Next 72 hours ‧°๑。🔥。𖦹°
باب اسفنجی ، گری ، سندی:
⭑ حس میکنی یه نفر بیمنت هواتو داره و حمایت میکنه، اما اینبار سنگینیِ قدردانیاش مثل گرهای روی قلبت مینشیند؛ انگار خورشید کسی داره به سمتت میتابه و تو نمیدونی چطور با این نور مهربون برخورد کنی.
⭑ یه آدم با انرژی خیلی شارپ و مستقیم، درست مثل مریخِ بیشفعال، میریزه وسط روزات؛ عصبانیت ریزی راه میندازه، ولی تهش فقط توجه تو رو میخواد. هرچی بیشتر مشغولی، بیشتر فشار میآره که دیده بشه.
⭑ آشنایی با کسی که انرژی اجتماعیش با ریتم آتیشت جور درمیاد؛ اون حس جرقه اول که میگه "آها… این میتونه رفیق جدید باشه" دوباره توت روشن میشه.
⭑ یه نشونهی آب یا هوا که فکر میکردی صفحهاش بسته شده، مثل ماهی که از زیر خاکستر برمیگرده، دوباره سعی میکنه وارد زندگیت بشه؛ با احتیاط، با نرمش، ولی کاملاً جدی.
Next 72 hours ‧°๑。⛰。𖦹°
لری ، یوجین خرچنگ، کارن:
⭑ به شکلی عجیب حس میکنی یه نفر بیتوقع کنارت بوده و هست؛ مهربونیش آروم و پایدار مثل ونوس در خاکه، و تو یهجوری دلت میلرزه که نکنه حقش رو ادا نکرده باشی.
⭑ یه آدم با انرژی تند و پیگیر، مثل مریخ که افتاده تو خانهی سوم، وسط روزت میپره و بدجور اعصابت رو خطخطی میکنه. حسی که میده اینه: فقط میخواد دیده بشه… حتی وقتی تو داری کارات رو مرتب میکنی.
⭑ حضور یه آدم تازه که ریتمش با زمینبودنت هماهنگ میشه؛ یه آشنایی که کیفیتش از همون اول حس امنی میآره، مثل وقتی زحل یه درس خوب ولی نرم بهت میده.
⭑ و اون ماجرای قدیمی… یه نشونهی آب یا خاک که گمان میکردی خطش پاک شده، با حرکتی آرام و حسابشده برمیگرده؛ درست مثل ماه وقتی دوباره وارد خانهات میشود و میگوید: “برگشتم، اما بدون عجله.”
Next 72 hours ‧°๑。🌬。𖦹°
خانم پاف، پلانکتون ، اختاپوس:
⭑ یه نفر که مدتها حمایت ذهنی و احساسی برات داشته، دوباره حضورش پررنگ میشه. مهربونیش مثل عطارد در هوای صافه؛ بیصدا، روشن، ولی یهجوری عمیق که حس میکنی یه دین ناپیدا بهش داری.
⭑ یه آدم با انرژی تند و ناآرام، مثل مریخ که توی خانهی ارتباطات گیر کرده، میپره وسط روزت و اعصابت رو قلقلک میده. رفتارش پرحرارته چون دنبال توجهته، مخصوصاً وقتی تو غرق فکرایی که خودتم نصفشونو نمیفهمی.
⭑ آشنایی با کسی که فرکانس فکریش با ذهن تو یکی میزنه؛ گفتوگوهاش برات مثل نسیمیه که بالاخره گردوخاک ذهنی رو کنار میزنه. حس یه دوست جدید که انگار از اول تو مدار تو بوده.
⭑ و یه هوایی یا آبی که فکر میکردی از جریان زندگیت خارج شده بود، با یه حرکت آرام اما هدفمند دوباره وارد میشه. مثل باد که یهو پنجره رو باز میکنه و میگه: “فکر کردی رفتم؟”
لری بیخیالش بابا انقدر حرفاشو با خودت تکرار نکن ، واقعا اونقدرم مهم نیست