eitaa logo
سارا سروش ادبیات شادزیستن
1.3هزار دنبال‌کننده
504 عکس
102 ویدیو
3 فایل
﷽ ✍🏻سارا سروش پناه 🥇مادر ۶ فرزند مدرس دوره های شاد زیستن 📚نویسنده کتاب تولید شادی در بازی زندگی 🗒نویسنده دوهزار خبر و گزارش چاپ شده 📌دوره های تدریس شده برای شما https://eitaa.com/Atre_Zendegi_313/3133 🌐 ارتباط با مدیر @Atr_Zendegii
مشاهده در ایتا
دانلود
مطالب مربوط به فرزند آوری در این کانال از مخاطبین کانال و یا از کانال (دوتا کافی نیست) انعکاس می یابد.
جهاد فرزندآوری و ازدواج در وقت نیاز من تو یه خانواده پر جمعیت به دنیا آمدم. پنجمین فرزند خانواده هستم، متولد فروردین ۶۴، قبل از من دو خواهر و دو برادر بزرگتر هستن و بعد از من هم یک برادر و خواهر کوچکتر به دنیا اومدن😉 از وقتی یادمه پدرو مادرم خیلی بهمون محبت میکردن و عاشقمون بودن و هیچ وقت نذاشتن تو زندگی چیزی کم و کسر داشته باشیم. با اینکه فقط پدرم کار میکردن و ۷ تا بچه بودیم و خرجمون زیاد بود، ولی هیچ وقت یادم نمیاد بگم اینو ندارم یا اونو ندارم یا فلان جا نرفتم. خلاصه همیشه شاکر خدا هستم و بودم و خواهم بود. هر کدوم بزرگ و بزرگتر شدیم و درس خوندیم و بعد هم یکی یکی سرو سامون گرفتیم. من ۲۰ سالم بود که همسر جان به خواستگاری اومدن و پدرم سخت مخالف بودن😒 همش میگفتن ما اصلا شناخت نداریم و نمیشناسیم و ... خلاصه سخت گیریهای پدرانه... تا اینکه خانواده ی همسر جان، پافشاری کردن که کم کم باهم آشنا میشیم و تحقیق میکنیم و از اینجور حرفها... آمدن و رفتن، برادرم که از من بزرگتر بودن، رفتن تحقیق و پرس و جو، از محل کارش، محل زندگیش، دوستاش و آشناها و خلاصه سرتون و درد نیارم، هر جا که فکرتون برسه از همسر جان پرسیده بودن، هیچ کس حتی کوچکترین عیب هم از ایشون نگفته بودن، برادرم خوشحال و شاد که بهترین پسره و چهارتا خواهر داره🙈😅 کم کم پدرم نرم شدن و قبول کردن و خواستگاری رسمی شدو منم یک دل نه صد دل عاشق شدم و دلبسته و وابسته شدم. اسفند سال ۸۴ عقد کردیم و قلبهامون و به هم پیوند زدیم❤️ و ۶ ماه هم عقد بودیم. میتونم بگم،بهترین دوره از زندگیم بود، تو دوران عقد خیلی خوش بودیم و همش در کنار هم بودیم و هرروز که میگذشت، بیشتر دلم براش تنگ میشد. با اینکه خیلی از هم دور نبودیم. از خونه ی ما تا خونه ی همسر جان ده دقیقه هم نمیشد فاصله، ولی خیلی دلم براش تنگ میشد و دلم میخواست هر چه زودتر بریم سر زندگیمون و همش در کنار هم باشیم. دوران شیرین عقدمون ما هم تموم شدو شهریور ۸۵ به آرزوم رسیدم، چون دیگه از هم جدا نبودیم و هرشب و هر روز در کنار هم بودیم و پر از آرامش. خیلی عاشقش بودم و هستم. سه ماه بعد از ازدواجمون من باردار شدم و همه خوشحال🥰 چون خدا لطفش رو شامل حالمون کردو یه هدیه ی زیبا بهمون داد. دوران شیرین بارداری که سختی های خودش رو داره هم تموم شدو شهریور ۸۶ خدا یه دختر ناز و زیبا رو بهمون هدیه داد. دخترم خیلی صبور بود و اصلا اذیتم نکرد و من کیف میکردم از بچه داری. همسرم خیلی خوشحال بودن و عاشق دخترم😍. با اینکه دخترم خیلی آروم بود و اذیتم نکرد ولی من اشتباه بزرگی کردم و حرف دیگران و سرلوحه قرار دادم😔 و از طرفی هم شعار فرزند کمتر زندگی بهتر همه جا رو پر کرده بود. منم مواظب بودم که یه موقع باردار نشم. تا اینکه دخترم ۷ ساله بود و همش میگفت چرا من آبجی و داداش ندارم😔 به هر کس میرسید میگفت من تنهام😢 همسرم بنده خدا، فقط حرف منو گوش میداد و میگفت هر وقت تو بگی، اون بنده ی خدا بی تقصیر بود. خلاصه من موافقت کردم برا بچه ی دوم و خیلی زود باردار شدم و شاکر خدای خوب هستم. تیر ماه ۹۳ خدا یه هدیه ی دیگه به ما داد و من همیشه ممنونم. پسرم خیلی ناز بود و من و همسرم عاشقش شدیم. البته اینم بگم در طول این هفت سال اتفاقات زیادی افتاد، مثلا پدر شوهرم که مریض بودن فوت کردن و من و همسرم که مستاجر بودیم و دخترم یک سالش بود، اومدیم و پیش مادرهمسرم و خواهرشون زندگی کردیم و تا ده سال در کنارهم بودیم و در این مدت اتفاقات تلخ و شیرین رخ داد و گاهی ناراحت، گاهی غمگین و گاهی هم شاد ولی گذشت و من فقط به عشقی که به همسرم داشتم، سختی زندگی رو به جون میخریدم و تحمل میکردم. سختی ها، حرف ها و خیلی از چیزهای دیگه که خودتون میدونید میتونه بین مادرشوهر و خواهر شوهر و عروس رخ بده... خلاصه منم این چیزها رو کامل نگفتم وخلاصه کردم. ولی پسرم و تو خانه ی مادر شوهر به دنیا آوردم و خیلی سخت بود. چون رفت و آمد زیاد بود. دوتا از خواهرای همسرم بعد از من ازدواج کردن و دوتا هنوز خونه بودن و خوب منم راحت نبودم. دامادها و دخترها می اومدن خونه ی مادرشون و من همش چادر سرم و خلاصه اینحوری... ولی گذشت و پسرم دوسالش شد و به همسرم گفتم دیگه من نمیخوام تو این جای کوچیک زندگی کنیم. چون یه اتاق دستمون بود و بچه ها هم بزرگ میشدن و سخت شده بود زندگی کردن تو شلوغی و گاهی کلافه میشدم و گریه میکردم و میدونستم که همسرم نمیتونه خونه تهیه کنه😢 و همش دعا میکردم و از خدا میخواستم که کمکمون کنه..تا اینکه یه روز همسایمون که خانم خوب و مومنی بودن اومد خونه مون و متوجه شد که دو تا خانواده با شرایط سخت دارن زندگی میکنن، پیشنهاد داد که مستاجر خونه شون رفته... ادامه👇
اول همسرم قبول نمیکردن و میگفتن خانوادم تنها می مونن و خلاصه مادر همسرم هم با همسرم صحبت کردن که جاتون کوچیکه و بچه هات بزرگ شدن و از این حرف ها... همسرم راضی شد. تابستون اثاث کشی کردیم و اومدیم خونه ای که مستقل بودیم و جامون هم بزرگتر بود و خدا رو هزاران بار شکر کردم. تازه پسرم دو سالش تمام شده بود و دخترم کلاس سوم و تمام کرده بود. منم با خیال راحت وسایل خونه رو چیدم و کم کم به خونه ی جدید عادت کردیم. هم مادرم نزدیک بود و هم مادرشوهرم. خونه مون می اومدن و سر میزدن، مادرشوهرم بیشتر دلش تنگ میشد و میگفت چند سال باهم بودیم و حالا جاتون خالیه😜 چند سال گذشت و ما گفتیم همین دوتا بچه بسه و جنس مون هم جوره. اطرافیان هم همین رو میگفتن و منم بیخیال شدم. گفتم همین دوتا بسه خدا رو شکر... تا اینکه تابستون سال هزارو چهارصد پدرم و از دست دادم و خیلی برام سخت گذشت😭 رهبر عزیزمون هم جهاد ما رو تو فرزند آوری و زیاد شدن نسل شیعه قرار دادن، منم تصمیم گرفتم که باردار بشم، البته این‌دفعه همسرم بیشتر از من راضی بودن. چند ماهی گذشت و من باردار نشدم و منم گفتم اگه خدا بخواد به من دوباره هدیه میده و ... بعد از یه مدت دیدم خبری از دوره ام نیست و خوشحال شدم و بی بی چک زدم و خط کمرنگ افتاد و رفتم آزمایش دادم و فهمیدم باردارم و خیلی خوشحال و همسرم بیشتر از من😁😃 هفت هفته بودم که رفتم صدای قلب جنین و گوش کنم که بهم گفت جنین مرده و ختم بارداری 😢😭 منم خیلی دلم شکست و گفتم حالا چیکار کنم؟ گفت برو و سقط کن. تقریبا دو ماهم بود. رفتم پیش دکتر خودم که متخصص بود، گفت هشت میلیون میگیرم و کورتاژ میکنم😳 منم هاج و واج چه خبره...اومدم از مطب بیرون با چشم گریون 😭 مادرم هم باهام بودن و دلداری میدادن و از یه طرف هم میگفت حالا دیگه باردار نمیشدی😒 دوتا داری دیگه. میخواستی چیکار؟ خلاصه من رفتم بهداشت و گفتم اینجوری شده. اونا سونو رو دیدن و گفتن چرا بری کورتاژ، برو خونه دمنوش گرم دم کن و بخور تا خود به خود سقط بشه. منم همین کار رو کردم و تو خونه سقط شد. اما خیلی درد کشیدم و شرایط سختی داشتم 😭 مادرم چند روز پیشم موند و بهم رسیدگی کرد. همسرم خیلی ترسیده بود و هر چی میخواستم برام تهیه میکرد و دلداریم میداد. خلاصه اون روزهای سخت گذشت و حالم بهتر شد و چند ماهی گذشت. دوباره تصمیم گرفتم باردار بشم.شش ماه از سقط گذشته بود که متوجه شدم باردارم. اما میترسیدم برم دکتر😔 ولی توکل به خدا کردم و رفتم. همین که صدای قلب جنین و شنیدم، انگار دنیا رو بهم دادن😍 بعضی ها از خوشحالی زیادم فکر میکردن اولین بچمه😂 و من خیلی خدا رو شکر کردم و هر ماه پیش دکترم میرفتم و تا اینکه نه ماه تموم شد. البته خیلی سختی داشت، سنم هم بالا رفته بود و مایع دور جنین کم بود و من همش تحت نظر بودم. خدا کمک کرد و تا سی و نه هفته پیش رفتم و به دکترم گفتم منو سزارین کنید دیگه نمیتونم تحمل کنم. کلا اون دوتا رو هم سزارین شدم. بهمن هزارو چهارصدو یک پسر قشنگم به دنیا اومد و شد امید دوباره ی همه مون تو خونه... دخترم خیلی خوشحال شد و میگفت مامان این واقعا داداش منه😍 پسرم میگفت مامان واقعا برام داداش آوردی 🥰 با اومدن نوزاد قشنگمون زندگیمون رنگ و بوی تازه ای گرفت🤲 و من همش میگم خدایا شکرت به خاطر این نعمت قشنگت. الان که براتون اینو مینویسم تولد حضرت زینب هست و پسرم جلو چشمام داره چهار دست و پا میره و همه جا رو دوست داره به هم بریزه😝 دخترم کلاس یازدهم هست و پسرم کلاس چهارم..با به دنیا اومدن این وروجک ما تونستیم ماشین بخریم و وام فرزند آوری گرفتیم ولی هنوز مستاجریم. اما مدام خدا رو شکر میکنم و دعا میکنم که همه ی دوستان گلم به آرزوهاشون برسن و برای منم دعا کنن که بتونم سرباز برا امام زمان تربیت کنم🤲 دوست دارم دوباره بچه دار بشم و از خدا کمک میخوام. برای سلامتی و تعجیل در فرج آقا امام زمان صلوات برمحمد و آل محمد🌸🌸 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
سلام و صد سلام به شمایی که آدم پر انگیزه و با نشاطی هستی😄 یادته بهت گفته بودم که توی کانالم بهت فوت و فن های زندگی شاد رو میگم؟❓❓ پس✅ الوعده وفا✅ یک صوت برات میگذارم تا یواش یواش با هم روش های طلایی رسیدن به آرامش و نشاط روحی رو طی کنیم👇👇
Nov 20, 01.07 PM_Boy voice.mp3_Boy voice.mp3
15.93M
فوت و فن هایی که زندگیت رو تغییر میده؟👌😉😍 چطور ضمیر ناخودآگاهم رو اصلاح کنم؟ 👌👌 🌸صوت اول🌸 اولین قدم برای تغییر خودم و اطرافیانم چیه؟❓❓❓ کانال ساراسروش.ادبیات شادزیستن https://eitaa.com/joinchat/3553558893Cebf1089651
با سلام و عرض ادب خدمت استاد عزیز از دورترین نقطه استان هرمزگان شهرستان پارسیان روستای چهوازتوفیق این رو داشتیم که چند بار در کلاس های مشاوره شما در روستای چهواز شرکت کنیم ودر خدمت شما باشیم
حسین اقا هم فرزند سوم هستند که ایشون نذر امام حسین بود که خداوند عنایت کرد به کرم امام حسین
یه صوت دیگه دارم براتون ضبط میکنم در زمینه ی 😍فوت و فن های زندگی شاد😍 با من باش تا به جای غصه خوردن های بیهوده برای چیزهای بی اهمیت 👇 قدم به قدم خودمون رو از درون درست کنیم. 👌
Nov 20, 01.35 PM_Boy voice.mp3
6.85M
😍فوت و فن های زندگی شاد😍 چطور ضمیرناخودآگاهم رو تغییر بدم ❓❓❓❓❓❓❓❓❓ 🌸صوت دوم🌸 ✅ اصول تزریق جملات مثبت✊ برای اصلاح ضمیر ناهشیار✅ ساراسروش. ادبیات شادزییستن https://eitaa.com/joinchat/3553558893Cebf1089651
سلام عزیزان. با اینکه از دیشب کار داشتم و حتی دو دقیقه هم نخوابیدم و الان هم دو تا جلسه دارم که باید برم چون شمایی که اینجا هستی برام خیلی مهمی یک صوت برات ضبط کردم که داغ داغه انشالله به دردت بخوره. من میرم و تو رو با این صوت تنها میگذارم👇
فقط هر وقت تنها بودی و دورت سکوت بود گوش بده
هدایت شده از 🦋 پرواز از پیله🦋
به به از بمب های انرژی شما💚💚
سارا سروش ادبیات شادزیستن
هدیه ی نفر اول چله ی معنوی آموزشی پرواز از پیله به دستشون رسید.
عزیزانم واقعا خوش به حال خانم های فعال چله ی پرواز از پیله مون واقعا غوغاییه اینجا
ببینید چطوری به جنگ 👊با افسردگی و تنبلی رفتن
یک نکته ای که بهشون گفتم اینه👇👇
بچه ها کارهایی که طبق برنامتون انجام دادید رو ریز به ریز بنویسید معلومه که هیچ کس برای خودنمایی یا جایزه این کار رو نمیکنه ولی این گفته ی قرآنه که میگه اگر یک ذره هم کار خوب کنی من توجه ویژه میکنم یعنی خودت هم باید توجه کنی👇👇👇 چون به تو اعتماد به نفس و عزت نفس میده و ضمیر ناخودآگاه رو اصلاح میکنه و احساس رضایت شخصی و لذت زیادی رو میده. پس فکر نکنید خنده داره یا ریاکاریه نترسید کارهای خوب کوچیکتون رو بنویسید تا کارهای بد در شما کمتر بشه. این کار از افسردگی پیش‌گیری میکنه