📪 پیام جدید
میو گری هستم
چرا دیگه پرچ پرکنیس بهم اهمیت نمیده؟ اونا چی داشتن که من نداشتم؟
#دایگو
𝓐𝓼𝓽𝓻𝓸 𝓐𝓷𝓪𝓵𝔂𝓼𝓲𝓼 ^_^
📪 پیام جدید میو گری هستم چرا دیگه پرچ پرکنیس بهم اهمیت نمیده؟ اونا چی داشتن که من نداشتم؟ #دایگو
گری و پرچ پرکینس؟ آتیش و آب، ترکیب دو افراط.
تو میسوزی تا دیده شی، اون غرق میشه تا درک بشه. پرچ وقتی سکوت میکنه، یعنی دلش پره اما دیگه امیدی به فهمیده شدن نداره.
تو فکر میکنی چیزی کم داشتی، اما نه، مسئله کمبود نبود، زیادی بودنت بود. بعضیا تاب نور زیاد رو ندارن.
پرچ اهمیت میده، ولی طوری که گری نمیفهمه.
پرچ اهل نشون دادنه نیست، اهل حس کردنهست. وقتی دلتنگ میشه، خودش رو قایم میکنه، چون نمیخواد ضعفش لو بره.
تو، گری، آتیشی و دنبال نشونهای از توجهی، اما پرچ پرکینس توجهش عمیقه، نه پر سر و صدا. اگه سکوت کرده، یعنی هنوز داره توی خودش با احساست میجنگه.
𝓐𝓼𝓽𝓻𝓸 𝓐𝓷𝓪𝓵𝔂𝓼𝓲𝓼 ^_^
📪 پیام جدید خب، نظرت راجب یوجین و کارن چیه؟ #دایگو
یوجین و کارن؟ راستش مثل دو قطب شمال و جنوب یه آهنربان که زورکی به هم چسبوندیشون.
هر دو سرد و منطقیان، اما از نوعی متفاوت؛ یوجین دنبال نظم و احساسِ کنترله، دی دنبال قدرت و ثبات. نتیجه؟ سکوتی سنگین بینشون که کمکم تبدیل میشه به فاصله.
بدترش اینه که خانم پاف هم وسط افتاده و با بازیهای فکریش ذهن کارن رو بههم ریخته..کارن در خطر حمله خانم پاف هستش.
یوجین فکر میکنه هنوز میتونه همهچیو درست کنه، ولی واقعیت اینه که این رابطه از اولش هم روی حساب نبود، روی یه دوستی ساده بود.
𝓐𝓼𝓽𝓻𝓸 𝓐𝓷𝓪𝓵𝔂𝓼𝓲𝓼 ^_^
📪 پیام جدید نظرت راجب سندی و پرچ پرکینس چیه #دایگو
مشخص نبود که برای رفاقت یا یه رابطه عاشقانه، پس:
سندی و پرچ پرکینس… یه ترکیب خطرناک و قشنگ.
سندی آتیشه، پرشور و بیقرار؛ آبان آبه، عمیق و مرموز. رفاقتشون جذابه چون هر کدوم اون چیزیو دارن که اون یکی نداره—سندی به پرچ یاد میده زندگی همیشه تاریک نیست، پرچ به سندی یاد میده همه چیز با خنده حل نمیشه.
اما توی عشق؟ سخت میچرخه.
سندی صادق و مستقیمه، دلش میخواد بدون سانسور دوستش داشته باشن. پرچ اما راز داره، سکوت داره، حسهایی که نمیگه.
تا وقتی سندی یاد نگیره صبر کنه و پرچ یاد نگیره باز بشه، این عشق بین گرما و سرما در نوسانه. یه رابطه که یا خیلی میسوزونه، یا خیلی سرد تموم میشه.
𝓐𝓼𝓽𝓻𝓸 𝓐𝓷𝓪𝓵𝔂𝓼𝓲𝓼 ^_^
📪 پیام جدید نظرت راجب لری و سندی چیه #دایگو
باز هم معلوم نبود که دوستی یا رابطه پس میشه این:
سندی و لری، یه معجون عجیبه از بیقراری و ثبات.
توی رفاقت، سندی میخنده، میجوشه، دنیاش پُر از هیجانه؛ لری آرومه، صبور، یه جور وزنه تعادل براش. آذر دلِ لری رو زنده میکنه، لری روحِ سندی رو آرام. اما اگه یکی زیادی بخواد کنترل کنه، اون یکی خسته میشه.
توی رابطه عاشقانه، جذابیتشون انکارناپذیره ولی ماندگاریش سخته.
سندی دنبال پروازه، لری دنبال ریشه. سندی میسوزه تا حس کنه زندهست، لری میمونه تا حس کنه امنه.
اگه یاد بگیرن وسط آتیش و خاک، خاکستر نشن، میتونن دنیای قشنگی بسازن؛ ولی بیشتر وقتا، یکی میره، اون یکی هنوز داره باور میکنه نرفته.