مینو هم بود. عصبی سرش را تکان داد . -چی گفتی؟ ببخشید حواسم حواسم رفت. از بس اینجا عجیبه.. چه جالب اسم امام علی‌رو نوشته این‌جا! چه آدم معتقدیه، خوشم اومد. -پس می‌خواستی کافر باشه؟.. میگم حالا کارت دانشجوییت کجاست؟پیداش نکردی؟ ستاره انگار کلافه تر شد. - نه!اصلا یادم نمیاد چه‌کارش کردم. مینو درحالی‌که برای مرد لاغر اندام، دستی بالا برد که سفارش‌شان را زودتر بیاورد، جواب داد: «خب، ببین این چند روز کجا رفتی!» ستاره از این‌که به مرد نگاه بیندازد، اکراه داشت. بدون این‌که سرش را بالا بیاورد به دستان لاغر و کشیده مرد، که کنارش ایستاده بود، نگاه انداخت. صدای نفس‌های بلندش را می‌شنید که انگار به تارموهایش برخورد می‌کرد. انگشتانش شفاف و کمی مایل به صورتی بود، همراه با ناخن‌های بلند و سوهان کشیده. فنجان‌ها را که روی میز گذاشت، چنددقیقه‌ای مکث کرد. ستاره همان‌طور که سرش پایین بود، تشکرِ آرامی کرد. باز شدن لبخند مرد، همراه با پرت شدن آب دهانش، حال ستاره را بهم زد. کمی صورتش را به‌جهت مخالف چرخاند. صدای نازکش را شنید. -خواهش می‌کنم، بانو! با رفتن مرد، مینو دوباره سر صحبت را باز کرد. -خب دیگه، توام! سرتو بیار بالا. کم‌کم به قیافش عادت می‌کنی. یارو فکر می‌کنه اُملیم. اینم بنده‌ی خداست دیگه! دست خودش نیست، این شکلیه! همه مثل شما خانم خانما ترگل ورگل نیستن که! ستاره از خجالت سرخ شد. لبش را گزید. - ببخشید، کارم زشت بود. می‌دونی یادمه که تو بچگیم منو از سمندون می‌ترسوندن. حالا همه چیز بچگیمم یادم نیست، اما این ترسو قشنگ یادمه! دیدمش یاد اون افتادم.. اسمش که میاد بدنم می‌لرزه. اینم اسمش تو همین مایه‌های سمندون بود.. چی بود، زپنتوت؟ مینو قهقهه بلندی سر داد. آن‌قدر خندید که اشک از چشمانش جاری شد. در میان خنده به سختی گفت: «تو همون.. پلنگ صورتی.. بگو..» وقتی آرام گرفت،ستاره ادامه داد. -نگران نباش، دفعه دیگه که اومد حسابی ازش تشکر می‌کنم. بعد سرش را بالا گرفت و خدایا ببخشیدی گفت. 🌸💐عاشوراییان منتظر🌸💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل 🇮🇷خدایا به حرمت موی سپید وعشق امثال این مادر،مکر ونیرنگ دشمنان را به خودشان برگردان وآنان را خوار ذلیل کن.آمین یا رب عالمین✳️🌺✳️🌺🇮🇷🇮🇷 🇮🇷کانال عاشورائیان منتظر🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/3891462190Cc6d819ef56
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. به خیلی چیزا اعتراض دارم، به گرونی اعتراض دارم به... ولی اینقدر بی غیرت نیستم که وطنم رو دست بیگانه بسپارم. . @Ashooraieanamontazer
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قرار بود تو تهران جشن بگیرن!!!😉 که نتونستند😜😜 رفتیم تو ۴۵ و بازم نتونستند 😏 📝 پاورقی 📌 هر روز 🕗 ساعت ۱۹:۵۰ 📺 شبکه دو سیما 🔴 @Ashooraieanamontazer
هم اکنون برععععندازای داخلی و خارجی 😂😂😜😜😜 @Ashooraieanamontazer