eitaa logo
عکس و خط
581 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
96 ویدیو
1 فایل
عکس نوشته ومطالبی ازخدا، اولیای خداودوستان اولیای خدابرای رسیدن به رستگاری. ان شاءالله☺نشانیِ کانال فراموش نشود⛔استفاده ی مادی از طرح ها شرعاً مجاز نیست. @Abbasi_mah سفارشات @AxOKhat1 لینکدونی @axokhattabligh 🔥توجه: کانال های وابسته: @begoomagu @ko_sar1
مشاهده در ایتا
دانلود
😬 😬 خسته و مونده داشتم برمی گشتم خونه، دیدم خیابون قفله، همه ریختن تو خیابون😯 😡 گفتم:« چه خبره مگه؟ » 😆 راننده گفت: « جام جهانی، مراکش رو بردیم. » 😒 دیدم پیاده برم زودتر می رسم. 😟 یک هو دیدم یه آقای سن و سال دار یه شلوار لی پوشیده بود که بچه داداشِ 17 ساله ی من روش نمیشه اونو بپوشه ، شلوار لیِ کشیِ جذبِ کوتاه و دمپا تنگ 😖  زیر ابرو برداشته😕 ، یه زنجیر کلفت هم انداخته بود گردنش، زن و دخترشم کنار ایستاده بودن و به هنرنماییش وسط خیابان نگاه می کردن و می خندیدن.😐 هیکلِ پرمایه اش!!! 😟 و البته بهتره بگم پُر جامدش!!!! 😐رو هی می داد به شرق، هی می داد به غرب، هی می داد جنوب، هی می داد شمال،دوباره از شرق به غرب یه قِلی می خورد و هی تکرارِ حرکات قبل 😶 مونده بودم اون  هیکل رو که اندازه ی جلوی پنجره اتوبوس بی آری تی بود، چه جوری تو اون شلوارتنگ جاداده بود و چجوری شب ها درش میاره ؟؟!! 😥 فکر کنم هیکلش رو با زور و زحمت و عرق ریزانِ فراوون و ڪمکــــــــــ تمام اهل و عیال با یه دوجین پاشنه کش می کنه تو شلوار!!! 😯 هرچی فکرکنین راه دیگه ای نداره خب. 👇😨 راستی 😨 👇 🔴 گرونی و محیط زیست و قیمت دلار و برجامِ نافرجام و تحریم و اختلاس و این کوفت و زهرمارها مشکلش حل شد؟؟؟؟؟؟؟ نویسنده: بابا شادی ڪنید ولی نه این قدر تنگ و تونگ😐 👇😊👇😊👇😊👇 ✅ @AxOKhat
😉😂 😂😉 😀 مُعاف از سؤال نکیرِین 😀 شخصی وفات یافته بود. اورا در خواب دیدند . از او پرسیدند: « خدای تعالی با تو چه کرد؟ » 😯 گفت: «آنچه درخصوص  و سؤال نکیرِین که از علما شنیده بودم همه دروغ بود زیرا که  بعد از مُردن مرا گرفته و بدون حساب در جهنم انداختند.» 😯                           😏😏😏😏😏 برگرفته از (برگزیده ترین لطایف، مطایبات و امثال شیرین پارسی) گردآوری و تنظیم: جاوید حاج علی اکبری 👇😊👇😊👇😊👇  ✅ @AxOKhat  
😅 😅 😩😓😩😓😩 😓😩😓😩 😩😓😩 امروز یه پیام دیدم که داد و فریاد می زد👇 آی آدم هـــــ😲ـــــــا از تولید داخل استفاده کنید. 😍تولید داخل گله 😚تولید داخل بلبله 😱نکنه یه وقت جنسای خارجی بخرین بَده و بَده 😡 خیلی بَده. بعد👇 پایینش لینک تلگرام زده بود.😐 😐 😐 😐 آدم می مونه سر کیو بکوبه به دیوار؟!😂 گزینه ی ۱ : سر خودش رو گزینه ی ۲ : سر تلگرام رو گزینه ی ۳ : سر بقیه رو گزینه ی ۴ : هرسه گزینه 👀 جواب های خود را به آیدی زیر 👇 بفرستید. 😂😂🏃🏃🏃🏃🏃😂😂                     🔥👇آیدی کانال ذکر شود👇🔥  ✿○•• ✅ @axokhat ••○✿    ✿○•• ✅ @axokhat ••○✿
😄😅😄😅 😅😄😅 😄😅 😂😂 😂😂 ⏰ چند دقیقه ای است که به همراه بقیه ی نی نی های تازه وارد، 👶 توی یک اتاق بزرگ، منتظر مامان هایمان هستیم. 👀 چون هیچ کس قیافه ی مامانش را به یاد نمی آورد، هرکدام از نی نی ها راجع به مامانشان نظرمی دهند.☝ 💖 یک نفر می گوید آرزو دارد مامانش مهربان ترین مادر دنیا باشد. 😤 و یک نفر دیگر که خیلی غیرتی است، ترجیح می دهد درباره ی مامان اصلا چیزی نگوید. 😇 من می گویم مامانم هرکه باشد و هرجور که باشد، درنظرم بهترین و مهربان ترین مامان دنیا است. 😊 اتفاقاً چندلحظه بعد، مامانم به طرفم می آید تا بغلم کند. 😏 به بقیه ی بچه ها می فهمانم همان طور که انتظار داشتم، او نه تنها بهترین و مهربان ترین بلکه زیباترین مامان هم هست؛ امــ😶ـــا بچه ها هم به من می فهمانند که او پرستار بخش است. 😯😆😬😁😃😀 😄😅 😅😄😅 😄😅😄😅 📚 : مهرداد صدقی : کتاب چرخ فلک                 🔥👇با ذکر آیدی کانال👇🔥     ✿○•• ✅ @axokhat ••○✿    ✿○•• ✅ @axokhat ••○✿
                             🔎💊💉🔍 😷 😷 بیمار : دکتر😊😄 واقعاً معجزه کردین، از وقتی دردهام رو براتون گفتم، بدون هیچ دارویی خوبِ خوب شدم. دڪتر:😫😖😲😵😦😨😰😓😢😭😭 منشی:🔨😠 بقیه ی بیمارها: 🏃🏃🏃🏃💑 🔴 اون دوتا آخریا کلاً در این دنیا نبودن😉 🐍 ❁ ❁🐍  ─┅═ঊঈا🍃🌸🍃اঊঈ═┅─  🔥👇با ذکر آیدی کانال👇🔥 ✿○• ✅ @axokhat •○✿  ✿○• ✅ @axokhat •○✿ ─┅═ঊঈا🍃🌸🍃اঊঈ═┅─
☺💪بسیجیِ بسیار قوی☺💪 🔴 قسمت اول1⃣ در یکی از اردوگاه های اسرای ایرانی در عراق ،  کم سن و سالی بود که سرِ نترسی داشت و در مقابل عراقی ها بسیار مغرور بود.😊 ✌ او شدیدترین گرسنگی ها را تحمل می کرد اما هیچ وقت از دشمن تقاضای نان نمی کرد. یک روز، یکی از نگهبان های تازه کار و بی تجربه که به تازگی به اردوگاه آمده بود و هیچ شناختی از بچه ها نداشت به این بسیجی کم سن و سال برخورد کرد و برای آن که سر به سرش بگذارد گفت : 😏 « آخر تو برای چه به جنگ آمدی؟! تو که نمی توانی یک سنگ کوچک را تکان بدهی آمده ای که مرا بِکُشی؟ » بسیجی نوجوان درآمد که : 😏💪« من با تو شرط می بندم که می توانم حتی تو را با این هیکل گنده ات از جا بلند کنم و روی دست هایم بالا ببرم ! ! » 😳😯😯 ☺😉 ادامــــــه دارد . . . برگرفته از کتاب گردآوری و تدوین :  ─┅═ঊঈا🍃🌸🍃اঊঈ═┅─  🔥👇با ذکر آیدی کانال👇🔥 ✿ ✅ @axokhat ✿  ✿ ✅ @axokhat ✿ ─┅═ঊঈا🍃🌸🍃اঊঈ═┅─
😊💪بسیجیِ بسیار قوی💪😊 قسمت دوم2⃣ 😯من و تعدادی از بچه ها که دور آن دو جمع شده بودیم با شنیدن این حرف تعجب کردیم؛ چراکه نگهبان بسیار درشت و هیکل دار بود و بسیجی جُثّه ای ریز و ضعیف داشت.😳 😄نگهبان عراقی باخنده تمسخرآمیزی گفت: «تو نمی توانی مرا تکان دهی تا چه رسد به این که مرا از جا بلند کنی ! ! »😂 😏 بسیجی در جوابش گفت: «من ثابت می کنم که می توانم این کار را بکنم و وقتی بلندت کردم یک بار هم به دور اردوگاه می گردانمت. اگر تو هم توانستی مرا بلند کنی باید این کار را انجام دهی.» 😉😜 ☝بالاخره مسابقه شروع شد و بسیجی زیر دوپای نگهبان را گرفت و زور زد؛ اما هرچه کرد نگهبان از جایش تکان نخورد که نخورد. 😱 😉ادامـــ⬅️⬅️ــــه دارد . . . برگرفته از کتاب گردآوری و تدوین :  ─┅═ঊঈا🍃🌸🍃اঊঈ═┅─  🔥👇با ذکر آیدی کانال👇🔥 ✿ ✅ @axokhat ✿  ✿ ✅ @axokhat ✿ ─┅═ঊঈا🍃🌸🍃اঊঈ═┅─
😊💪بسیجیِ بسیار قوی💪😊 3⃣قسمت پایانی 😏نگهبان گفت: «خوب، دیدی که نتوانستی.حالا نوبت من است.» 😮با یک تکان،  را روی دوش خود گذاشت و برای دور زدن اردوگاه حرکت کرد.😳 😊💪بسیجی بر دوش نگهبان سوار بود و لبخند پیروزمندانه ای بر لب داشت.😊💪 ✌آن روز همه شاهد بودند که چطور او با آن جثه ی کوچک با فکر و نقشه ی حساب شده ای از نگهبان سواری گرفت و کل اردوگاه را به حیرت واداشت!            🌸راهشان پُررهرو🌸 برگرفته از کتاب گردآوری و تدوین :  ─┅═ঊঈا🍃🌸🍃اঊঈ═┅─  🔥👇با ذکر آیدی کانال👇🔥 ✿ ✅ @axokhat ✿  ✿ ✅ @axokhat ✿ ─┅═ঊঈا🍃🌸🍃اঊঈ═┅─
7.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👋 🎥 پیشنهاد دانلود 💓🌺🍃🌸🍃🌺💓 😉 دابسمش زیبا و نمکین 💓🌺🍃🌸🍃🌺💓 ❤ برای سلامتی و پیروزی شون می فرستیم.❤ ─┅═ঊঈا🍃🌸🍃اঊঈ═┅─  🔥👇با ذکر آیدی کانال👇🔥  ✿✅ @axokhat ✿   ✿✅ @axokhat ✿ 💌 sapp.ir/axokhat سروش ─┅═ঊঈا🍃🌸🍃اঊঈ═┅─
عکس و خط
👋 #زنگ_تفریح 🎥 پیشنهاد دانلود 💓🌺🍃🌸🍃🌺💓 😉 دابسمش زیبا و نمکین #مدافع_حرم 💓🌺🍃🌸🍃🌺💓 ❤ برای سلامتی و پیر
5.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👋 🎥 پیشنهاد دانلود 💓🌺🍃🌺💓 😉مصاحبه با شخص اصلیِ دابسمش زیبا و نمکین 💓🌺🍃🌺💓 ❤ برای سلامتی و پیروزی شون می فرستیم.❤ ─┅═ঊঈا🍃🌸🍃اঊঈ═┅─  🔥👇با ذکر آیدی کانال👇🔥  ✿✅ @axokhat ✿   ✿✅ @axokhat ✿ 💌 sapp.ir/axokhat ─┅═ঊঈا🍃🌸🍃اঊঈ═┅─
🔔 🔔 😉در حد توان😉 🔔😄🔔😄🔔 😄🔔😄🔔 🔔😄🔔 کودکی به نانوایی رفت و گفت: «به اندازه ی ۸ دینار نان🍞 بدهید.» نانوا مقداری نان به او داد . 😐کودک گفت: «این که از ۸ دینار خیلی کم تر است؟» 😜نانوا گفت: « اگر زیادتر بدهم نمی توانی ببری.» 🚶کودک ۴ دینار به نانوا داد و نان را گرفته، به راه افتاد. 😡 نانوا فریاد زد: «این که ۴ دینار است!» 😏کودک پاسخ داد: «اگر ۴ دینار بدهم آن وقت نمی توانی به راحتی بشماری.» 🔔😄🔔 😄🔔😄🔔 🔔😄🔔😄🔔 برگرفته از 📚 گلشن لطائف (برگزیده ترین لطایف، مطایبات و امثال شیرین پارسی) گردآوری و تنظیم: جاوید حاج علی اکبری ─┅═ঊঈا🍃🌸🍃اঊঈ═┅─ 🔥👇 روزانه در 👇🔥  ✿✅ @axokhat ✿   ✿✅ @axokhat ✿  ✿✅ @axokhat ✿ ─┅═ঊঈا🍃🌸🍃اঊঈ═┅─
😉 😉 😂😄😂😄 😄😂😄 😂😄 👀 دو نفر بی فکر به هم رسیدند. یکی با دست خورشید را نشان داد و گفت: «می دونی این خورشیده یا ماه؟» 🙃 دومی آهی کشید وگفت: «هِی رفیق! نمی دونم، من هم مثل تو در این شهر خیلی غریبم.» 😳 اولی: وا!!!! 🙄 دومی: جدی گفتم. 😳 اولی: تو که از منم گیج تری، تو دیگه کی هستی بابا؟؟!! 🙄 دومی: گفتم که تو این شهر غریبم، منو نمیشناسی. اولی: 😡😤🤕🤒 دومی: 🙄🙄🙄 😂😄 😄😂😄 😂😄😂😄 👀 👀 ـ👅        👅 ─┅═ঊঈا🍃🌸🍃اঊঈ═┅─ 👇 روزانه در👇  ✿✅ @axokhat ✿   ✿✅ @axokhat ✿  ✿✅ @axokhat ✿ ─┅═ঊঈا🍃🌸🍃اঊঈ═┅─