👇👇👇👇👇👇👇👇
*💢خرافات آخر ماه صفر*
*✍سؤال:*👇🏻
*چند سالى است در شب اول ماه ربيعالاول حركتى در بعضى مساجد باب شده است که شائبهی بدعت و يا ترويج نوعى خرافه در آن مىرود، ماجرا از اين قرار است كه در شب اول ماه ربيعالاول از حدود نيمهشب تا اذان صبح افرادى كه غالباً خانمها هستند با در دست داشتن شمع پشت درب مساجد مراجعه و با كوبيدن به درب مساجد و خواندن اذكارى توسل جسته و حاجات خود را طلب مىنمايند،البته اين عمل را تا هفت مسجد ادامه مىدهند و خصوصاً اين حال توسل در هنگام اذان صبح به اوج خود مىرسد و معتقد هستند بدينوسيله اتمام ماه صفر و آمدن ماه ربيعالاول را خبر مىدهند نظر حضرتعالى در اين باره چيست؟*
*پاسخ:*👇🏻
*🔰عمل مذكور مستند روايى ندارد و شيوهاى قابل تأييد نيست. اگر چه اصل اذكار و ادعيه و طلب حاجات از خداوند متعال عمل پسنديدهاى است، لٰكن اشكال در شيوهی عمل به نحو ياد شده است، آقايان علماى اعلام (دامتإفاضاتهم) و مؤمنين (أيدهماللهتعالى) با پند و اندرز و موعظه و نصيحت از رواج چنين رفتارهايى كه چه بسا ممكن است منتهى به وَهْن مذهب گردد، جلوگيرى نمايند.*
*📚پایگاه اطلاعرسانی دفتر رهبر انقلاب*
*🤲🏻اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا*
*#تعجیل در فرج مولا صلوات#*،
@Ashooraieanamontazer
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️فتواهای صدمن یهغاز!
🔹توهین به حرم علی بن موسی الرضا(ع) در شب شهادت امام رئوف توسط گروههای انحرافی که موجب نارضایتی و دلشکستگی زائرین شد.
@Ashooraieanamontazer
🌹 امروز، روز اول ماه ربیع الاول است.
طریقه نماز اول هر ماه قمری
♦️ این نماز تضمین سلامتی از جانب خدا در این ماه است.
⏱زمان خواندن این نماز امروز از طلوع آفتاب تا غروب آفتاب می باشد.
🌍 @Ashooraieanamontazer
#صبحتبخیرمولایمن
🏝 #جمعه است و #ربیع_الاول ....
خانه را آب و جارو کردهام،
گلدانها را چیدهام کنار حوض،
فوارهها را باز کردهام و
خودم نشستهام لب ایوان،
روبروی در....
آخر ، شادی که میآید،
دلم بهانه گیرتر میگردد
مدام مرغ دلم خودش را میکوبد به
در و دیوار سینهام...
دلم تنگ است برای دیدنتان...
ولی چه کنم؟...
با این فراق چه کنم؟...🏝
⚘الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج⚘
@Ashooraieanamontazer
طب سنتی🌱🥀🌱
گوشت بدون استخوان !🍗🥩🍗
▫️لوبیا سفید به علت سرشار بودن از فسفر، باعث تقویت حافظه شده و به دلیل آهن فراوان، از کمخونی جلوگیری میکند.👌
▫️یکی از مهمترین خواص لوبیا سفید این است که موجب کاهش قند خون میشود.
@Ashooraieanamontazer
#مزاج_زمانها_اوقات 👇🏻
🔷مزاج صبح: گرم وتر
🔺نشاط،سرزندگی،کاروفعالیت مفید
🔺کسانی که صبح بانشاط از خواب بیدار نمی شوند به علت خواب #دیر وقت،#سردی بدن،خوردن غذای سرد درشب و...می باشد.👌🏻شب ها از خوردن سردی پرهیز کنید وهمچنین از خوردن مایعجات(#آب) زیادی
🔶مزاج ظهر:گرم و خشک
🔺دردهای گرم مثل سردردهای #صفراوی (درد در ناحیه #شقیقه ها و#پشت_چشم ) این ساعات از روز بیشتر می شود .
🔺👈🏻درمان :بوکردن سرکه،گذاشتن پا در سرکه،مالیدن سرکه،خوردن خیار،هندوانه،شربت آبلیمو،خواب قیلوله (نیم ساعت قبل یا بعد از اذان )😊
🔷مزاج غروب:سرد و خشک
مخصوصا افراد #سوداوی موقع غروب دچار #افسردگی میشوند ،#قلب می گیرد .
🔺👈🏻درمان:اسپری #گلاب ودود کردن #اسفند با #کندر قبل از غروب در خانه خیلی مفیده کوتاهی نکنید ☝️🏻
واما مزاج #شب در پست بعدی 👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
✅@Ashooraieanamontazer
عاشورائیان منتظر
#مزاج_زمانها_اوقات 👇🏻 🔷مزاج صبح: گرم وتر 🔺نشاط،سرزندگی،کاروفعالیت مفید 🔺کسانی که صبح بانشاط از خو
#مزاج_زمانها_اوقات👇🏻
🔷مزاج شب: #سردوتر
#دردهای سرددرشب بیشتر میشوند مثل #سوزش_کف_پاوحرارت کف پا که به علت #انسداداست .(سردی)
🔺درمان:#حنا شب تا صبح به پا،#روغن مالی پابا روغن #گرم ،گذاشتن پادر#آب و#نمک،#حجامت ساق پا
🔺بیشتر #سکته ها در شب اتفاق می افتد موقع خواب وساعت های نزدیک به #صبح
(نماز شب ونماز صبح گرم است)😊👌🏻
💥بیشتر #سکته ها به علت #سردی_مغز است واین اتفاق زمانی تشدید می شود که فرد درشب زمستان غذای سرد هم خورده باشد یعنی ۴سردی در کنار هم (مغز،شب،غذا،خواب)
💥درشب وموقع خواب وفصل سرد مثل زمستان خون به درون بدن میرود باید غذای #غلیظ و#گوشتی مصرف شود چون #هضم_قوی تر است.
💥در روز وفصل گرم مثل تابستان خون به سطح بدن می آید #هضم_ضعیف می شود یا #ناهار نخوریم یا #کم حجم بخوریم.👌🏻
💠@Ashooraieanamontazer💠
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗نگاه خدا💗
#قسمت_بیستوششم
سلما و علی اقا رفتند.
من در کارهای خانه به خاله ساعده کمک کردم. بعد هم وسایلم را از اتاق سلما جمع کردم و به اتاق دیگری بردم.
موقع ظهر همه در خانه جمع شدند.
بعد از شستن ظرفها به اتاقم رفتم.
-سارا چرا وسایلت و اوردی اینجا؟
- خوب میخواستم تو و علی اقا با هم باشین.
- چقدر تو خوبی!
ولی نمیخواد علی اقا خودش گفت سختشه نمیاد تو اتاق من.
- واا چه حرفا ،بهش بگو من از اینجا تکون نمیخورم ،دوست داره میتونه پذیرایی بخوابه.
وقتی تنها شدم، به عاطی زنگ زدم.
-سلام بیمعرفت! یه زنگ نزدی که زنده رسیدیم؟ ،مردیم؟ منفجر شدیم ؟
صدای خنده اش بلند شد.
- واییی سارا مطمئن بودم سالم میرسی ،عزرائیل تو رو میخواد چیکار؟
-عاطی بر گشتین از راهیان نور؟
-اره عزیزم ،دیروز اومدیم ،الانم تو گشت و گذار و مهمونی به سر میبریم
- خوش بگذره پس ،فقط زیاد نخور چاق میشی ،آقا سید پشیمون میشه.
- دیوونه ، تو چی خوش میگذره.
- عالی
سوغاتی یادت نره هااا ،میکشمت
- ای واایی شانس آوردی گفتی باشه چشم
- سارا جان کاری نداریم برم اماده شم همراه اقا سید بریم بیرون
- نه گلم ،سلام برسون.
ادامه دارد...
🏴@Ashooraieanamontazer
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗نگاه خدا💗
#قسمت_بیستوهفتم
صبح باصدای سلما بیدار شدم.
-سارا بیدار شو میخوایم بریم بیرون - نمیااام دیشب تا صبح خوابم نبرد دم صبح خواب رفتم...
-اره جونه خودت ،تو گفتی و من باور کردم ،پاشو خرگوش خانم
- گفتم که خوابم میاد باشه فردا حتما میام
-باشه. فعلا
- به سلامت
سلما و علی آقا که رفتند. از اتاق بیرون رفتم.
صبحانه خوردم.
آماده شدم تا تنها بروم بیرون.
-سارا جان یه موقع گم نشی؟
- نه خاله جون بچه کوچیک که نیستم.
-باشه پس، صبر کن ادرس و شماره خونه رو بنویسم برات اگه یه موقع گم شدی یه ماشین بگیر بگو بیارتت خونه.
- چشم
به بازار رفتم. یک روسری ابریشمی برای عاطی و یک ادکلن برای آقا سید گرفتم.
یه لحظه احساس کردم دو نفر من را تعقیب میکنند.
ترسیدم.
از پارک بیرون آمدم.
خانه را گم کرده بودند.
کوچه ها اینقدر خلوت بود که از خلوتش بیشتر ترسیدم.تمام تنم میلرزید.
اصلا نمیدانستم از کدام کوچه وارد شدم.
داخل کوچه انگار زیر زمین لوله شکسته بود،
چشمم به خیابان افتاد.
یک دفعه یکی مثل دیو، جلویم ظاهر شد.
از ترس عقب عقب میرفتم.
اشک از چشمم جاری شد .
در دلم فقط از خدا کمک میخواستم .خدایا کمکم کن. خدایا آبروم.
شروع به جیغ کشیدن کردم. که یکی دستش را گذاشت روی دهانم.
با دست دیگرش دوتا دستم راگرفت.
به زور من را میکشاند
از پشت یه نفر دیگر آمد.
انگیسی صحبت میکرد.
فهمیدم که آمده نجاتم بدهد.
باهم درگیر شدند.
از ترس فقط گریه میکردم.
آن دو نفر فرار کردند.
از ترس زبانم بند آمده بود.
گریه میکردم.
اصلا نفهمیدم در این درگیری شال سرم کجا افتاد.
آن آقا شالم را پیدا کرد.
گذاشت روی سرم.
کیفش را باز کرد.
عبایی درآورد و رو دوشم گذاشت.
-سلام ،نترسید ،من ایرانی هستم،فامیلیم کاظمی هست ، مشخصه که اهل اینجا نیستین ، بلند شین من میرسونمتون جایی که بودین.
به زور بلند شدم و رفتیم سر جاده ماشین گرفتیم.
سرم را روی شیشه گذاشتم و گریه میکردم.
-ببخشید کجا باید بریم ،میدونین ادرستون کجاست؟
کیفم دستش بود. باز کردم و آدرس را گرفتم سمتش.
من را دم در رساند و رفت.
خواستم زنگ در رابزنم، که نگاهم به عبا افتاد.
یادم رفته بود عبا را پس بدهم.
عبا را گذاشتم داخل کیسه. خاله ساعده با دیدن من زد به صورتش.
-خدا مرگم بده چی شده سارا جان؟
- چیزی نشده سر خوردم افتادم داخل جوب.
لبخندی هم زدم که باور کنند.
لباسم را عوض کردم.
روی تخت دراز کشیدم.
برای اولین بار خدا را شکر کردم.
سرم را بردم زیر پتو .
آنقدر گریه کردم که خوابم برد.
🏴 @Ashooraieanamontazer
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗نگاه خدا💗
#قسمت_بیستوهشتم
-سارا جان ، بیدار شو ناهار بخوریم.
-من گشنم نیست شما بخورین.
سارا گریه کردی؟
چشمانم پر از اشک شد .
-یه چیزی شده بگو چی شده؟
- تو رو خدا اذیتم نکن سلما ،لطفا تنهام بذار.
در اتاقم باز شد.
بابا رضا کنار تختم نشست.
- سارا بابا!چیزی شده ،چرا نمیای غذا نمیخوری؟
- فک کنم مریض شدم ،حالم خوب نیست
بابا دستش را گذاشت روی سرم.
- واییی تب داری سارا،پاشو بریم دکتر
تمام تنم شروع کرده بود به لرزیدن.
- مامان گفت که امروز با لباس خیس اومدی خونه سارا نمیخوای چیزی بگی؟
بغضم ترکید.
ماجرا را برایش تعریف کردم.
-حالا خدا رو شکر که اون اقا اومد نجاتت داد.
تا صبح سلما بالا سرم بود و پاشویم میکرد .
صبح که بیدار شدم دیدم سلما نیست.
- خاله جون سلما کجاست؟
خاله ساعده: رفته علی اقا رو برسونه فرودگاه ،الاناست که برگرده. ..
سلما برگشت.
- به خانم خانومااا ،خیلی واسه مامان خانوم ما عزیزین که صبحانه اتو آورده توی اتاق.
- ببخشید دیشب تا صبح نخوابیدی !
سلماکنارم نشست.
-نه خدا رو شکر تب نداری ،من برم لباسمو عوض کنم میام.
- سلما به کسی که چیزی نگفتی؟
سلما: چرا اتفاقابه همه گفتم ،فقط مونده خواجه حافظ شیرازی. نه. خیالت راحت.
-سارا جان واسه غروب بلیط گرفتم برگردیم تهران
خیلی خوشحال بودم که بر میگردیم.
بعد ناهار مشغول چیدن چمدان شدم.
-نمیشه نرین سارا هنوز دوسه روز مونده تا تعطیلات تمام شه
- یه عالم کار دارم باید برگردیم ،تازه میخوام واسه حاج بابا برم خواستگاری
بغلم کرد.
-من که از دلت باخبرم چه جوری میخندی تو دختر.
با همه خداحافظی کردیم.
سرمو گذاشتم روی دستان بابا.
- بابا جون
- جانم بابا؟
-میشه تا دو سه روزکسی نفهمه که رسیدیم؟
-چرا سارا جان؟
-میخوام یه کم استراحت کنم ...
-چشم بابا...
ادامه دارد...
🏴 @Ashooraieanamontazer
😁😁😁😁😁🌸😁😁😁😁😁
واکسیناسیون هم خداروشکر جوری سرعت گرفته
که جاهای شلوغ یه لحظه غافل شی یکی سرنگو میکنه تو بازوت میگه دوز اولت مبارک😂😂
@Ashooraieanamontazer
✳️ زمان #غسل #جمعه ✳️
➖➖➖➖
💠 وقت #غسل جمعه از اذان صبح است تا :
✅ آیات عظام خامنه ای ، مکارم ، وحید : تا اذان ظهر و بعد از ظهر به نیت ما فی الذّمه انجام دهد.
✅ آیت الله سیستانی : غروب آفتاب .
↙️ توجه : اگر در روز جمعه غسل نکنند مستحبّ است از صبح شنبه تا غروب، قضاى آن را به جا آورند و کسى که مى ترسد در روز جمعه آب پیدا نکند مى تواند روز پنجشنبه غسل را به نیّت مقدّم داشتن انجام دهد.
✳️ همه مراجع: مىتواند قضاى غسل جمعه را صبح شنبه تا غروب به جا آورد ولى قضاى آن در روزهاى ديگر وارد نشده است.
➖➖➖➖
📝 توضیح المسائل مراجع
@Ashooraieanamontazer
مهلت ثبت اطلاعات ملکی و سکونتی ۳۰ مهر به پایان میرسد
🔹مدیرکل راه و شهرسازی استان اصفهان: مهلت ثبت اطلاعات سکونتی سرپرستان خانوار در ۳۰ مهر ماه به پایان میرسد؛ مردم عزیز اصفهان جهت جلوگیری از ضررهای ناشی از عدم ثبت اطلاعات سکونتی هر چه سریعتر نسبت به خوداظهاری و ثبت مشخصات واحدهای مسکونی تملیکی و محل اقامت خود در سامانه ملی املاک و اسکان کشور به آدرس https://amlak.mrud.ir اقدام کنند.
🔹فراهم شدن زمینه ایجاد سرشماری برخط نفوس و مسکن، تنظیم بازار مسکن و امکان اجرای سیاستهای مطلوب دولت از جمله اعمال مالیات یا پرداخت یارانههای هدفمند از مزایای ثبت اطلاعاتی سکونتی است.
@Ashooraieanamontazer
*١٠ کشور اول جهان با بالاترین معدل:
روسپیگری و تن فروشی:*😡😱
١. تایلند (بودایی)
٢. دانمارک (مسیحی)
٣. ایتالیا (مسیحی)
٤. آلمان (مسیحی)
٥. فرانسه (مسیحی)
٦. نروژ (مسیحی)
٧. بلژیک (مسیحی)
٨. اسپانیا (مسیحی)
٩. آمریکا (مسیحی)
١٠. فنلند (مسیحی)
*١٠ کشور اول جهان در بالاترین آمار دزدی:*
١٠. دانمارک و فنلاند (مسیحی)
٩. زیمبابی (مسیحی)
٨. استرالیا (مسیحی)
٧. کانادا (مسیحی)
٦. نیوزلند (مسیحی)
٥. هندوستان (مسیحی)
٤. انگلستان (مسیحی)
٣. آمریکا (مسیحی)
٢. سوئد (مسیحی)
١. آفریقای جنوبی (مسیحی)
*١٠ کشور اول جهان با بالاترین آمار مصرف مشروبات الکلی :*
١) مولدوفا (مسیحی)
٢) بلاروس (مسیحی)
٣) لیتوانی (مسیحی)
٤) روسیه (مسیحی)
٥) جمهوری چک (مسیحی)
٦) اوکراین (مسیحی)
٧) آندورا (مسیحی)
٨) رومانی (مسیحی)
٩) صربیا (مسیحی)
١٠) استرالیا (مسیحی)
*کشورهای با بالاترین آمار آدم کشی:*
١_ هندوراس (مسیحی)
٢_ ونروئلا (مسیحی)
٣_ ولز (مسیحی)
٤_ السالوادور (مسیحی)
٥_ گینه (مسیحی)
٦_ آفریقای جنوبی (مسیحی)
٧_ سانتكيتس ونيفيس (مسیحی)
٨_ جزایر باهاما (مسیحی)
٩_ ليسوتو (مسیحی)
١٠_ جامايیكا (مسیحی)
*نام خطرناکترین گروهای مافیا در جهان:*
١. ياكوزا (بودایی)
٢. أگپيروس (مسیحی)
٣. واه سينگ (مسیحی)
٤. جامايكا بوس (مسیحی)
٥. پريميرو (مسیحی)
٦. برادران آريون (مسیحی)
٧. خون (مسیحی)
٨. خیابان ١٨ گانگ (مسیحی)
٩. مونجیکی (مسیحی)
١٠. ماراسالفاروچا (مسیحی)
*بزرگترین مافیای تجارت مخدر در جهان:*
١. بابلوإسكوبار - كلمبيا(مسیحی)
٢. آمادوكاريلو - كلمبيا(مسیحی)
٣. كارلوس ليدرجيرمان(مسیحی)
٤. غريسيلدابلانكو - كلمبيا(مسیحی)
٥. خواكين غوزمان - مكزيك(مسیحی)
٦. رافائيل كارو - مكزيك (مسیحی)
*با این وجود رسانه های غرب و شرق یک ریز می گویند که : اسلام سبب همه وحشت و هراس در جهان است؟
تا بدانجا که بسیاری از مسلمانان ساده لوح این ادعاهای پوچ و بی اساس را باور کرده اند...
هرگز مهار عقلمان را به دیگران واگذار نکنیم...
به اسلامت افتخار کن. اسلام دین سعادت و امنیت و شادکامی جامعه بشریت است...
حسبنا الله و نعم الوكيل نعم المولى و نعم النصير...
لا حول ولاقوة الابالله العلي العظيم...
@Ashooraieanamontazer
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌈 روز کودک
🔴رهبر معظم انقلاب:دربعضی خانوادهها، #حقوق_کودکان رعایت نمیشود.تضییع حقوق کودکان فقط این نیست که انسان به آنها محبت نکند! سوءتربیتها،کمبودعواطف هم ظلم به آنهاست
🌍 @Ashooraieanamontazer
🌸 نکته ای بسیار زیبا....
🔴در مسیر بندگی شما زیر کدام پرچم هستید؟
♦️امام باقر عليه السّلام فرمودند: ما بَيْنَ الْحَقِّ وَ الْباطِلِ اِلاّ قِلَّةُ الْعَقْلِ. قيلَ: وَ كَيْفَ ذلِكَ يَابْنَ رَسولِ اللّه ِ؟ قالَ: اِنَّ الْعَبْدَ يَعْمَلُ الْعَمَلَ الَّذى هُوَ لِلّهِ رِضا فَيُريدُ بِهِ غَيْرَ اللّه ِ فَلَو اَنَّهُ اَخْلَصَ لِلّهِ لَجاءَهُ الَّذى يُريدُ فى اَسْرَعَ مِنْ ذلِكَ؛
♦️ميان حق و باطل جز كم عقلى فاصله نيست. عرض شد: چگونه، اى فرزند رسول خدا؟ فرمودند: انسان كارى را كه موجب رضاى خداست براى غير خدا انجام مى دهد، در صورتى كه اگر آن را خالص براى رضاى خدا انجام مى داد، زودتر به هدف خود مى رسيد تا براى غير خدا.
📚محاسن، ج 1، ص 254، ح 280
@Ashooraieanamontazer
🏝 تشییع جنازه و ...🏝
موسي بن سيار كه از ياران حضرت رضا عليه السلام است ،ميگويد :
« روزي همراه ايشان بودم همين كه نزديك ديوارهاي طوس رسيديم صداي ناله و گريهاي را شنيدم . من به جست و جوي آن رفتم . ناگاه ديدم جنازهاي را مي آورند در اين حال حضرت از مركب پياده شده و به طرف جنازه آمدند و آنرا بلند كردند و چنان به آن جنازه چسبيدند، همچون بچهاي كه به مادرش ميچسبد آنگاه رو به من نموده فرمودند :
« هر كس جنازهاي از دوستان ما را تشييع كند، مثل روزي كه از مادر متولد شده، گناهانش پاك ميشود »
وقتي جنازه كنار قبر گذاشته شد، حضرت كنار ميت نشسته و دست مبارك خود را روي سينهي او گذاشتند و فرمودند :« فلاني ! تو را بشارت ميدهم كه بعد از اين ديگر ناراحتي نخواهي ديد .»
عرض كردم : فدايت شوم، مگر اين مرد را ميشناسيد، در حاليكه اينجا سرزميني است كه تا كنون در آن گام ننهادهايد امام عليه السلام فرمود: موسي ! مگر نمي داني كه اعمال شيعيان ما هر صبح و شام بر ما عرضه ميشود.
اين چنين است كه امامان عليهم السلام از احوال ما آگاهند و لذا هر حاجتمندي كه رو به سوي آنان ميكند، مورد توجه قرار ميگيرد و حاجتش به نحو شايستهاي برآورده ميگردد.
📚 بحارالانوار 49/98.
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
@Ashooraieanamontazer
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗نگاه خدا💗
#قسمت_بیستونهم
دو سه روز گذشت.
صبح با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم.
-یعنی من دستم بهت برسه پوستت و میکنم. دو روزه برگشتی ،اطلاع نمیدی ،ترسیدی بیام دنبال سوغاتیم؟
- شرمنده خسته بودم حوصله کسی و نداشتم
- الان من شدم کسی؟ باشه اشکال نداره
- قهر نکن دیگه ،اتفاقا کارت داشتم. میخواستم ببینمت.
-پنجشنبه میام دنبالت با هم بریم بیرون ،سوغاتیمو هم همرات بیار باز نگم.
دانشگاه با غیبت تعداد زیاد دانشجویان، خلوتتر از همیشه بود.
تلفنم زنگ زد.
خاله زهرا بود.
- سلام خاله جون خوبین؟
-سلام عزیزم ،رسیدن به خیر ،سفر خوش گذشت؟
- عالی بود
-سارا جان میخواستم بگم واسه پنجشنبه میخوایم بریم خواستگاری ،عروس خانم تاکید کردن حتما تو هم باید باشی میای دیگه؟
- اره خاله جون میام
-قربون دختره فهمیدم برم.
- کاری ندارین خاله جون من باید برم سر کلاسم
خاله زهرا: نه عزیزم برو به سلامت
الان اینو چیکارش کنم ،به عاطفه چی بگم
دوسه روز گذشت و با غیبت یاسری خیلی خوشحال بودم ،که لااقل یه کم ذهنم اروم تره.
پنجشنبه صبح زود بیدار شدم.
عاطفه دنبالم آمد.
سوار ماشین شدم با عاطفه روبوسی کردم
- بفرما اینم سوغاتی شما
عاطی: ای واااییی چرا زحمت کشیدی ما که راضی نبودیم.کجا بریم؟
- نمیدونم یه جا بریم زود برگردیم که امشب میخوایم بریم خاستگاری.
-پس بریم اول گلزار
- باشه بریم.
رسیدیم کنار مامان
"واییی که چقدر خسته ام مامان ،ای کاش تو بودی و من رفته بودم ،حتمن میدونی امشب چه خبره ،ای کاش قلبم وایسته و نرم به این خاستگاری."
رفتم نزدیک شهید گمنام خودم.
"میگن که شماها زنده این راسته؟
چرا خواستی بی نام و نشان باشی؟
چرا دوست نداشتی مثل بقیه عکست روی سنگ باشه؟ مادر نداشتی؟ مادرت دل نداشت؟
چه طور حاضر شدی چشم به راهش نگه داری؟ نمیدونم دلم به حال تو گریه میکنه یا دلم به حال بدبختی های خودم "
چشمم به یک جفت کفش مردانه افتاد.
کاظمی بود.
سرش پایین بود.برام خیلی عجیب بود. اینجا چکار میکرد؟
-ببخشید میشه برید کنار من بشینم اینجا.
ازش فاصله گرفتم.
از جیبش قرآن کوچیکی درآورد.
شروع کرد به خواندن
عاطفه ،دستم را گرفت و از آنجا دور شدیم.
ادامه دارد...
@Ashooraieanamontazer
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗نگاه خدا💗
#قسمت_سیام
در راه کل ماجرا را برای عاطفه تعریف کردم.
-دختره دیونه اون پسره جونتو نجات داد ،تو بر و بر نگاش کردی؟
- زبونم و مغزم قفل کرد با دیدنش ،نمیدونستم چیکار کنم؟
عاطی؛ اشکال نداره ،دفعه بعد اومدی ازش تشکر کن
- نمیدونم اگه دفعه بعدی هم باشه .
غروب به خانه برگشتم.
اصلا دوست نداشتم امشب بروم.
لباس عیدی که بابا خریده بود و پوشیدم.
- سلام بابا رضا
-سلام ساراجان
- من آماده ام. شما هم برین یه لباس قشنگ بپوشین باهم بریم.
در فکرم غوطهور بودم.
-ساراجان رسیدیم.
مادر جون و آقاجون با خاله زهرا زودتر از ما رسیده بودند.
وارد خانه شدیم.
احوال پرسی کردیم.
همه سکوت کرده بودیم. خاله زهرا گفت: مریم خانم اینم سارا خانم ما که گفتین حتما باید بیاد .
- بله خیلی خوش اومدن ببخشید اگه میشه من با سارا خانم صحبت کنم.
مریم چادر را محکم روی صورتش نگه داشته بود.
نگاهی به بابا رضا کردم که با چشماش اشاره کرد که بلند شوم.
منم از جا بلند شدمو همراه مریم رفتم .
رفتیم داخل یه اتاقی نگاهم خیره شد به چند تا عکس روی میز.
- این آقا مجتبی همسرم بودن ، یکی از مدافعین حرم بودن که شهید شدن.
ازچشمانش هنوز میشد عشق نسبت به شوهرش را دید.
- میخواستم اول با شما صحبت کنم،میدونم خیلی سخت بوده برات که امشب اینجا حضور داشته باشی ، من یه پسر یک سال و نیمه دارم نمیتونم از خودم جداش کنم ،از تو هم میخوام که منو مثل یه دوست قبول کنی ،چون میدونم هیچ وقت مثل یه مادر نمیشم برات.
"یعنی این شهید هنوز بچه اش هم ندیده ،چه طور تونست دل بکنه از زندگیش و بره شهید بشه."
لبخند زدم و گفتم :مبارکه.
مریم دستمو گرفت: امیدوارم دوست خوبی برات باشم .
بلند شدیم و رفتیم بیرون با لبخند من همه صلوات فرستادند.
در راه متوجه شدم خانهای که مهمانش بودیم، منزل پدر شوهر و مادر شوهر مریم بود.
بابا رضا اصلا چیزی نپرسید.
اینقدر خسته بودم که شب بخیر گفتم و به اتاقم پناه بردم.
صبح مشغول مرتب کردن اتاقم شدم. گوشیم زنگ خورد خاله زهرا بود.
- سلام خاله جون خوبین؟
سلام عزیزم ؟ توخوبی؟سارا جان بابا زنگ زد به من گفت با مریم به تفاهم رسیدن ،چون خجالت میکشید خودش بهت بگه واسه همین به من گفت که به تو بگم.
- باشه خاله جون مبارکشون باشه.
-سارا جان فردا میای بریم واسه مریم وسیله بخریم؟
- نه خاله جون من دانشگاه دارم نمیتونم بیام شما خودتون همه کارا رو انجام بدین
-باشه عزیزم پس فعلا
-به سلامت .
شام مفصلی درست کردم که بابا فکر کند من هم راضی ام. هرچند ته دلم راضی نبود ولی چه کنم که مامانم خواستهبود.
ادامه دارد...
@Ashooraieanamontazer