کنار روضه هاش نشسته بودم که بغضی کرد و ادامه داد :
ببین میدانی کاش ، [زهࢪا (س)] بین در و دیوار نمیماند...🖤
در وسط بیابان اگࢪ بود ، در اتاقۍ حتے ...
بھتر بود از در و دیوار خانھ
آخر جلوے چشمان [علی🖤] قرار است سالها این در باز و بستہ شود...
قرار است
علے
حسنیݩ
زینب
ببینند هر روزِ بعدِ زهࢪا این در را و هے ، در روضه بخواند بعد از مادࢪ💔
دیدی عزیز از دست رفتہ هارا !
که هر چه را که خاطره ی از عزیز دست رفته ی شان را تازه می کند از جلوی چشم برمیدارند ؟
حال تو تصور کن
خانه را بعدِ [فاطمهِ ی علێ]
هر که در را باز و بسته می کند ،
داغ فاطمه تازه می شود💔
امان از روز های [علے] بعد تو فاطمه...
امان...
#در #فاطمیه
#صلی_الله_علیکِ_یافاطمه💔
@Asmany313
صلواتخاصه #حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
#پاداشدرودفرستادنبرفاطمهسلاماللهعلیها
💚 پیغمبراڪرم صلےاللهعلیهوآله وسلم
به فاطمه سلام الله علیها فرمودند:
❒اے فاطمه! هر ڪه بر تو صلوات فرستد؛
خداے متعال همهے گناهان او را، بدون استثناء، میبخشد
❒و هر جا ڪه من در بهشت باشم؛ خدا او را در بهشت به من ملحق میڪند.
✮و این صلوات چقدر زیباست:
«اَللّهُمَّ صَلِّ عَلیٰ فاطِمَةَ و اَبِیها وَ بَعْلِها وَ بَنِیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُڪَ»
📚 بحارالانوار جلد 43 ص55
#فاطمیه
الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفرَج
مادرے کرده اۍ ...
نه فقط براے حسنین
نه فقط براێ زینبت
مادرێ کردے
برای منی که عمری از تو و حریم امن نگاه تو فرار کردم...
براے منی که زیر نگاه تو بودم و غفلت کردم
همچو منی را هم زیر بال و پرت گرفتی...
مادری کردی حتی برای من...🖤
تسلی دل آقا امام زمانمان باشیم با یڪ صلوات🥀
#فاطمیه
#امام_زمان
@Asmany313
هدایت شده از مهدی پورعسکری|خوشنویسی
📌 مادرم در کوچهها گم کرد راه خانه را
🏨 مادرم را که بردیم بیمارستان، خواهرم پزشک کشیک بود. آنیکی خواهرم هم پرستار بخش کناری بود. پرستار شیفت چون خواهرهایم را میشناخت، نمیگذاشت آب توی دلمان تکان بخورد. تمام لحظات دستهای مادرم توی دستم بود. حتی میتوانستم تا توی اتاق عمل همراهش بروم. اما لحظهای که پرستار مادر را گذاشت روی ویلچر، با دیدن چهرهٔ مظلوم مادر اشک امانم نداد. تندی زدم بیرون. اشکم بند نمیآمد.
🎶 ناگهان صدایی در گوشم گفت: مادرم در کوچهها گم کرد راه خانه را... تنم لرزید.
یاد مادری افتادم که هیچ دلسوزی نداشت.
یاد مادری افتادم که جلوی چشم بچههای کوچکش سیلی خورد.
یاد مادری افتادم که نه پرستاری داشت و نه یاوری.
بعد زیر لب گفتم: من یک لحظه نگاه مادرم رو که تو اوج امنیت و توجه بود تاب نیاوردم… پس چی به سر بچههای فاطمه اومد… توی اون کوچه، وسط دود، وسط آتیش…
#داستانک #فاطمیه
#خوشنویسی_بدرد_بخور #خط_الثلث
@mahdipouraskari