میرزا اسماعیل دولابی ره :
چشمت که اسیر دنیا شد، اگر از دنیا دست بردارد، آقا را میبیند! خلاصه نگو آقا غایب است، تو نمیبینی ...
🗣عالم
🇮🇷@Ashooraieanamontazer
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆از لندن اومدم به عشق ...
هنوز زن ایرانی نمرده
🌸💐عاشورائیان منتظر💐🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 یک راهپیمایی 22 بهمن متفاوت ببینید!
🌹قبول باشه خانم ها
🇮🇷کانال عاشورائیان منتظر🇮🇷
https://eitaa.com/joinchat/3891462190Cc6d819ef56
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 یکی از کاپشن هایی که از ایران بە مردم زلزلە زده شده ارسال شده بوده، دیدن جیباش سنگینه شک کردن، جیبارو باز کردن و با این صحنه روبرو شدن...
🔹 خیلی قشنگ بود و خنده بر لب زلزده زدگان ایجاد کرد
خدایا شکر به خاطر این مردم خوب ...
🌀خیلی از والدین محبتکردن به
فرزندانشون رو امری می دونن که اگر
باشه خوبه اما اگر هم نباشه، اتفاق
خاصی رخ نداده.🙄🤦🏻
🔸خیلی از ماها فکر می کنیم که محبت
یعنی تامین خورد و خوراک و رخت و
لباس و در یک کلام تامین هرچهبیشتر
رفاه مادی کودکان اما باید بدونیم که
اون چیزی که فرزند ما بیش از همه بهش
نیاز داره محبته. ❤️😉
همون جور که پیامبر مهربانی ها هم
فرمودن: «محبت اساس من است»👌🏻
🔹اگر می خواین فرزندتون حرفشنوی
بیشتری ازتون داشته باشه
🔅اگر نگران عزت نفس فرزندتون هستین😣
🔹اگر از ضعف اعتماد به نفس فرزندتون
رنج می برین😌
🔅اگر میخواین فرزندی با عاطفه
تربیت کنین🌱
#محبت_کردن به فرزندتون یکی از
مهمترین و بهترین شیوه هاست. 👍✅
@Ashooraieanamontazer
💢مجموعه من دیگر ما
👈کتاب خارهای گلشده و گلهای خارشده از حجت الاسلام و المسلمین محسن عباسی ولدی درباره اهمیت همین موضوع و خساراتی که محبت نکردن به کودکان می تونه به بار بیاره صحبت کرده.
این کتاب جلد دوم از مجموعه 13جلدی منِ دیگرِ ما ست.
🔰پیشنهاد می کنم بقیه جلدهای این مجموعه رو هم که به موضوعاتی نظیر اهمیت محبت و بازی و آزادی در تربیت کودک، نقش تربیت کریمانه، تاثیر فضای مجازی و بازی های رایانهای بر تربیت کودکان و نوجوانان صحبت می کنه، از طریق لینک زیر ملاحظه بفرمایید.
🛍لینک بقیه کتاب های
مجموعه من دیگر ما👇
https://b2n.ir/m07710
🌸 فرزند پروری حرفه ای.....🌺
تکنیکهای_کاهش_رفتارهای_نامطلوب
🔴#تکنیک
#جریمه و #بازگیری_پاداش
اصول تکنیک:
1-جریمه، شیوه اجرا، و رفتاری که به خاطر آن جریمه میشود برای کودک روشن کنيد.
2-بلافاصله یا در حین رفتار باشد اما بهتعجیل در محرومسازی نیست.
3-تناسب بین رفتار نامطلوب و جریمه درنظر گرفته شود، کمترین مقدار جریمه که مؤثر است مثلاً برای رفتار کم، نیم ساعت عدم استفاده از وسيله بازي اعمال شود ولي بهجای آنیک هفته عدم استفاده از کامپیوتر وضع نشود.
اگر تناسب رعایت نشود، کودک عدم عدالت در رفتار و حس خشم و دوری از والد به خود میگیرد.
4-همیشه از یک نوع امتیاز یا پاداش جهت جریمه و بازگیری استفاده ننمایید. و این جریمههای ارزشمند باید متنوع باشند تا به از دست دادن یکی عادت نکند.
ادامه دارد...
🌱💞 عاشورائیان منتظر💞🌱
آدرســـــــــــ گروه برای معرفی ما به دوستان
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3891462190Cc6d819ef56
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😍😍😍 شاد باشین😍😍😍
مواظب باشیم اینطور نباشه که؟
بچه که بودیم «بازیگوشی میکردیم»
الآن که بزرگ شدیم، «گوشی بازی کنیم»!!
🌸💐عاشورائیان منتظر💐🌸
🔴 تیتر روزنامه Advocate آمریکایی درباره به قدرت رسیدن رضاخان:
🔹 ایران توسط یک نگهبان طویله(قاطرچی) اداره میشود!
✅ حالا اون موقع که طرف قاطرچی بوده الان که یه عده قاطر دنبال رژیم چنج کردن هستن
✅ میگم نمیشه این قاطرها رو بدن اون قاطرچی ؟!
🇮🇷کانال عاشورائیان منتظر🇮🇷
https://eitaa.com/joinchat/3891462190Cc6d819ef56
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ببینیداین دختربچه چی میگه📣📣
مخصوصا دختر دارها ببینند وبه دخترانتون هم نشون بدین
😂😂😂
🌸💐عاشورائیان منتظر💐🌸
👆زن زندگی آزادی در هفته مد نیویورک :)
https://eitaa.com/joinchat/3891462190Cc6d819ef56
🌹#پوستر/ خون عماد
♦️قطعا خون #عماد_مغنیه اسرائیل را ساقط خواهد کرد.
🌹23 بهمن سالروز #شهادت عماد مغنیه
🕊شادی روح بلندش صلوات
🌹عاشورائیان منتظر🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 صحنه های آخرالزمانی جدید از زلزله در ترکیه
🔹 الهی عظم البلاء
🌹عاشورائیان منتظر🌹
🔴زن زندگی و عشق به سبک علامه بزرگ
🔶همسر مرحوم علامه حسن زاده آملی سالها قبل به رحمت الهی رفتند
حضرت استاد یکی از اتاق های خانه را محیای دفن همسر گرامی اشان کردند.
بر در اتاق نوشتند بیت الرحمه
اطرافیان پرسیدند چرا ایشان را در خانه دفن فرمودید:پاسخ دادند چون میخواهم بیشتر به ایشان خدمت کنم .
⏪نمیدانم علامه به کمال عشق ومردانگی رسیده بودند یا این زن به کمال جمال الهی و زنانگی رسیده بود و یا هر دو رسیده اند.
اما میدانم زن زندگی خلعتی است که بر قامت اولیای خدا دوخته اند.
✍عالیه سادات
________________________________
@Ashooraieanamontazer
⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️
⭐️
٣٣ ستاره سهیل
مینو پرسید: «چی داشتم میگفتم؟ هی حرف تو حرف شد!»
ستاره کمی به قهوهاش لب زد.
-چه طعم باحالی داره. داشتی از کارت من، میگفتی که معلوم نیست کدوم گوریه!
مینو که سررشته کلام دستش آمده بود، آهانی گفت و خواست ادامه دهد که ستاره وسط حرفش پرید.
- ای وای!
-چی شد؟ حالت بد شد؟
-نه بابا، کارتم.. فکر کنم یادم افتاده.
-خب کجا مثلا؟ نکنه تو رستوران کیان؟
-کیان؟ نه! اونجا نه... به نظرم تو مسجدی که زمین خوردم افتاده. کیفم پخش شد رو زمین.. کارتم احتمالا بخاطر جابهجا کردن.. گذاشتم تو همون کیف طلاییم.. آره فکر کنم خودشه.. حتما همونجا افتاده.. حالا کی جرات داره دوباره برگرده تو مسجد؟
جملهی آخر را با حالت زاری گفت و دوباره مقداری از قهوه نوشید.
-این چه طعم لطیفی داره. دستت درد نکنه مینو.
-خواهش میکنم، عزیزدلم! نگران نباش کارتتم میگیری. خدا کنه تو همیشه شاد و خوشحال باشی. هیچوقت غصه نخور. فقط و فقط خوش بگذرون.
ستاره دستش را درون شکلاتخوری برد و دو شکلات شیری را جدا کرد.
-میدونی، این چند روزی که باهات گشتم، حالم خیلی بهتره.. ولی اصلا دلم نمیخواد برگردم تو اون خونه لعنتی.. عین زندون میمونه..
مینو هم یک شکلات تلخ در دهانش گذاشت و یکنفس، فنجان قهوه را بالا کشید.
- این حرفها چیه دختر؟ خونوادتن ناسلامتی!
- همون ناسلامتیت خیلی درست بود. سنشون از من بیشتره.. درکم نمیکنن.. خونه نیست که.. پادگانه.. وقتی میرسم خونه، هی سوال ، هی سوال.. کجا بودی؟ با کی بودی؟ کجا میری؟ چرا میری؟.. خسته شدم دیگه! کاش میشد مستقل باشم. بهخدا این حرفا تو دلم گیرکرده بود. دلم میخواد به یکی بگم. وقتی بیرونم این تلفن که زنگ میخورهها تمام بدنم میلرزه.
مینو ظرف شکلات را بهطرف ستاره هل داد.
-بردار بخور، خوشمزهست. پس خوب به تورم خوردی.. ببین ستاره! بذار همین اول بهت بگم.. درسته تو میخوای آزاد باشی، هرکار دوست داری بکنی. ولی هرچیز راهی داره، هر آدمی هم یه قلقی داره! قلقش دستت بیاد، زندگیت درست میشه.
ستاره با تعجب پرسید: «منظورت چیه؟»
- واضحه دیگه! عموت دوست داره چه جوری باشی؟ دوست داره چهکار کنی؟ همون کارو بکن دیگه! دلشو بدست بیار. عموته بالاخره! حق داره نگرانت باشه.
ستاره فنجان قهوه را جلوی صورتش گرفت و به طرح موج دار روی آن خیره شد. دمغ گفت:
«به اون که باشه، دوستداره شب تا صبح مسجد باشم.. چادر بپوشم.. نمازشب بخونم.. من که نمیتونم برده اون باشم. میخوام خودم باشم. آزاد باشم.»
مینو فنجان سفید را از میان دستان ستاره بیرون کشید و رویمیز گذاشت. دستانش را محکم فشرد.
- برده کجا بوده؟ تو کار خودتو میکنی. هر کاری که فکر میکنی درسته.. ولی جلوی عموت، کارهای مورد علاقه اونو انجام میدی یا مثلاً میگی انجام دادم.
- من نمیخوام دروغ بگم.
مینو که انگار کلافهشده بود، دستش را محکم به پیشانیاش کوبید. به پشتی صندلی تکیه داد. نفس عمیقی کشید و دوباره رو به ستاره گفت: «عزیز من! اولاً که این دروغ نیست؛ این حفظ حرمت بزرگتر هست. تو فقط میخوای دل عموتو بدست بیاری، تا راحتتر بتونی زندگی کنی. اینجوری بخوای ادامه بدی از بین میریها! دوماً، اگر دروغ باشه از نوع مصلحتیشه که بازم قصدت خیره.. حالا دیگه خود دانی عزیزم. دلم ریش میشه وقتی میبینم اینقدر تو خودتی و دلگیری!»
🌸💐عاشوراییان منتظر💐🌸
⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️
⭐️
٣۴ ستاره سهیل
ستاره سرش را به عنوان تایید، تکان کوتاهی داد.
- حرفهات خیلی خوبن! ولی من نمیتونم مثل تو فکر کنم، نمیدونم.. اگرم بتونم حتما خیلی سخته! یه سوال! مینو تو چرا اینقد حالت خوبه؟ من اگه اینطوری به زندگی نگاه میکردم، همهچی عالی میشد.
-تو هم یاد میگیری، یواش یواش! منم قبلاً همین شکلی بودم؛بههم ریخته؛ اما الان به یه ثباتی رسیدم که مدیون همین دوستامم.
-خب چطوری؟ بیشتر توضیح بده!
- یه کانال برات میفرستم پر از این جملههای آرامبخشه..دیدی که امروز چقدر بهتر بودی.. بذار یکم بازش کنم برات. مثلاً الان رسیدی خونه، شالتو بیار جلوتر.. اینطوری بیشتر بهت اعتماد میکنن.. یا اینکه از نماز و مسجد براش بگو. تو که دختر پاک و خوبی هستی، ولی عموت مطمئن نیست. تو فقط باید این اعتمادو بهش برگردونی.
ستاره باقیمانده فنجانش را بالا کشید.
-الان که فکر میکنم، میبینم حرفت حسابه. شاید همین کارو بکنم. از غصه خوردن که بهتره. وقتی با تو و بچههام خیلی خوش میگذره! بقیهاش هم خیالی نیست، میگذره. راستی! خبری از آرش و بچهها نداری؟ چند وقته ازشون خبری نیست!
- چرا اتفاقاً یه مهمونی در راهه! البته زمانش هنوز مشخص نیست.
ستاره کمی در خودش فرو رفت. از اینکه او بیخبر مانده بود، احساس حقارت میکرد.
مینو تقهای روی میز زد.
-ای بابا! کشتیهات دوباره پرید تو آب که! بابا آرش مراعات شرایطتو میکنه. اتفاقاً کیان خیلی اصرار کرده که شمارتو بهش بده. آرشهم گفته بذار هر طور خودش راحته.
ستاره سرش را پایین انداخت.
-دوستش داری؟
چشمان ستاره از تعجب گرد شد.
-با منی؟
-کیانو میگم، دوسش داری؟
ستاره لحظهای به فکر فرو رفت. به اعماق قلبش رجوع کرد، اما چیزی پیدا نکرد.
- نمیدونم.. اسمش چیه.. ولی فکر نکنم اسمش دوست داشتن باشه.. میدونی وقتی باهاشم حس غرور میکنم.. اینکه من تونستم بین اون همه دختر دلشو ببرم.. همینه فقط..
-ای کلک.. میترسی بگی؟
ستاره که انگار وارد دنیای دیگری شده بود، بدون توجه به سوال مینو ادامه داد:
«مخصوصاً وقتی دخترای دیگه نگامون میکنن، کیف میکنم.. البته کیان یکم عجیبه.. گاهی میره تو خودشو ساکته.. گاهیم از بس حرف میزنه نمیشه ساکتش کرد.»
ستاره همینطور که حرف میزد. نگاهش را به سقف منقش کافه داده بود، اما وقتی با سکوت مینو مواجه شد، نگاهش را به صورت او برگرداند.
دوباره چهره دوستش درهم رفته بود و در حال کار کردن با گوشی بود.
- مینو معلومه کجایی؟ یه ساعته دارم برا کی حرف میزنم؟
مینو دستپاچه جواب داد.
- ببخشید، عزیزم. بچهها پیام دادن که جاپارک ماشینت خوب نیست. راه مردمو بسته. من زود برمیگردم.
بعد خیلی سریع و آشفته، سوییچ ماشین را برداشت و رفت.
از رفتن مینو تا برگشتنش، شکلات خوری جلوی ستاره خالی و روی میز پر از پوست شکلات شد.
- خب دیگه، ته شکلاتا رو هم درآوردی! ما هم که هیچی!
- چهکار کنم دیگه، تنبیه دوستی که آدمو محرم اسرارش ندونه، همینه دیگه!
مینو با خنده روی صندلی نشست.
-بهبه! این کنایهای که گفتیا، از این شکلات تلخا، تلختر بود. آفرین!
ستاره خندهاش گرفت.
- باشه، بابا! شوخی کردم. حالا ماشینو جابهجا کردی؟
مینو نفس عمیقی کشید.
-آره، بهسختی! یه جا پارک تو خیابون کناری پیدا کردم. موقع رفتن از اون یکی در باید بریم که به ماشین نزدیکتر باشیم.
-وا مگه چند تا در داره؟
-معمولا این خیابون خیلی شلوغه. اون در رو گذاشتن برای همچین مواقعی. میگم دیرت نمیشه؟ نمیخوای بریم؟
ستاره نگاهی به گوشیاش انداخت.
-آره دیر شده! الان هوا تاریک میشه.
وسایلشان را برداشتند و از در پشتی خارج شدند. در بین راه مینو تا میتوانست ستاره را خنداند، به حدی که وقتی وارد خانه شد، خبری از ترس و ناراحتی ناشی از سینجین شدن در وجودش نبود.
سلام بلندی کرد، اما جوابی نشنید. موقع اذان مغرب بود. حدس زد که عمو برای نماز به مسجد رفته و حتما عفت را هم با خودش برده. ازین فکر، لبخندی روی لبش نقش بست.
بهطرف اتاقش رفت. در را باز کرد؛ اما لبخند روی لبش خشک شد.
نگاه سرتاسری به اتاقش انداخت.
🌸💐عاشوراییان منتظر💐🌸