یوجین خرچنگ، تو مثل این شعر «حافظ» هستی:
ما بدین در نه پیِ حشمت و جاه آمدهایم
از بدِ حادثه اینجا به پناه آمدهایم.
او که دلتنگ توست، نه از سر نیاز، از سرِ پناه آوردن به آرامشِ چشمان تو عاشقت مانده.
پلانکتون، تو مثل این شعر «فاضل نظری» هستی:
دلم گرفته از این روزگارِ نامردی
تو مهربانتر از آنی که دلزده باشی.
آرام و صبور، عشقت مثل آفتاب پاییز است؛ گرم، ولی هیچوقت نمیسوزاند.
سندی، تو مثل این شعر «اخوان ثالث» هستی:
زمستان است، بیا تا لحظهای در خود فرو ریزیم.
سرد، عمیق و پر از فکر. مثل شعلهای که از میان برف عبور کرده و هنوز یاد گرفته خاموش نشود.
کارن، تو مثل این شعر «نیما یوشیج» هستی:
قایقی خواهم ساخت
خواهم انداخت به آب.
ساکت و مصمم، از دلِ یخ و تردید راه خودت را میزنی؛ سردی فصل حریف ارادهات نیست.
اختاپوس، تو مثل این شعر «سایه» هستی:
نه لب گشایدم از گل، نه دل کشد به سبو
چه بینشاط بهاری، چه بیغمِ زمستانی.
آدمی هستی میان دو قطبِ عقل و احساس؛ آرامشِ طوفان، یا شاید طوفانِ آرامش.