گرمترین خانه، خانه ایست؛
که در آن مرد خانه محترم شمرده شود
و زن خانه محبوب باشد، فقط همین!
مرد تشنه احترام است
و زن عاشق محبت...💛
#دکترانوشه
#روانشناسی
╔═🍃🌺🍃══════╗
🆔 https://eitaa.com/Ashooraieanamontazer
╚══════🍃🌺🍃═╝
✅ #دکترانوشه:
پیر شدن ربطی به شناسنامه ندارد
همین که دیگر میل
خرید یک جوراب سفید را نداشته باشی
همین که صدای زنگ تلفن و یا
شنیدن یک ترانه دلت را نلرزاند
همین که فکر سفر برایت کابوس باشد
همین که مهمانی دادن
و مهمانی رفتن برایت عذاب اور باشد
همین که در دیروز زندگی کنی
از آینده بترسی
و زمان حال را نبینی
بی آرزو باشی ... بی رویا باشی
بی هدف باشی ... عاشق نباشی
برای رسیدن به عشق خطر نکنی
برای آرزوهایت نجنگی
یاد دوستی در قلبت نباشد
شک نکن حتی اگر جوان باشی
پیرگشته ای
#روانشناسی
#پیری
╔═🍃🌺🍃══════╗
🆔 https://eitaa.com/Ashooraieanamontazer
╚══════🍃🌺🍃═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻این چه تتویی بود که زده بودی آقای سهرابیان؟!
🔹پیمان یوسفی: اگر قرار است از تتوهای بازیکنان خارجی الگوبرداری کنید از چیزهای خوب دوستان خارجی الگوبرداری کنید
🔹چرا از زندگی خوب و حرفه ای و تغذیه درست و به موقع خوابیدن آنها الگو برداری نمی کنید؟
🇮🇷کانال عاشورائیان منتظر🇮🇷
https://eitaa.com/joinchat/3891462190Cc6d819ef56
7.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻️صادق زیباکلام سلطنتطلبان را با خاک یکسان کرد؛ اگر محمدرضا مثل آدم حکومت میکرد که انقلاب نمیشد! دوران پهلوی با اکنون قابل مقایسه نیست.
🔹حتی زندان اوین دوران انقلاب که مثل هتل 5ستاره است با زندان اوینی که دوران شاه رفتم قابل مقایسه نیست.
🇮🇷کانال عاشورائیان منتظر🇮🇷
https://eitaa.com/joinchat/3891462190Cc6d819ef56
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #هشتاد
این حجم غم در سینه اش جا نمیشد که رنگ لبخند از لبش رفت..
و غریبانه شهادت داد
_سعد #ادعا میکرد میخواد کنار مردم سوریه مبارزه کنه، ولی #ما اومدیم تا #واقعاً کنار مردم سوریه جلو این حرومزاده ها مقاومت کنیم!👍
و نمیدانست دلِ تنها رها کردن مصطفی را ندارم..😞
که بلیطم را از جیبش درآورد،نگاهی به ساعت پروازم کرد و آواری روی سرش خراب شد که دوباره نبودنم را به رخم کشید
_چقدر دنبالت گشتم زینب!😒
از حسرت صدایش دلم لرزید،..
حس میکردم در این مدتِ بیخبری از خانواده، خبر خوبی برایم ندارد..
و خواستم پی حرفش را بگیرم...
که نگاه برّاق و تیزش🔥😈 به چشمم سیلی زد...
خودش بود،...😱😰
با همان آتشی که از چشمان سیاهش شعله میکشید..🔥😈
و حالا با لباس سفید پرستاری در این راهرو میچرخید..
که شیشه وحشتم درگلو شکست... نگاهش به صورتم خیره ماند و من وحشت زده به پهلوی ابوالفضل کوبیدم
_این با تکفیریهاس!😱😰😢😱😵
از جیغم همه چرخیدند..👥👥👥👥😱😱😨😰😰😰
و 🔥بسمه🔥 مثل اسفند روی آتش میجنبید بلکه راه فراری پیدا کند..
و نفهمیدم ابوالفضل با چه سرعتی از کنارم پرید...
دست بسمه از زیر روپوش به سمت کمرش رفت و نمیدانستم میخواهد چه کند...😰😱
که ابوالفضل هر دو دستش را از پشت غلاف کرد...😡
مچ دستانش بین انگشتان برادرم قفل شده بود و مثل #حیوانی زوزه میکشید، ابوالفضل فریاد میزد تا کسی برای کمک بیاید و من از ترس به زمین چسبیده بودم....😱😰
مردم به هر سمتی فرار میکردند...
و دو مرد نظامی طول راهرو را به طرف ما میدویدند...
دستانش همچنان از پشت در دستان ابوالفضل مانده بود،..
یکی روپوشش را از تنش بیرون کشید...
و دیدم روی پیراهن قرمزش کمربند انفجاری...😱😱😱😰😰😰
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
https://eitaa.com/Ashooraieanamontazer
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #هشتادویک
کمربند انفجاری به خودش بسته که تنم لرزید...
ابوالفضل نهیب زد...🗣😡 کسی به کمربند دست نزند،
دستانش را به دست مرد دیگری سپرد و خودش مقابل بسمه🔥 روی زمین زانو زد...
فریاد میزد...🗣🗣
تا همه از بسمه فاصله بگیرند...
و من میترسیدم این کمربند در صورت برادرم منفجر شود..😱😱😱😱
که با گریه التماسش میکردم عقب بیاید..😱😱😰😰😭😭😭😭
و او به قصد باز کردن کمربند، دستش را به سمت کمر بسمه برد...
با دستانم چشمانم را گرفته و از اضطراب پَرپَر شدن برادرم ضجه میزدم..😰😰😭😭😩😩😭😭
تا لحظه ای که گرمای دستش را روی صورتم حس کردم...
با کف دستانش دو طرف صورتم را گرفت،..
با انگشتانش اشکهایم را پاک کرد و با نرمی لحنش نازم را کشید
_برا من گریه میکنی یا برا این پسره که اسکورتت میکرد؟😁😉
چشمانش باشیطنت😜 به رویم میخندید،😁میدید صورتم از ترس میلرزد..
و میخواست ترسم تمام شود...
که دوباره سر به سر حال خرابم گذاشت
_ببینم گِل دل تو رو با پسر سوری برداشتن؟😉 ایران پسر قحطه؟😁😁
با نگاه خیسم 😥😢دنبال بسمه🔥گشتم و دیدم همان دو مرد نظامی او را در انتهای راهرو میبرند...
همچنان صورتم را نوازش میکرد تا آرامم کند و من دیگر از چشمانش #شرم میکردم..🙈
که حرف را به جایی دیگر کشیدم
_چرا دنبالم میگشتی؟🙁😢
نگاهش روی صورتم میگشت..
و باید تکلیف این زن تکفیری روشن میشد که باز از پاسخ سوالم طفره رفت
_تو اینو از کجا میشناختی؟😐😕
دیگر رنگ شیطنت از صورتش رفته بود، به انتظار پاسخی چشمش به دهانم مانده...
و تمام خاطرات 🔥خانه بسمه و ابوجعده🔥 روی سرم خراب شده بود... 😣😞
که صدایم شکست..
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
https://eitaa.com/Ashooraieanamontazer
13.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
استفاده این زن و مرد انگلیسی از یک انسان سیاهپوست به عنوان میز غذا وسط خیابان، آن هم مقابل چشمان میلیون ها رهگذر.
استکبار یعنی این
🇮🇷کانال عاشورائیان منتظر🇮🇷
https://eitaa.com/joinchat/3891462190Cc6d819ef56
5.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️مار غول پیکر بزرگراه را بست
https://eitaa.com/Ashooraieanamontazer
17.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حمله نیروی دریایی ارتش یمن به نفتکش یونانی راهی فلسطین اشغالی
🇮🇷کانال عاشورائیان منتظر🇮🇷
https://eitaa.com/joinchat/3891462190Cc6d819ef56
🔴متفقین سوم شهریور1320،ایران را اشغال کردند و ارتش مدرن رضاخان نتوانست 3روز مقاومت کند.امادر 8سال دفاع مقدس مقابل استکبار،یک وجب از خاک ما دراشغال نماند.
🇮🇷کانال عاشورائیان منتظر🇮🇷
https://eitaa.com/joinchat/3891462190Cc6d819ef56
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌹#داستان_آموزنده🌹
✍سعدبنمعاذ یکی از بهترین اصحاب و یاوران پیامبر (ص) بود.
او بزرگ و آقای انصار و از نخستین کسانی از مردم مدینه بود که اسلام آورد و پیامبر را به مدینه دعوت کرد. او بازوی ولایت و رسالت بود.
🔹وقتی که خبر رحلت سعدبنمعاذ را به پیامبر دادند، آن حضرت به سرعت با پای پیاده و برهنه به سوی جنازه سعد شتافتند در حالی که در بین راه عبا از دوش مبارکشان افتاد و حضرت اعتنایی نکردند.
به هنگام تشییع جنازه سعد دیدند که رسول خدا (ص) در پشت تابوت، سمت راست تابوت، جلوی تابوت و سمت چپ تابوت حرکت میکنند.
🔸پرسیدند: "یا رسول الله،
این چه حالی است که از شما میبینیم؟!" فرمودند:
به خدا، دستم در دست برادرم جبرائیل است که مرا دور تابوت سعد طواف میدهد.
اینک جبرائیل و میکائیل به همراه هفتاد هزار ملک در تشییع جنازه سعد شرکت کردهاند.
🔹پیامبر اکرم (ص) با دست مبارک خویش بدن مطهر سعد را درون قبر گذاشت و برای او از خداوند طلب مغفرت فرمود.
مادر سعد وقتی این صحنه را دید،
خطاب به فرزندش سعد گفت:
"یا سعد، هنیئاً لَکَ الجنّةُ؛ فرزندم، بهشت گوارای وجودت باد."
🔸پیامبر با شنیدن این جمله چهره درهم کشید و با ناراحتی و عتاب فرمود:
مادر سعد! درباره امر پروردگار اینگونه با قاطعیت سخن مگو!
همینک قبر، چنان فشاری بر فرزندت سعد وارد ساخت که شیری که در دوران کودکی از سینه تو نوشیده بود، از سر انگشتانش خارج شد.
🔹همه مات و مبهوت مانده بودند،
آخر چرا؟ کسی که هفتاد هزار ملک به تشییع جنازهاش آمدهاند و پیامبر با دست خویش او را دفن کرده و برایش طلب مغفرت فرمودهاند، چرا باید چنین فشار قبری داشته باشد؟ حضرت در پاسخ فرمودند:
⚠️آری، برای آن که اخلاقش با اهل و عیالش اندکی بد بوده است.
📚(بحار الانوار ج21ص257).
🌸💐عاشورائیان منتظر💐🌸
https://eitaa.com/joinchat/3891462190Cc6d819ef56