گری، تو مثل این شعر «سهراب سپهری» هستی:
چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید.
گرم، جسور و بیپروا؛ همیشه دنبال نوری تازه حتی وقتی جهان خاکستریست.
یوجین خرچنگ، تو مثل این شعر «حافظ» هستی:
ما بدین در نه پیِ حشمت و جاه آمدهایم
از بدِ حادثه اینجا به پناه آمدهایم.
او که دلتنگ توست، نه از سر نیاز، از سرِ پناه آوردن به آرامشِ چشمان تو عاشقت مانده.
پلانکتون، تو مثل این شعر «فاضل نظری» هستی:
دلم گرفته از این روزگارِ نامردی
تو مهربانتر از آنی که دلزده باشی.
آرام و صبور، عشقت مثل آفتاب پاییز است؛ گرم، ولی هیچوقت نمیسوزاند.
سندی، تو مثل این شعر «اخوان ثالث» هستی:
زمستان است، بیا تا لحظهای در خود فرو ریزیم.
سرد، عمیق و پر از فکر. مثل شعلهای که از میان برف عبور کرده و هنوز یاد گرفته خاموش نشود.
کارن، تو مثل این شعر «نیما یوشیج» هستی:
قایقی خواهم ساخت
خواهم انداخت به آب.
ساکت و مصمم، از دلِ یخ و تردید راه خودت را میزنی؛ سردی فصل حریف ارادهات نیست.