eitaa logo
عطر پرواز
114 دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
5.6هزار ویدیو
11 فایل
🍂همزاد كویرم تب باران دارم در سینه دلی شكسته پنهان دارم... 🍂در دفتر خاطرات من بنویسید من هر چه كه دارم از شهیدان دارم... 🌺 با صلوات بر روح بلند شهدا وارد کانال شوید 🌹کانال شهدای شهرستان آمل
مشاهده در ایتا
دانلود
°• مادربزرگ‌شھید‌مغنیھ‌ میگفت؛ مدتِ‌طولانےبعد‌شھادتشـ اومد‌به‌خوابم بھش‌گفتمـ:چرا‌دیرڪردیـ!؟منتظرت‌بودمـ! گفت:چون‌طول‌ڪشیداز‌بازرسےها‌ رد‌شدیم گفتم‌:چه‌بازرسے؟! گفت:بیشتراز‌همه‌سرِبازرسے"نماز" وایستادیم.. بیشتراز‌همه‌درباره‌ۍ"نمازصبح" می‌پرسند! 🥀 ┏✿○•━━━━━┓ 🌺 @Atereparvaz ┗━━━━━✿•○┛
°• مادربزرگ‌شھید‌مغنیھ‌ میگفت؛ مدتِ‌طولانےبعد‌شھادتشـ اومد‌به‌خوابم بھش‌گفتمـ:چرا‌دیرڪردیـ!؟منتظرت‌بودمـ! گفت:چون‌طول‌ڪشیداز‌بازرسےها‌ رد‌شدیم گفتم‌:چه‌بازرسے؟! گفت:بیشتراز‌همه‌سرِبازرسے"نماز" وایستادیم.. بیشتراز‌همه‌درباره‌ۍ"نمازصبح" می‌پرسند! ✨شبتان شهدایی ┏✿○•━━━━━┓ 🌺 @Atereparvaz ┗━━━━━✿•○┛
🔰 توسل به امام زمان (عج) بعد از شهادت حاج عماد و ازدواج دو فرزند دیگرم -مصطفی و فاطمه- من با جهاد زندگی می‌کردم. یک شب قبل از ماموریت سوریه، نیمه های شب دیدم با صدای بلند گریه می‌کند. به سرعت به اتاقش رفتم و متوجه شدم در حال نماز است. شب جمعه بود و قرار بود فردای آن روز به «قنیطره» سوریه برود. فردای آن روز ازش سوال کردم که چرا گریه می کردی؟ خجالت کشید و گفت: هیچی. شنبه از سوریه تلفن کرد. پرسیدم کِی برمیگردی؟ جواب داد یا یکشنبه شب و یا دوشنبه. من دوباره پرسیدم که تو آن شب به چه کسی متوسل شده بودی؟ اول حرفی نزد. بعد گفت: من در نمازم خطاب به امام زمان حجت بن الحسن(عج) صحبت میکردم. پرسیدم چه می گفتی؟ سکوت کرد. قسمش دادم که بگو. گفت: به ایشان می گفتم که من بنده گناهکاری هستم و...» مادر جهاد بقیه حرفها را نگفت و فقط این را گفت که تا وقتی جهاد در این دنیا بود، دل من قرص و آرام بود. 🌷 ┏✿○•━━━━┓ 🌺 @Atereparvaz ┗━━━━✿•○┛
💔 مادر من یک زن فوق العاده است ، خبر شهادت بابا که رسید رفت دو رکعت نماز خواند... همه ی ما را مادرمان آرام کرد ، بدون اینکه حرفی مستقیم به ما بزند ، وقتی دید در مواجهه با پیکر بابا بی تاب شدیم خطاب به جنازه بابا گفت : الحمدالله که وقتی شهید شدی کسی خانواده ات را به اسارت نگرفت و به ما جسارت نمی کند... همین یک جمله ما را آنقدر خجالت داد که آرام شدیم . بعد خودش رفت و وقتی مراسم تشییع برگزار میشد ، یک ساعت در قبری که برای بابا آماده کرده بودند ماند و قرآن و زیارت عاشورا خواند خبر شهادت جهاد را هم که شنید همین طور ... دلم سوخت وقتی برادرم جهاد رو دیدم ... مثل بابا شده بود ... خون ها رو شسته بودند ولی جای زخم ها و پارگی ها بود ، جای کبودی و خون مردگی ها ... تصاویر شهادت بابا و جهاد باهم یکی شده بودن و یک لحظه به نظرم رسید من دیگه نمیتونم تحمل کنم ... باز مادر غیر مستقیم من و مصطفی رو آروم کرد . وقتی صورت جهاد رو بوسید ، گفت : ببین دشمن چه بلایی سر جهادم آورده ؟! ، البته هنوز به" اربا اربا " نرسیده ... باز خجالت آروممون کرد.... 😥 فاطمه مغنیه خواهر سالروزشهادت 🥀 یاران آخرالزمانی با نشر مطالب، شوید که "زنده نگه داشتن ، کمتر از نیست" ┏✿○•━━━━┓ 🌺 @Atereparvaz ┗━━━━✿•○┛