#روایتگری
#حسین_فهمیده_ارتش_را_بشناسیم
🔻نفت شهر؛
▫️تانک های دشمن بعثی به سوی مواضع مان پیشروی می کردند گلوله های توپ و خمپاره یکی پس از دیگری فرود می آمد و ما هیچ راه گریزی نداشتیم. برادر سرباز وظیفه ای بود به نام «یوسف حیدری» که چند ماه بیشتر به پایان خدمتش باقی نمانده بود. در آن هیاهو، ناگهان این جوان رزمنده نارنجک دور کمرش بست و خودش را به تانک دشمن رساند و با انفجار شنی اش، آن را متوقف کرد. یوسف حیدری از بچه های گردان ۷۴۳ پیاده لشکر ۵۸ ذوالفقار بود ما از گردان ۲۱۶ به آن گردان ماموریت داشتیم. با آتش گرفتن این تانک، تانک های دیگر عقب نشینی کردند و رزمندگان ما از محاصره قطعی نجات پیدا کرد.
🎙راوی: ابوالحسن شریف پور
#شهید_یوسف_حیدری
#شهید_شاخص_سال_راهیان_نور_کشور
sapp.ir/cybertakab
🆔 @cybertakab
#روایتگری
✅ می گفت:
به مادرم گفتم ننه بلاخره رفتم جبهه و کسی شدم
🔺ذوق کرد و گفت: ننه فدات بشه، می دونستم تو آخرش یه چیزی می شی.
خب ننه چیکاره ای؟
گفتم: شهردار
🔻فداش بشم نگذاشت حرف از دهنم در بیاد کل محله فهمیدن من شهردار شدم
قربون ننه ام برم!
♦️نمی دونست شهردار تو جبهه کارش شستن ظرفها و جارو کردن سنگره.
مادره دیگه دوست داره بچه اش یه کاره ای بشه!!!
🎙راوی: #محمد_احمديان
@cybertakab
#روایتگری
بچهها! سعی کنید یه دوست خوب و همراه پیدا کنید؛ دوست خوب کسیه که نتونی جلوش گناه کنی؛ پاتو به بهشت باز کنه؛ پاتو به بهشت زهرا، کنار شهدا باز کنه؛ پاتو به یه جاهایی وا کنه که تا حالا نمیرفتی! مثلاً بکشوندت به محله فقیر نشینها تا کمک کنی به مردم، غم مردم خوردن رو بهت نشون بده.
راوی :حاج حسین یکتا
#شبهای_پرستاره
💢به کانال قرارگاه سایبری شهید چمران بپیوندید👇
📲 sapp.ir/Cybertakab
📲 eitaa.com/Cybertakab
#روایتگری
حاج حسین یکتا: بچهها! از آقا معرفت بگیرید؛ معرفت به مأموریت. مأموریتی که یه روز امام حسین(ع) گفت جوانان بنی هاشم بیایید، نعش علی اکبر به خیمه رسانید، یه روز امام خمینی(ره) گفت دزدی آمده است و سنگی انداخته، جوانها! بریم جبهه و امروز آقا میگه جوانها بلند شید آماده شید میخوایم پرچم #ظهور رو بزنیم به بالاترین قلل دولت عظمای حضرت مهدی(عج).
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
💢به کانال قرارگاه سایبری شهید چمران بپیوندید👇
📲 sapp.ir/Cybertakab
📲 eitaa.com/Cybertakab
#روایتگری
آخرین باری که به جبهه میرفت، گفت:
«راه کربلا که باز شد برمیگردم!»
۱۵ سال بعد پیکرش بازگشت؛
همان روزی که اوّلین کاروان
بطور رسمی به سوی کربلا میرفت!!
🔗 #شهید_علیرضا_کریمی
#حب_الحسين_يجمعنا ، #اللهم_عجل_لوليك_الفرج
📗 برگرفته از کتاب «مسافر کربلا»
۱۳روز تا حماسه بزرگ اربعین
💢به کانال قرارگاه سایبری شهید چمران بپیوندید👇
📲 sapp.ir/Cybertakab
📲 eitaa.com/Cybertakab
#روایتگری
🔆شهید عبادا... آتش جامه متولد 1341 در روستای میمند از توابع بخش فارغان شهرستان حاجی اباد استان هرمزگان چشم به جهان گشود .فرزند پنجم خانواده بود.
درسال 1363 در حالی که 22 سال داشت برای دفاع از میهن عزیزمان راهی جبهه های جنگ شد.
وی هجدهم مرداد ماه سال 1364در قالب یگان ارتش به مناطق اعزام و 28 فروردین ماه 1365 بر اثر خمپاره در منطقه ی عملیاتی شرهانی از ناحیه شکم مجروح و بر اثر جراحات ناشی از ترکش تا سال 1371 در بیمارستان های کشور بستری و تحت مراقبت بود.
و در همان سال درفرودگاه بین المللی مشغول به کار شد .در سال 1373 ازدواج کرد و در سال 1385 صاحب یک فرزند پسر به نام امیر حسین می شود .
لحظه ای پای صحبت های مادرم می نشینم تا گوشه ای از خاطرات و مقاومت شهید را در برابر درد و رنج ناشی از مجروحیت دوران جنگ بشنوم.
می گوید عبادالله لحظه ای از رفتن به جبهه و مجروح شدن در راه معبودش پشیمان نبود و همواره یاد الگو و اسوه اش حضرت عباس (ع)بر زبانش جاری بود و می گفت به زودی حضرت ابوالفضل(ع) خودشان می آید و شفایم می دهد.🌹🍃
*📃راوی: امیر حسین آتش جامه (فرزند شهید آتش جامه)
💢به کانال قرارگاه سایبری شهید چمران بپیوندید👇
📲 sapp.ir/Cybertakab
📲 eitaa.com/Cybertakab
#روایتگری
#شهید_شناسـے
←یڪ روز در بازار
ابراهیم را دیدم ڪہ دو ڪارټنــ
بزرگ روے دوشش بود و بہ
اصطلاح باربرے مـے ڪرد.
ڪارش ڪہ تمامــ شد ، جلو رفټم و بعد از سلام گفٺمــ:
"براے شما زشتہ!!
اینــ ڪار باربرهاسٺ نہ ڪار شما!!"
نگاهـے بہ منــ ڪرد و گفٺـ:
"ڪار ڪہ عیب نیسٺ.
بـے ڪارے عیبہ!! اینــ ڪار براے خودم هم خوبہ. مطمئن مـےشم
ڪہ هیچـے نیسٺم،
جلوے غرورم رو میگیرم..."
بهشونــ گفٺمــ :
"اگہ ڪسـے شمارو
این طور ببینہ،خوب نیسٺ!!
ورزشڪارے، قہرمانــ والیبال و ڪشٺـے هستے،
خیلـے ها مـے شناسنٺ...
::: خندید و گفٺ:
"همیشہ ڪارے ڪنــ ڪہ
اگہ خدا تورو دید، خوشش بیاد ...
نہ #مردم !
منبع:
ڪتاب سلام بر ابراهیمــ
راوی: سید ابوالفضل ڪاظمـے
💢به کانال قرارگاه سایبری شهید چمران بپیوندید👇
📲 sapp.ir/Cybertakab
📲 eitaa.com/Cybertakab
#روایتگری
۶۳/۰۸/۲۸ بود. ...رحیم صفوی با هلیکوپتر آمده بود مهاباد که به یتیمهای #آقا_مهدی تسلیت بگوید. صدایش به زور از ته سینهاش در میآمد:
- #شهادت مزد مجاهدتهای آقا مهدی بود.
صدای گریهی بچهها بلندتر شد. با هر جمله داغ را بیشتر باور میکردند و نالهشان بلند میشد. نگاه مهربان آقامهدی از جلوی چشمم کنار نمیرفت. هرجا را نگاه میکردم، بود. روزی که پای ارتفاعات لری کنار رود نشست و برای مظلومیت دو نوجوانی که در بغل هم شهید شده بودند، گریه کرد. روزهایی که دلواپس بچهها تا شیخ ثله آمده بود. روزهای خیبر که گوشمان به اخبار بود و آقامهدی در مجنون جانانه میجنگید. روزی که در سخنرانیاش سیگار کشیدن را در لشکر ممنوع کرد. هرجا ما بودیم، آقامهدی هم بود؛ حتی جلوتر از ما. فرماندهای را از دست داده بودیم که مدام کنارمان بود. دلسوزمان بود. مثل برادر دوستمان داشت...
به روایت #حاج_حسین_یکتا
( فرمانده لشکر
۱۷ علیبنابیطالب شهید مهدی زین الدین)
💢به کانال قرارگاه سایبری شهید چمران بپیوندید👇
📲 sapp.ir/Cybertakab
📲 eitaa.com/Cybertakab
#روایتگری
💠 سر ماه از دو جا برایش فیش حقوقی آمده بود. هم فرمانده ی نیروی هوایی بود هم وزیر دفاع. حقوق وزارت خانه را پس داد. گفتم: جواد چرا اینکارو میکنی مگه روی گنج نشستیم که حقوقت رو پس میدی؟ گفت: مگه از ارتش حقوق نمی گیرم؟
گفتم: باشه خب تو داری دو جا کار میکنی. گفت: خانوم من نظامی ام دارم از ارتش حقوق می گیرم؛ دیگه نیازی به حقوق وزارت خونه نداریم.
🌺خلبان شهید جواد فکوری
🍃راوی: همسر شهید
📚منبع آسمان ۲ - ص ۲۵
💢قرارگاه سایبری شهید چمران👇
💠 Eitaa.com/Cybertakab
🔻#روایتگری
🔅 خاطرم هست، دومین ماموریت ایشان سه ماه طول کشید. وقتی برگشت، من و بچه ها منزل مادرم بودیم. ساعت 2:30 نیمه شب بود که تماس گرفت. خواب نبودم و با دیدن شماره ایشان به سرعت جواب دادم. گفتم: «برگشتی؟» گفت: «آره توی حیاط هستم اما کلید درب ورودی را ندارم.» گفتم: «بیا اینجا. چرا اطلاع ندادی؟» گفت: «نه مزاحم نمی شوم. داخل انباری را نگاه می کنم شاید کلید را آنجا گذاشته باشم.» گفتم: «هوا سرد است، سرما می خوری.» راضی نشد بیاید. بالاخره صبح شد. برادرم ما را به خانه مان رساند. زانوهایش را زمین گذاشت و دستهایش را مثل بال پرندگان باز کرد و فرزندان خود را در آغوش کشید. گفت: «شب که آمدم خیلی خسته بودم اما خوابم نمی برد. یک ساعتی را کنار وسائل و کتاب ها و دفترهای بچه ها بودم و ورق می زدم. توی خونه می چرخیدم. چقدر امنیت خوبه، چقدر خونه خوبه. بعد از نماز صبح بود که خوابیدم.»
#شهید_حمیدرضا_انصاری🌷
✍راوی: #همسر_شهید*
💢قرارگاه سایبری شهید چمران👇
💠 Eitaa.com/Cybertakab
🔻#روایتگری
🔅 خاطرم هست، دومین ماموریت ایشان سه ماه طول کشید. وقتی برگشت، من و بچه ها منزل مادرم بودیم. ساعت 2:30 نیمه شب بود که تماس گرفت. خواب نبودم و با دیدن شماره ایشان به سرعت جواب دادم. گفتم: «برگشتی؟» گفت: «آره توی حیاط هستم اما کلید درب ورودی را ندارم.» گفتم: «بیا اینجا. چرا اطلاع ندادی؟» گفت: «نه مزاحم نمی شوم. داخل انباری را نگاه می کنم شاید کلید را آنجا گذاشته باشم.» گفتم: «هوا سرد است، سرما می خوری.» راضی نشد بیاید. بالاخره صبح شد. برادرم ما را به خانه مان رساند. زانوهایش را زمین گذاشت و دستهایش را مثل بال پرندگان باز کرد و فرزندان خود را در آغوش کشید. گفت: «شب که آمدم خیلی خسته بودم اما خوابم نمی برد. یک ساعتی را کنار وسائل و کتاب ها و دفترهای بچه ها بودم و ورق می زدم. توی خونه می چرخیدم. چقدر امنیت خوبه، چقدر خونه خوبه. بعد از نماز صبح بود که خوابیدم.»
#شهید_حمیدرضا_انصاری🌷
✍راوی: #همسر_شهید*
💢قرارگاه سایبری شهید چمران👇
💠 Eitaa.com/Cybertakab
🔻 #روایتگری
🔅 من گاهی میدیدم که ایشان نیتشان را از پرداخت صدقه، سلامتی امام زمان(عج) عنوان میکرد و معتقد بود که این نیت، موارد دیگر را نیز دربر میگیرد و بالاترین مسئلتها است. بنابراین، دعای فرج و دعا برای سلامتی امام عصر(عج) همیشه ورد زبان ایشان بود.
🔅 امکان نداشت بدون دعای فرج، شروع به خواندن دعا، قرآن (حتی سورهای از قرآن) یا زیارت عاشورا کند؛ اگر هم فراموش میکرد، تلاوت را قطع میکرد و بعد از دعای فرج، ادامه میداد. گویا احساس میکرد که بدون دعای فرج اعمال اش مقبول نیست و باید آن مقدمه و آن دعا برای سلامتی حضرت حجت(ع) همیشه وجود داشته باشد. این مسئله برای ما هم عادت شده و حتی بچهها نیز از ایشان یاد گرفتهاند که همیشه اعمال و دعاهایمان را با دعا برای سلامتی امام عصر(عج) آغاز کنیم.
🔅 بسیار دیده بودم که ایشان در شرایط و موقعیتهای مختلف، نشسته یا ایستاده، در حال تماشای تلویزیون یا حین راه رفتن، گویی ناخودآگاه چیزی از ذهن و دلشان میگذشت و دست بر سر میگذاشت و به امام زمان(عج) سلام میداد. نمیدانم در آن شرایط چه چیزی به دل ایشان خطور میکرد ولی این برای من همیشه جای تعجب بود که چطور همیشه و در هر حال، ارتباطشان برقرار است. اینگونه نبود که فقط در موقعیتهای خاص به یاد حضرت(عج) بیفتد یا دیگران به ایشان یادآوری کنند، بلکه در هر شرایطی در زندگی روزمره گویا این ارتباط حفظ میشد.
✍🏼 راوی؛ همـسر شـهید
#شهید_جواد_اللهکرم🌷
💢قرارگاه سایبری شهید چمران👇
💠 Eitaa.com/Cybertakab
🎨 #امتداد | #روایتگری
🔻 درجه های من را بردارید روی دوش این پسر چهارده ساله بگذارید!
🔅 شهید محمد محسن روزی طلب
💢قرارگاه سایبری شهید چمران👇
💠 Eitaa.com/Cybertakab