#شعر_فاطمیه
گر به حیدر نگری همسر او دار و ندارش
ور زاحمد شنوی دختر او روح و روانش
دین بود زنده به خُلق نبی و بازوی حیدر
هر دو نازند به زهرا که هم این است و هم آنش
ریزد از دوستی فاطمه، باران معاصی
همچو نخلی که سرازیر شود برگ خزانش
میهمانخانه زهراست همه عالم هستی
که نشستند همه خلق خدا بر سر خوانش
رحمت و عفو خدا دور زند گرد سر او
که بود روز جزا چشم محمّد نگرانش
کاهی از محنت او را نکند کوه تحمّل
که بهم میشکند قامت از این بار گرانش
صلوات همه از پیر و جوان تا صف محشر
به علی بی ابیطالب وزهرای جوانش
مصطفی دل دهد از دست که هنگام تکلم
شنود بوی خدا از نفس مشک فشانش
مسجد و کوچه و خانه همه جا سنگر او شد
داشت تا جان به کف و بود به تن تاب و توانش
به علی دوستی فاطمه نازم که در این ره
مانده بر سینه و بازو دو مدال و دو نشانش
اسوۀ شیعه بود فاطمه در خطّ ولایت
تا به دل شوق نماز است و به لب بانگ اذانش
شیعۀ فاطمه آن است که پیوسته بجوشد
خون زهرا و حسین بن علی در شرَیانش
شیعۀ فاطمه از سیلی باطل نهراسد
گِرد حق گردد و باکی نبود از سر و جانش
شیعه خاک قدم آل علی را نفروشد
گو جهان را همه بخشند کران تا به کرانش
پدر و مادر و ذریِّۀ ما تا صف محشر
به فدای پدر و شوهر و مام و پسرانش
(میثم) این گونه حمایت کند از مکتب زهرا
تا بود طبع و بیان و قلم و دست و زبانش
@Asre_Zohor_313
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
#شعر_فاطمیه
ای همه شب به گوش تو، گریه بی صدای من
مانده به سینه با نفس، ذکر خدا خدای من
اشک تو ریزد از بصر، بغض تو مانده در گلو
کشته مرا سکوت تو، گریه کن از برای من
هر نفسی که می کشم، آه تو خیزد از دلم
گشته علی علی علی زمزمه دعای من
عقده به سینه دارم و منع ز گریه می شوم
حبس شده است در گلو گریه های های من
کوه فراق و قدّ خم، موی سفید و عمر کم
عمْر برو که بعد از این مرگ بود دوای من
گریه دگر نمی کند باز ز کار من گره
غیر اجل دگر کسی نیست گره گشای من
ای به فدات هست من گو شکند دو دست من
یک سر موی تو اگر کم شود از تو وای من
من به کفم گرفته جان می دوم از قفای تو
زینب چارساله ات می دود از قفای من
من به تو اشک داده ام من به تو سوز داده ام
"میثم" از آن فشانده ای خون جگر به پای من
@Asre_Zohor_313
🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
#شعر_فاطمیه
ای همه شب به گوش تو، گریه بی صدای من
مانده به سینه با نفس، ذکر خدا خدای من
اشک تو ریزد از بصر، بغض تو مانده در گلو
کشته مرا سکوت تو، گریه کن از برای من
هر نفسی که می کشم، آه تو خیزد از دلم
گشته علی علی علی زمزمه دعای من
عقده به سینه دارم و منع ز گریه می شوم
حبس شده است در گلو گریه های های من
کوه فراق و قدّ خم، موی سفید و عمر کم
عمْر برو که بعد از این مرگ بود دوای من
گریه دگر نمی کند باز ز کار من گره
غیر اجل دگر کسی نیست گره گشای من
ای به فدات هست من گو شکند دو دست من
یک سر موی تو اگر کم شود از تو وای من
من به کفم گرفته جان می دوم از قفای تو
زینب چارساله ات می دود از قفای من
🥀@Asre_Zohor_313
#شعر_فاطمیه
ای در اوج آسمانها از زمین مشهورتر
در فلک حتی ز جبریل امین مشهورتر
بر فراز عرش از عرش برین مشهورتر
از اب و ابن و امیرالمؤمنین مشهورتر
با ندای ذات پاک خالق لوح و قلم
در میان پنج تن شد نام نیکویت علم
دختر احمد چه احمد دخت احمدپروری
همسر حیدر نه بلکه بهر حیدر حیدری
جز محمد از تمام انبیا بالاتری
هر که هستی انبیا و اولیا را مادری
ای یگانه مادر هر چاربانوی بهشت
با نفسهایت محمد پر شد از بوی بهشت
عرشیانت عبد عبد و عرش، خاک پای تو
هر کجا هستی بود قلب محمد جای تو
فخر سادات دو عالم زینب کبرای تو
عیسی مریم اسیر یازده عیسای تو
آسمانیها زمینبوس کنیزان تواند
هر چه ساداتند در عالم عزیزان تواند
فضهات وقت دعا اعجاز مریم میکند
قنبرت هم فخر بر سادات عالم میکند
قامتت ایمان و عصمت را مجسم میکند
در جنان تعظیم بر حسن تو آدم میکند
آیۀ تطهیر در شأن تو نازل میشود
هل اتی در بذل یک نان تو نازل میشود
مادری داری که جبریل آرَدَش از حق سلام
شوهری داری که نعمت با تولّایش تمام
دختری داری که صبرش حافظ جان امام
فضهای داری که قرآن از دمش جوشد مدام
هستِ احمد، قلب احمد، جان احمد کیست؟ تو
چارده معصوم در چشم محمّد کیست؟ تو
انبیا را با دعای تو گره وا میشود
اولیا را طاعت از مِهر تو زیبا میشود
قطره با یک گردش چشم تو دریا میشود
طاعت کَونین با دست تو امضا میشود
آنکه از او آبرو هم آبرو گیرد تویی
آفتابی که ز چشم کور رو گیرد تویی
ما و اوصاف تو؟! ربالعالمین مداح توست
با کلام وحی جبریل امین مداح توست
خواجۀ لولاک ختمالمرسلین مداح توست
داور قرآن امیرالمؤمنین مداح توست
ادامه دارد...
@Asre_Zohor_313
#شعر_فاطمیه
لاله تا بوی تو را دارد تبسم میکند
حامل وحی خدا با تو تکلم میکند
روح مابین دو پهلوی پیمبر کیست؟ تو
در دل یک شهر دشمن؟ یار حیدر کیست؟ تو
کشتۀ راه ولایت در پس در کیست؟ تو
مادر خون خدای حی داور کیست؟ تو
ای تو را گلبوسههای مصطفی بر روی دست
با چه جرمی از غلاف تیغ، بازویت شکست
فتنهجویان در سقیفه سخت با هم ساختند
دین خود، اسلام خود، قرآن خود را باختند
با لگد اجر رسالت را به تو پرداختند
حامی تنهای مولا را ز پا انداختند
آتشی از هیزم بخل و حسد افروختند
آن دری که زائرش بوده پیمبر سوختند
با وجود آنکه اندوه فراوان داشتی
داغ روی داغِ دل با چشم گریان داشتی
رنج بازو، زخم پهلو، درد هجران داشتی
از علی کردی حمایت تا به تن جان داشتی
یاد زینب دادی ای زهرای زینبآفرین
کز امام خویشتن باید حمایت اینچنین
زینب از دوران طفلی درس از مادر گرفت
غیرت از مادر گرفت و قدرت از حیدر گرفت
@Asre_Zohor_313
#شعر_فاطمیه
کیستم من فاطمــه محبـوبۀ جانآفرینـم
جنــۀالاعـلای قــربِ رحمـۀ للعـالمینم
لیلۀ القدری که کَس غیر از خدا قدرش نداند
معنـی «انا فتحنــا»ی امیــرالمؤمنینم
مادر پیغمبران از شخص آدم تا محمّد
بانــوی مـلک خـدا در آسمانها و زمینم
از ازل پیشانــی توحیــد را بــودم ستاره
تا ابـد انگشـتر ختــم رســالت را نگینم
ذات حق کرده اراده تا که باشد یک حسینش
ور نه ریزد تا صف محشـر، حسین از آستینم
آن جناب مریـم عـذرا و این یکتـا مسیحش
این مـن و ایـن یـازده عیسـای عیساآفرینم
راستـی رکـن همه ارکان عالم کیست؟ حیدر
در حقیقـت مـن همـان رکـن امـام راستینـم
ایـن عجب نبْوَد چو پا در عرصۀ محشر گـذارم
عفـو جوشــد از یسـار و رحمـت آید از یمینم
سجـده و والشمس و واللیـل و دخـان و عادیاتم
کوثر و تطهیر و قـدر و فجـر و نور و یا و سینم
هم به سیرت مصطفی فرموده در شأنم «فداها»
هم به صــورت گفتــه صــورتآفرینم، آفرینم
در حقیقت عبد حق خوانده، سپس گویید مدحم
گرچــه فــوق مــدح خلــقِ اوّلیـن و آخرینم
گاه مـیخوانند حــورم، گــاه مـیگویند انسان
هر چه باشم بهتر از آن، هر چه هستم فوق اینم
عصمتـم، زهـدم، عفافم، کعبهام، رکنم، طوافم
مـام نفس مطمئنـه، قـلب تقـوا، جـان دینـم
@Asre_Zohor_313
#شعر_فاطمیه
بهشت، قبضه ی خاکی بود زمعبر من
وجود، گم شده در تربت مطهّر من
در آن زمان که زمان و مکان وجود نداشت
خدای عزّوجل بود مدح گستر من
خدای خوانده مرا کوثر رسول خدا
رسول گفته که این دختر است مادر من
خدیجه مادر و احمد پدر؛ ائمّه پسر
بزرگ مرد دو عالم علی است شوهر من
منم بهشت نبوّت ائمّه میوه ی آن
منم سفینه ی عصمت علی است لنگر من
زهی سعادت آن تشنه ای که نوشد آب
به دست ساقی کوثر زحوض کوثر من
سلام گرمِ مسیحا به خون پاک حسین
درود مریم عذرا به صبر دختر من
شود به عرصه ی محشر مقام من معلوم
که روز، روز من و محشر است محشر من
ادامه دارد...
@Asre_Zohor_313
#شعر_فاطمیه
کند قیام زجا از برای عرض سلام
حسین با تن مجروح در برابر من
بس است بهر شفاعت دو دست عبّاسم
که اوست با علم خود حسینِ دیگر من
فرشته گان الهی برات عفو به دست
زنند بوسه به پای بلال و قنبر من
روا بود که ببخشد گناه خلقت من
خدا به خون گلوی علیّ اصغر من
منم کتیبه ی عصمت منم صحیفه ی نور
که آیه آیه شد از تازیانه پیکر من
من آن خمیده درختم که از جفای خزان
شکست شاخه و از دست رفت نوبر من
قوی ترین سند غربت علی ثبت است
به دست و سینه و مِهر رخ منوّر من
مدینه و اُحُد و مسجد الرّسول و بقیع
برای حفظ ولایت شدند سنگر من
چه پشت در چه به مسجد چه در دِل دشمن
علی علی سخن اوّل است و آخر من
@Asre_Zohor_313
#شعر_فاطمیه
حیات روح رسول خداست در تن او
فرشته می چکد از رشته های دامن او
کلیدهای تمام خزانه های بهشت
جواهری است که آویخته به گردن او
از آن مزار شریفش همیشه ناپیداست
که گشته گم همه عالم به خاک مدفن او
چگونه دوست زدرگاه او شود نومید
که از کرامت او شرم داشت دشمن او
چگونه نشنود از او پدر شمیم بهشت
که جبرئیل دمد جای گل زگلشن او
به وسعت حرمش نور ماه لازم نیست
که هر دلی است چراغ همیشه روشن او
صحیفه ی دل مولا کتیبه ی حرمش
سلام روح محمّد به مصحف تن او
برهنه پا به حریمش بیا که مدهوشند
هزار موسی عمران به طور ایمن او
یگانه حامی جان بر کف علی زهراست
که گشت چادر خاکی به کوچه جوشن او
قدش قیامت قد قامت محمّد داشت
که بود چشم نبی محو راه رفتن او
@Asre_Zohor_313
#شعر_فاطمیه شماره 58
از بــیـت آل طـاهـا آتــش کــشــد زبـانــه
گــوئـی شــده قـــیـامـت بـر پـا درون خــانــه
برپاست شور محـشر از عـتـرت پـیـمبـر
خـلــق انـد مـات و مـبـهـوت از گـردش زمانـه
اهریمنان نمودند خون قلب مـصـطفی را
در مـنـظـر خـلایـق بـی جــرم و بــی بـهــانـه
در پــشــت در فــتــاده، ام الائـــمـــه از پـا
دارد فـغــان ز دشـمـن آن گـــوهــر یـگــانـه
زیـنـب بـه نـاله گـویـد کـشـتـند مــادرم را
ایـن یک ز ضـرب سـیـلی آن یک ز تـازیانه
در خون فتاده زهرا چون مرغ نیم بسمل
مـحـسـن فـتاده چـون گـل پر پر در آستانه
در پشت زانـوی غم پژمان نشسته حـیـدر
مانده حـسـیـن مظـلوم حیران در آن میانه
از نقش خون و دیوار پرسد ز حال زهرا
وز زخـم سـیـنـه گـیـرد از مــیــخ در نشـانه
دارد حــســن شـکـایـت از کـیـنـه مغیره
ریـــزد ز دیـــدگــانـــش یــاقــوت دانـه دانـه
بـا پـهـلـوی شـکـسـته چون مـرغ بـال بسته
زهـرا بـه خـون نـشسـته در کـنج آشیانه
@Asre_Zohor_313
#شعر_فاطمیه شماره 59
سر مشق زندگانی ما فاطمیه است
ایام کامرانی ما فاطمیه است
دل را گره به موی ولایت زدیم و بس
میثاق آسمانی ما فاطمیه است
یک لحظه در هیاهوی غم گم نمی شویم
پیداترین نشانی ما فاطمیه است
برنامه تکامل انسان ز ما بخواه
سر لوحه مبانی ما فاطمیه است
تاریخ هم به محفل ما خو گرفته است
منشور جاودانی ما فاطمیه است
این اشک ناب ماست بیان حیات ما
هنگام دُرّ فشانی ما فاطمیه است
داغی به دل نشسته که گفتن نمی توان
دور غم نهانی ما فاطمیه است
ما روضه های زنده داغ مدینه ایم
مبنای روضه خوانی ما فاطمیه است
پهلو شکسته گانِ ز غربت خمیده ایم
شرح قد کمانی ما فاطمیه است
@Asre_Zohor_313
#شعر_فاطمیه شماره 62
این شانههای خسته ی من ناتوان ترند
تا زیر بار حادثه طاقت بیاورند
در دستهای خیبری ام جان نمانده است
بیقوت تو راه به جایی نمی برند
از مردمی که خنده به تنهاییام کنند
تا کوچههای شهر همه گریه آورند
از احترام و عرض ارادت گذشته کار
مردم دگر سلام مرا هم نمیخرند
با زینبات، حسین و حسن گریه میکنند
این کودکان غمزده محتاج مادرند
خانم خانه، صبح شد، از جا بلند شو
تا در نگاه باز تو پر در بیاورند
خورشید تابناک مدینه طلوع کن
پای غروب چشم تو ارض و سما ترند
بال و پرت شکسته شد اما هنوز هم
این بالهای زخمی تو سایه گسترند
@Asre_Zohor_313
#شعر_فاطمیه شماره 64
ای ز دست و سینه و بازوی تو حیدر خجل
هم غلاف تیغ، هم مسمار در، هم در خجل
با غروب آفتاب طلعت نورانیت
گشته ام سر تا قدم از روی پیغمبرخجل
هم صدف بشکست هم دردانه ات از دست رفت
سوختم بهر صدف گردیدم از گوهر خجل
همسرم را پیش چشم دخترم زینب زدند
مُردم از بس گشتم از آن نازنین دختر خجل
گاه گاهی مرد خجلت می کشد از همسرش
مثل من هرگز نگردد مردی از همسر خجل
همسرم با چادر خاکی به خانه باز شد
از حسن گردیده ام تا دامن محشر خجل
خواست زینب را بغل گیرد ولی ممکن نشد
مادر از دختر خجل شد دختر از مادر خجل
باغ را آتش زدند و مثل من هرگز نشد
باغبان از غنچه و از لاله پرپر خجل
بانگ "یا فضّه خُذینی" تا به گوش خود شنید
از کنیز خویش هم شد فاتح خیبر خجل
@Asre_Zohor_313
#شعر_فاطمیه شماره 65
پیغمبری که یک عمر، غمخوار امتش بود
روی کبود زهرا، اجر نبوتش بود؟
ای خاک بر سر من مردم شدند دشمن
با بانویی که قرآن درس محبتش بود
زهرا که بر نمازش حق افتخار می کرد
بی حرمتیِّ امت اجر عبادتش بود
جان داد مخفیانه تشییع شد شبانه
بیت الولایه ی او، دار الشهادتش بود
با هیچ کس نمی گفت از درد خویش اما
دیوار و در، کتابِ، ذکر مصیبتش بود
تا وقت مرگ پنهان کرد از علی غمش را
بعد از شهادتش هم دستش به صورتش بود
غم های آن شهیده ناگفته ماند اما
حمل جنازه ی او فریاد غربتش بود
با آن که مخفیانه تشییع شد شبانه
لبخند زد به تابوت این درس عصمتش بود
آن پای تا به سر نور رو می گرفت از کور
نیلی چرا زسیلی خورشید طلعتش بود
شب بر سر مزارش مولا چو شمع می سوخت
روز آفتاب سوزان زواّر تربتش بود
کوه گناه (میثم) در سیل اشک گم شد
آلوده بود و زین در امّید رحمتش بود
@Asre_Zohor_313
#شعر_فاطمیه شماره 66
نبوت ناتمام است و علی تنهاست بی زهرا
ولایت کشتی گم گشته در دریاست بی زهرا
چنان که بی علی زهرا ندارد کفو و همتایی
علی آری علی یکتای بی همتاست بی زهرا
به قدر قدر و کوثر می خورم سوگند نزد حق
که قدر قدر و کوثر هر دو ناپیداست بی زهرا
نه جنت را نه کوثر را نه غلمان را نه حورا را
نه دنیا را نه عقبی را نخواهم خواست بی زهرا
مبادا ناقة او پا گذارد دیر در محشر
که حتی انبیا را بانگ وانفساست بی زهرا
به آیات شفاعت می خورم سوگند در محشر
شفاعت را نه مفهوم است و نه معناست بی زهرا
به پیشانی اهل جنت این مصراع بنوشته
که جنت دوزخ رنج و عذاب ماست بی زهرا
محبت آب داده لاله های بوستانش را
شفاعت می کشد در حشر ناز دوستانش را
@Asre_Zohor_313
#شعر_فاطمیه شماره 67
شگفتا اهل دوزخ باغ رضوان را زدند آتش
شیاطین بیت ذات حی سبحان را زدند آتش
الهی جسمشان در نار قهر کبریا سوزد
که هیزم جمع کرده کعبة جان را زدند آتش
به دین کردند با شمشیر دین از چار سو حمله
ز قرآن دم زدند و بیت قرآن را زدند آتش
گلی را که نبی پرورد با ضرب لگد چیدند
به غنچه حمله کردند و گلستان را زدند آتش
به قرآن می خورم سوگند سوزاندند قرآن را
به ایمان می خورم سوگند ایمان را زدند آتش
مسلمان نیستم گر کذب گویم، نامسلمانان
از این بیداد قلب هر مسلمان را زدند آتش
به ناموس الهی حمله ور گشتند نامردان
همان قومی که بیت شاه مردان را زدند آتش
نمی گویم که تنها دخت احمد را زدند آنجا
محمد را، محمد را، محمد را زدند آنجا
@Asre_Zohor_313
#شعر_فاطمیه شماره 68
تو طوبای علی بودی، چرا بشکست پهلویت
تو مرآت خدا بودی، چرا شد نیلگون رویت
تو روح مصطفی بودی، چرا پشت در افتادی
تو دست مرتضی بودی، چرا بشکست بازویت
خدیجه کو که گیرد در بغل چون جان شیرینت
محمد کو که در بر گیرد و چون گل کند بویت
اگر چه در پس در، حبس شد در سینه فریادت
صدای یا علی سر می کشید از تار هر مویت
تو با دست شکسته لب گشودی تا کنی نفرین
امیرالمومنین با دست بسته شد دعاگویت
مصیبت های تو از آسمان ها بود سنگین تر
که در سن جوانی این چنین خم گشت زانویت
چرا در هم شکستی ای محمد در قد و قامت
چه با مهر رخت شد ای قمر شرمنده از رویت
چه شد با تو چه پیش آمد که با آن صبر بسیارت
طلب کردی هماره مرگ خود از حی دادارت
@Asre_Zohor_313