eitaa logo
عصر دانایی
3.1هزار دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
6.3هزار ویدیو
41 فایل
✅خرمشهرها در پیش داریم ♨️نه در میدان جنگ نظامی، در میدانی که از جنگ نظامی سخت تر است... . . ⚠ واحد تبادلات @Yaali1375 . ⚠ پیشنهادات و انتقادات @towards_the_sky ارتباط باواحدخواهران کانال ازطریق آیدی: @F_raeesi0626
مشاهده در ایتا
دانلود
خاطره تکان دهنده از یک در شب مرحلهٔ سوم عملیات والفجر۴ ستون نیروهای گردان مالک، به چند رشته سیم خاردار حلقه ای دشمن رسیدند که راه گردان را سَد کرده بود آنجا یکی از برادرها وقتی می بیند خطر اِتلاف وقت و عقب ماندن گردان مالک از سایر گردان ها، دارد عملیات را تهدید می کند با شکم روی سیم های خاردار حلقوی می خوابد و به بچه های گردان مالک می گوید : برادرها ، معطل نکنید ، پایتان را روی من بگذارید و از اینجا رد بشوید بچه بسیجی ها، از سر ناچاری پذیرفتند و همگی پا بر روی پشت آن برادر گذاشتند و از آنجا عبور کردند بر اثر فشار تدریجی وارد آمده بر سیم های حلقوی این سیم ها به زمین نزدیک می شوند و مینی که دشمن در زیر سیم های خاردار کاشته بود عمل می کند و زیر شکم آن برادر منفجر می شود و می کند . در تمام ارتش های دنیا ، نیروهایی که انگیزهٔ بدون معرفت عمیق دارند وقتی به میدان جنگ می آیند ، می بینی کُپ می کنند و از جای خودشان تکان نمی خورند و از گلوله می ترسند . شناخت می خواهد که انسانی داوطلبانه روی مین بخوابد . سینه اش را بگذارد روی سیم خاردار تا دیگران از روی بدن او ، رد بشوند شوخی نیست . ۱۳ آذر ۱۳۶۲ منبع : کتاب به روایت همت، ص۹۵۴ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 🇮🇷https://eitaa.com/nokh
پستی دنیا و ناپایداری روزگار را همیشه در نظرم جلوه گر ساز... تا فریب زرق و برق عالم خاکی مرا از یاد و عظمت تو دور نکند. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 🇮🇷https://eitaa.com/nokhbeganejavan
که محل خاکسپاری اش را به همسرش نشان داد . یک شب با صدای گریه دخترم از خواب بیدار شدم . دیدم نیست . گوشه ای از سالن نشسته بود . عبایی روی شانه هایش و انگشتر عقیق یمن هم در انگشتانش خوابش برده بود . صدایش زدم ، چشمانش را باز کرد. گفتم جلیل بین قرآن خواندن خوابت برده ... گفت : زهرا جان ، خداوند خطاب به فرشتگانش می گوید در دل این شب، وقتی همه خواب هستند بنده من با همه خستگیها یش و خوابی که تمام چشمانش را فرا گرفته بیدار مانده تا من به او عطا کنم هر آنچه می خواهد ... بعدها که شد فهمیدم آن شب برای او شب برات بوده است . یک روز به امامزاده رفتیم . فاطمه را در آغوش گرفته بود و زیارت اهل قبور را می خواند . یک دفعه به جای مزار خودش نگاه کرد و گفت : اینجا جای من است و فاتحه ای خواند آن جایی را که جلیل نشان داد در میان بود و من تا آن زمان به این فکر نکرده بودم که فقط را در این مکان دفن می کنند ... 24 آبان 1394 روز حضرت رقیه (س) جلیل در سامرا به رسید . راوی: •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 🇮🇷https://eitaa.com/nokhbeganejavan